eitaa logo
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
21.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
9 فایل
تبلیغات پربازده 👇💪🔥 https://eitaa.com/joinchat/4061725027C4a63c54783
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ تمام بیماریهای انسان ، از افکار او سرچشمه میگیرند ؛ یعنی افکار ما هستند که بیماریها را در وجودمان تولید میکنند : ▫️تیروئید : وجود بغضی در گلو، که ترکیده نمیشود ! ▪️سرطان : ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است ! ▫️ام اس : به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است ! ▪️بیماری قند : بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است ! ▫️سر درد : به دلیل انتقاد از خود و دیگران است ! ▪️زکام : بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است! ▫️درد مفاصل : به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است ! ▪️فشار خون : به خاطر مشکل عاطفی درازمدتی است که حل نشده باقی مانده ! پس بیائید ذهن هایمان را پاک کرده و شستشو دهیم : دیگران را ببخشیم... خودمان را ببخشیم ، بیشتر محبت کنیم ، کمتر گله و شکایت کنیم ، فراوانتر بخندیم و شاد باشیم... و بدانیم افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند و تاثیرات بسیار شگفت انگیزی از خود باقی می گذارند ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#همسرداری ❤️ کپسول برای همسران خانه 1- زندگی سالم آیا میدانید سه رکن اصلی زندگی سالم، رش
🌸 8 - عصبانیت و بی‌احترامی زن یا مرد عصبانی زندگی را بر دیگری دشوار می سازد. حساسیت های بی مورد و پرخاش و توهین و بی احترامی صفات مذمومی هستند که علاوه بر آن که طرف مقابل را ناراحت می کنند، به خود شخص نیز زیان می رسانند. در چنین مواقعی باید آرامش خود را حفظ کرد، آنگاه خشم همسر را آرام و توجه او را به امور دیگری جلب نمود و برای پالایش روانی او گفتگویی دو نفره انجام داد تا وی با بیان ناراحتی ها آرام گیرد. - خسّت ؛ در این مورد سه حالت اتفاق می افتد؛ نخست وضعیتی که زن و مرد هر دو خسیس هستند که در این حالت مشکل روانی ندارند؛ ولی زندگی مرفهی نخواهند داشت. دو حالت دیگر آن است که زن یا مرد خسیس باشند. در این دو حالت زندگی هم از نظر روانی و هم از نظر رفاهی برای دو طرف شرایط سختی خواهد داشت. 10- برای این که از این پس نسبت به همسر خود خشونت به خرج ندهید، به خاطر بسپارید... 1- آنچه بر خود می پسندید ، بر همسرتان نیز بپسندید. 2- در ذهن خود تکرار کنید که در هیچ موقعی و با هیچ دلیلی حق ندارید نسبت به همسرتان با خشونت رفتار کنید . 3- اگر رفتار پرخاشگرانه را یاد گرفته‌اید و به نوعی گرفتار شده‌اید، باور کنید کافیست بخواهید تغییر کنید و با یک متخصص همکاری کنید. موفقیت برای شما خواهد بود. 11- بخش خطر آفرین پرخاشگری در زوجین بخش خطرآفرین رفتارها و یا کلمات پرخاشگرانه این است که افراد دیگری هم که شاهد این رفتارها هستند، پس از آن به خود اجازه می دهند به همسرتان بی احترامی کنند، یا این که دیگر برای او احترامی قائل نمی شوند. و دیگر این که فرزندان شما نیز این روش را خواهند آموخت و هر زمان که احساس ناراحتی