فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من #کربلا نرفته و محنت کشیده ام
هر روز آهی از سر حسرت کشیده ام
🌴🕯🌴
من یک کبوترم که پرم را شکسته اند
آزاد کن مرا که اسارت کشیده ام
🌴🕯🌴
من در جواب اینکه "چرا تو نرفته ای؟"
تصویر یک نفر ته نوبت کشیده ام😔
🌴🕯🌴
🌴🕯🌴
باز کن چشمت برویم ، آفتاب آورده ام
صبح را با یک بغل شعر و شراب آورده ام
تا شنیدم که تو پرسیدی زحال و روز من
این دلِ دیوانه را من در جواب آورده ام
تشنه جانم ،جرعه ای از خنده هایت خواستم
ای دریغا العطش را بر سراب آورده ام...!
🌴🕯🌴
شاعرم کردی تو با اعجازِ چشم ِ دلکَشَت
از غزلهای نگاهت صد کتاب آورده ام
من شدم تسلیم ِعشق و با دو پای خود کنون
تن به زندانت برای هر عذاب آورده ام
دستهایم خالی و در سینه دارم مهر تو
من برایت هدیه ای از عشقِ ناب آورده ام
#م_شیرانی(طلوع)
🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نزول گریهام دیدم صعود خویش را
اشک چون پایین بیاید روح بالا میرود.
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_علیه_السلام
🌴🕯🌴
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام درود بر شما سحر خیزان کانال
صبحتون بخیر شادی
الهی
بخت و اقبالتون بلند
صبح زیبـاتـون بخیر
روزتون مملو از شادی
هی گنه کردم و هی جار زدم یار بیا
من ندانم چه شود عاقبت کار بیا
خود بگفتی که دعا بهر ظهور تو کنیم
خواندمت خسته ام از معصیت، ای یار بیا
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله ✋
🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم
از چشمهی تردید به دریای یقین هم...
#فاضل_نظری
🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رود خردی که به دریا می رفت
چه به سر داشت
چه آمد به سرش...
#هوشنگ_ابتهاج
🌴🕯🌴
Amin Mansouri - Baz Baran Ba Tarane (320) (1).mp3
7.58M
باز باران با ترانه.....
.
.
.
شایدم گم کرده خانه.....
🌴🕯🌴
کافه شعر و ادب
مابی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟ مولوی 🌴🕯🌴 یاصاحب الزمان عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در غروب سه شنبه ای دلگیر
یکـ براتِ زیارت امضا شد!
بعد از آن روز تا دم مرگم
قلبِ هفته ؛ سه شنبه زیبا شد!
#نگین_نقیبی
کپیفقطباذکرنامشاعر
🌴🕯🌴
Reza-Bahram-Moo-Be-Moo-128.mp3
4.17M
🌴🕯🌴
تو را چون جانِ خود میدانمت
هرچه تو دوری من صبورم...
#رضا_بهرام
🌴🕯🌴
🌴🕯🌴گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی !
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.
🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
بسم الله رحمان رحیم اللهی ب امید تو
بــه نــام خــداوند بخشنده مهربان
دوستان عزیز گرامی کانال سلام
صبح زیباتون بخیر صبحتون درپناه خدا
دعا میکنم برای شما عزیزان
در این صبح زیبا و دلپذیر
دلـتـون پـر از محـبـت
روزتـون پُـر از رحمت
زندگیتـون پـر از بـرکت
لحظههاتون پر از موفقیت
و عاقبتتون ختم به خیر باشد
روزتون سراسر عشقوخوشبختی
تـو را خبـر ز دلِ بی قـرار بـاید و نیست
غمِ تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیـرِ گـریـهٔ بـی اختـیـارِ خـویشتـنـم
فغان که در کفِ من اختیار باید و نیست
رهی معیری
🌴🕯🌴