کنند، براحتی به دیگران پرخاش می کنند. - تربیت بچه ها 16 وقتی همسرتان به تربیت بچه ها می‌پردازد از بچه ها طرفداری نکنید. تفاوت لحن شما و وی مانعی ندارد اما آنچه مهم است هم نظر و هم هدف بودن همسران در امر تربیت کودکان است. - گذشته های تلخ 17 گذشته های تلخ و ... را فراموش کنید و هرگز در درگیری‌های جدید، از ابتدا همه مسایل و مشکلاتی را که در روند زندگی اتفاق افتاده را مرور نکنید، زیرا به محض زنده کردن خاطرات قدیمی فضای حل مساله جدید مخدوش می‌شود و لاجرم مشکل فعلی نیز به پرونده مشکلات قدیمی افزوده می‌شود، بدون اینکه حل شود یا کدورتی کاهش یابد. 18- ( مهم ) اختلاف داشتن در زندگی از بدیهیات است چرا که از عجایب خلقت خداوند،‌متفاوت بودن ما انسانهاست. پس بر اساس این تفاوت در ساختار وجودی ما،‌وجود اختلاف نظر و ... تایید می‌شود،‌بنابراین آنچه مهم است نحوه برخورد ما در هنگام بروز اختلافات است. 19- خانمها، آقایان،‌توجه کنید!!! خود را همیشه برای همسرتان بیارایید و بهترین و تمیزترین لباس خود را در مقابل وی بپوشید،‌در مقابل همسر خود با حالت افسرده و اخمو حاضر نشوید و در موقع ملاقات یکدیگر و رسیدن به خانه با لبخندی، پیغام‌آور آرامش و لذت بخشی و لذت جویی، حاضر شوید. پس از مراجعت به خانه کارهای شخصی را حدالامکان و در ابتدای ورود کنار بگذارید و در حضور یکدیگر و فرزندان بنشینید و با سخنان گرم و خوشاینده از یکدیگر پذیرایی کنید. 20 - کارکردهای اساسی خانواده کارکردهای اساسی خانواده عبارتند از :الف- ارضای نیاز جنسی که به عنوان یک نیاز روانی است. ب- ایجاد و تأمین امنیت روحی و روانی ج- کارکرد زیستی و داشتن فرزند د- تعلیم و تربیت فرزندان 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🌸🌱 آدم‌ها! دوستتان دارم، حتی وقتی از من برداشت اشتباهی در ذهنتان دارید، حتی وقتی به قضاوتم نشسته‌اید و به من بد نگاه می‌کنید. دوستتان دارم، حتی وقتی می‌گردم و ردی از مهر در نگاه و کلامتان نمی‌یابم، حتی وقتی حوصله ندارید، حتی وقتی حوصله ندارم، حتی وقتی حوصله‌ای برای بی‌حوصلگی‌های هم نداریم. همه‌مان مثل همیم، گاهی حالمان خوب نیست و همدیگر را آزار می‌دهیم ناخواسته، گاهی خودمان را مظلوم و قربانی حس می‌کنیم و در تلاشیم که از جهان و آدم‌ها انتقام بگیریم، گاهی راضی و خوشحالیم و کاری به کار هم نداریم، و گاهی دست به تحلیل نگاه و رفتارهای هم می‌زنیم و ناخواسته و بی‌دلیل، از هم فاصله می‌گیریم. بارها پیش آمده که بدون قصد حرفی زده‌ام و شاید لحن بیان و نگاهم جوری‌ بوده که دیگران برداشتشان این بوده که قصد آزارشان را داشته‌ام، یا گاهی بدون این‌که بخواهم، کاری می‌کنم که آدم‌ها دلگیر شوند و حرص بخورند. گاهی مغرور می‌شوم با آن‌ها که حس می‌کنم جنبه‌ی صمیمی شدن ندارند و گاهی صمیمی می‌شوم و برای این صمیمیتِ زیادی، حرص می‌خورم. چرا وقتی رفتاری از شما سرزد فکر نکنم شما هم نیت بدی نداشتید یا ناشیانه از کودکِ بی‌پناهِ درونتان محافظت نمی‌کرده‌اید؟ چرا وقتی حرفی می‌زنید نپذیرم که به عمد نبوده و چرا باور نکنم قصد آزار مرا نداشته‌اید؟ چرا نگاه و برخوردهاتان را تفسیر کنم وقتی خودم هیچ پیش‌بینیِ دقیقی از رفتارهای در لحظه‌ای که از من سر می‌زند ندارم و تضمین نمی‌کنم که دقیق و حساب شده و بدون اینکه کسی را برنجانم، قدم بردارم و حرف بزنم و رفتار کنم؟ آدم‌ها! ما با تمام تفاوت‌هایی که هست، شبیه به همیم و من این شباهت ناشیانه را دوست دارم. وقتی به این فکر می‌کنم چقدر شبیه به همیم و در احساس افسوس و پشیمانی و اندوه‌های کوچک و تکراری چقدر اشتراک داریم، بیستر دوستتان دارم. وقتی به این فکر می‌کنم شما هم آخر شب‌ها مظلوم و بی‌پناه می‌نشینید و به آنچه گذشتِ روزهاتان فکر می‌کنید و حرص می‌خورید برای رفتارهای ناشیانه یا اشتباهی که داشته‌اید، دلم می‌خواهد محکم بغل بگیرمتان. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
💚 بهتره این کارها رو عقب نندازی: ۱- به عزیزانت بگی که چقدر دوسشون داری. ۲- اگر غمگینی به خودت اجازه بدی که گریه کنی. ۳- اگر اشتباه کردی عذر خواهی کنی. ۴- به دنبال چیزی که لایقش هستی بری. ۵- اگر خواسته یا نیازی داری درخواست کنی. ۶- تصمیمات مهم زندگیت رو بگیری. ۷- از جسم و روانت مراقبت کنی. ۸- در روابطتت حد و مرزی تعیین کنی. ۹- نه گفتن رو یاد بگیری. ۱۰- خودت رو ببخشی. ۱۱- خودت رو بپذیری. ۱۲- مهارت های ارتباطی رو یاد بگیری. ۱۳- تکیه کردن به خودت رو یاد بگیری. ۱۴- در جهت شناخت بیشتر خودت و رفتن به مسیر زندگی سالم قدم برداری. ۱۵- با کتاب آشتی کن. ۱۶- برای خودت هدف تعیین کن. ۱۷- گذشت کردن رو یاد بگیری. ۱۸- در برابر مشکلاتت مقاومت کن. ۱۹- از شکست هات نا امید نشی و ازشون درس بگیری. ۲۰- خودت باشی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🌱 شخصی به حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و مسلمان شد، پس از مدتی به حضور آن حضرت رسید و عرض كرد: آیا توبه من قبول است ؟. پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند توبه پذیر مهربان است . او گفت : گناه من بسیار بزرگ است ! پیامبر فرمود: وای بر تو، عفو و بخشش خدا بزرگتر است ، حال بگو بدانم گناهت چیست ؟ او عرض كرد: من به یك مسافرت طولانی رفتم ، همسرم باردار بود، پس از چهار سال به خانه برگشتم ، همسرم به استقبال من آمد، و پس از احوال پرسی دیدم در خانه ما دختركی رفت و آمد می كند، به همسرم گفتم : این دخترك كیست ؟ (از ترس اینكه او را نكشم) گفت : دختر همسایه است ، با خود گفتم لابد پس از ساعتی می رود، ولی دیدم او همچنان در خانه من است و همسرم او را پنهان می كند، به همسرم گفتم : راستش را بگو این دخترك كیست ؟ گفت : یادت هست كه وقتی مسافرت رفتی من باردار بودم ، این دخترك نتیجه همان بارداری است و دختر تو است ! وقتی فهمیدم كه دختر من است ، شب تا صبح ناراحت بودم ، كه با او چه كنم ، وجود او ننگ است ، سرانجام صبح زود از خواب بیدار شدم ، نزدیك بستر دختر، رفته دیدم خوابیده ، او را بیدار كردم و به او گفتم با من بیا به نخلستان برویم ، بیل و كلنگ را برداشتم و براه افتادم ، او نیز به دنبال من می آمد، وقتی به نخلستان رسیدیم ، زمینی را در نظر گرفتم ، و به كندن گودالی مشغول شدم ، دخترك مرا كمك می كرد و خاكها را بیرون می ریخت ، وقتی كه گودال به وجود آمد، پاهای دخترك را گرفتم و او را به گودال انداختم ... اشك در چشمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) حلقه زد... و آن حضرت منقلب شد... سپس دست چپم را روی شانه او گذاشتم و به روی او با دست راست خاك می ریختم ، او پابپا می كرد و می گفت : پدرم چه می كنی ؟ به او اعتنا نكردم و همچنان به كارم ادامه دادم ، در این میان مقداری خاك به ریش من پاشید، او دست خود را دراز كرد و خاك ریشم را پاك نمود، در عین حال همچنان خاك بر سرش ریختم تا زیر خاك ماند. رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) در حالی كه اشك چشمش را پاك می كرد و گریه گلویش را گرفته بود، فرمود: اگر رحمت خدا بر غضبش پیشی نگرفته بود، هماندم انتقام آن دخترك بی گناه را از تو می گرفت! داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🌸🍃 الامام علی (علیه السلام): لا ترخص لنفسک فی مطاوعة الهوی و ایثار لذات الدنیا فیفسد دینک و لا یصلح و تخسر نفسک و لا تربح. امام علی (علیه السلام): به نفس خود در پیروی از هوس و برگزیدن لذتهای دنیا رخصت مده که دین تو خراب می شود و درست نمی شود و روحت زیان می بیند و سود نمی برد. ☀️ 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
❤️💜 ☕️ فال قهوه ☕️ :کاسه : رزق و روزی - وضعی مالی رو به بهبود. :کشتی : بدست آورن ثروت مشروع - ارث - مسافرت دریا و سفری خوش - خبری خوب - سفری طولانی. :کوزه : به وصال رسیدن - همبستر شدن - نزدیکی. :چنگال : در کسب معاش موفق و نیرومند هستید و بر دشمنان غلبه می کنید مخصوصا بر دوستان ناباب . :مستطیل : در فکر خانواده بودن _ گرفتاری خانواده _ دعوا. :کرم : گرفتاریهای کوتاه و کوچک , سعی کنید از شرش خلاص شوید. : چتر : احتمالا از طرف همسر یا نامزدتان مورد غضی قرار میگیرید ولی تصمیم آنی نگیرید - به محافظت و ایمنی در برابر مشکلات اشاره دارد. :قرص : شفا - بهبودی - بزودی از بیماری و مسمومیت شفا پیدا خواهید کرد. :چنگال : در کسب معاش موفق و نیرومند هستید و بر دشمنان غلبه می کنید مخصوصا بر دوستان ناباب. :نعل : نشانگر محاصره دوستان به ظاهر دوست می باشد, راه نجات برایتان باز است - گاهی به معنی سفر است. :فیل : سمبل بزرگی , قدرت و منزلت - دوست دانشمند, با آنها هم صحبت شوید - قدرت و موفقیت. : حلقه هایی که نقطه هایی در میانشان است : میل به داشتن فرزند تحقق مییابد. 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
سوال ۱۰۲۸🌸🍃 مشاوره ازدواج: چگونه آمادگی قبل از ازدواج را کسب کنم؟ ناشناس ( تحصیلات : دبیرستان ، 15 ساله ) سلام مجدد در اخرین مشاوره به بنده راجب هویت صحبت کردید و اینکه خودتو بشناسی مسیر برات اسان میشه.بنده یکم راجب هویت خودم توضیح میدم اگه ممکنه بنابرحرف بنده چه کارهایی انجام بدم و البته کارایی که الانم انجام میدم رو بیان میکنم تا دوباره مزاحم نشم. بنده از سن دوازده سالگی تا همین چند وقت پیش تو یه دوره ی تاریکی،پر از گناه،پرخاشگری و ... بودم.همین سختی های این دوره باعث شد چشمم باز بشه حقایقی رو بفهمم دغدغه هام عوض شه و مانند یه پرنده ی زندانی که ازاد شده به پرواز در بیام الانم کسی نیستما ولی خلاصه که دوباره متولد شدم. به شدت با اطرافیانم فرق دارم که اینا همه لطف خداست.دنبال دختر بازی و شماره دادن اصلا نیستم اعتقاد دارم باید چند سال این دو جنس از هم دور باشن و اینکه فطرت ما سبک زندگی غربی رو که درش حد و حدودی برای همه مسائل به خصوص مسئله محرم نامحرم وجود نداره رو قبول نمیکنه.برای همین میخوام یه پارچه روی زیر شکم و چشام و بخش جنسی مغزم بکشم و تلاش کنم تا در اینده زندگی خوبی داشته باشم.راستش تا چند وقت پیش دغدغه هام چیزای مزخرفی بود مثلا رفیق شدن با لاتای پارک یا ..... الان طرز فکرم عوض شده کاملا.علاقه فوق العادهرای به خدا پیدا کردم و در راه رسیدن به محبت اهل بیتم.زبان اموزی میکنم و این تابستون برنامه ریختم رو گرامر و حرف زدن و ... اینای زبان کار کنم.غیبت نکردن فحش ندادن رو اینکه اذان و دادن بلافاصله وسط هرکاری بودم برم و رو نماز مودبانه رو مطالعه رو ورزش خونه رو هر روز زیارت عاشورا خوندن هر روز قران خوندن ولو یه صفحه رو احترام به پدر و مادر و ....... کار کردم و میکنم تا الانم اکثرشو تموم کردم یعنی از بیست و یک روز گذشته.بنده چون نوجوونم هرکاری بخوام میتونم رو خودم انجام بدم بنابراین وقتی اینقدر سریع تونستم عادت هر روز زیارت عاشورا رو در خودم ابجاد کنم میگم حیف نیست بزارم این دوران بگذره!! اهان اینم بگم که دوستی با جنس مخالف الحمدلله برام قبح داره و برای همین زیاد فکرم درگیر نمیشه ولی در رابطه با این قضیه هم مزالعاتی انجام دادم مقالاتی خوندم افتخار نیستا!!!نادانی کردم ولی میتونم بگم با روحیات جنس مخالف اشنایی نسبتا کاملی دادم به صورت کلی!مثلا اینکه هشتاد درصدشون احساساته بصری نیستن از بودن با یک مرد بی اعتماد به نفس خوششون نمیاد و دنبال بودن با کسی ان که پیششون ارامش داشته باشن و‌.... ببخشید طولانی شد اما راستش من با این سنم نمیتونم پیش مشاور که!! ازتون خواهش میکنم یه جواب جامع و کامل و واسع بدین هرچی زودتر بهتر😉 چون زحمت کشیدید اینهمه مطلبو خوندید صد بار استغفار میطلبم براتون امیدوارم به دردتون بخوره یا حق مشاور: خانم قربانی سلام بر شما دوست تازه جوان من، تولدت دوباره ات رو بهت تبریک میگم و خوشحالم که طلایی ترین دوران زندگیت و در ابتدای مسیر بهترین اتفاق زندگیت رو تجربه کردی. هر ادمی بعد از یک سری فراز و فرودها به تولد دوباره نیاز داره تا یکبار دیگه زندگیش رو بسازه وبه لطف و عنایت الهی، این توفیق خیلی زود نصیب شما شده. امیدوارم قدردان این لطف الهی بوده و در نهایت قدرت پاسدار قداست و نورانیت اون باشید. در ادامه و پاسخ به سوال شما، ابتدائا از توضیحات مبسوط شما تشکر میکنم و لازمه بدونید که بیشترین چیزی که مارو در پاسخ های دقیق کمک میکنه، همین توضیحات خوب شماست. دوست عزیز، با توصیفی که شما از خودتون داشتید، ظاهرا شما به مرحله "دستیابی به هویت" رسیدید و این هم یک تبریک ویژه داره مخصوصا بخاطر سرعت خوبتون. هویت یک تغییر شناختی در دوران نوجوانی ست که به نوعی، " سوال من کیستم" را جواب میده و به چیستی فرد اشاره می‌کند. و به زبان عامیانه، زشت وزیبا و اصول، معیار و محور زندگی فرد رو مشخص میکند و شامل حوزه های ملی، شغلی، مذهبی، جنسی، تحصیلی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی میشه 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
❣ از یک زمانی به بعد، کم‌کم لوازم‌تحریر اطواری شد. ما که مداد خودکارها را می‌ریختیم توی جامدادیِ دست‌دوزِ مامان، در قفسه‌ی فروشگاه، جامدادی‌ای می‌دیدیم که دکمه می‌زنی جاپا‌ک کنی‌اش میپرد بیرون. یاللعجب! در حد باز شدن دری به سرزمین نارنیا شگفت‌انگیز بود ما که دفترهایمان همه تعلیم و تعلم عبادتی بود، چشممان به جمال دفتر فانتزی سیمی روشن می‌شد لای دفتردیکته‌های، روی میز معلم. خودکار بیک‌‌های آبی و قرمز دربرابر خودکارهای چهاررنگ زده بودند یک‌جور لیوان آمده بود حلقه‌ای؛ بازش که میکردی میشد تویش آب بریزی. بماند که همیشه نشتی داشت کیف اوشین تازه آمده بود. یک کیف سیاهِ ساده که برچسبی به قاعده‌ی یک تمبرِ پاکت‌نامه عکس اوشین داشت. تهِ تنوع! و بعد اما، نوبت کوله‌های طرح کارتونی شد. پاک‌کن‌ها عطری شد، مدادها هم نوکی! کنار گوش هم زمزمه می‌کردیم: "تراش اومده، میذاریش روی میز، خودش مداد رو میکنه تو دهنش، تیز تحویل میده!" باور نمی کردیم: "بروووو! مگه میشه؟" "بخدا. دخترخاله‌م خودش دیده!" مدادرنگی‌ها از ۶ رنگ رفت به دوازده، از دوازده به ۲۴ و به ۳۶ که رسید دیگر سرمان گیج رفت از تصور این همه رنگ‌. ما ولی هنوز دستمان را بیشتر فشار میدادیم به چمن، تا سبزِ جعبه‌ی مدادرنگی‌مان تیره و روشن را ساپورت کند ما تماشاگرِ محرومِ اولین نمودهای لاکچری در دنیای ندانم و ساده‌دلیِ خودمان بودیم. دیروز دوستم آیفون ۱۳ خرید. گفتم: "چه خوشگله!" گفت: "چه بی‌ذوق!" نگفتم که ما نسلی هستیم که با دیدن پارچ آب‌های سوت‌بلبلی هم هیجان‌زده می‌شدیم ولی دیگر، کوپن شگفت‌زده شدن نسل ما تمام شده. ۱۳ که هیچ، ۱۳۰ هم که بیاید تهِ هیجانمان "چه خوشگله" است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
• 10 توصیه از وارن بافت برای جوانانی که میخواهند ثروتمند شوند : 1- وقتی که دیگران طمع میکنند، شما بترسید؛ وقتی که دیگران میترسند، شما طمع کنید. 2- دوستانی انتخاب کنید که عملکردشان از شما بهتر باشد. 3- به حواس پرتی هایی مثل، شبکه های اجتماعی، مهمانی و فیلم و.... نه بگین. به دیگران اجازه ندین برنامه زندگیتون رو بچینن. 4- شما باید از دیگران منظم تر باشید.هر چیزی که در مورد استعداد و بهره هوشی بهتون گفتند رو کاملا فراموش کنید و بزارید کنار. 5- بدانید که چیکار می‌کنید. بیش از 90 درصد افرادی که می‌خواهند کسب و کار شروع کنند، وقت نمیزارن ده کتاب راجب کسب و کار مطالعه کنن. 6- عادت های روزمره رو جدی بگیرین و عادات خوب رو پرورش بدین. 7- از کارت لذت ببر و برای کسی کار کن که تحسینش میکنی. 8- هرگز در کسب و کاری سرمایه‌گذاری نکنید که آن را نمی‌دانید. سعی نکنید همه چیز را بدانید و ادعای آن هم نداشته باشید، به جای دانستن همه چیز، سعی کنید متخصص باشید 10- مهم نیست چقدر استعداد و تلاش شما زیاد باشد، بعضی چیزها فقط به زمان نیاز دارند. 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
✅ بیا باهم این چالش اعتماد به نفس 9 روزه رو انجام بدیم: 1- امروز اگه پاشدی رفتی بیرون برای روز اول سعی کن حداقل به یک غریبه لبخند بزنی. 2- برای روز دوم‌، اون تمرین یا حرکت ورزشی مورد علاقت رو انجام بده. 3- برای روز سوم، ۵ چیزی که درمورد شخصیتت دوست داری رو لیست کن. 4- برای روز چهارم، با آهنگی که دوسش داری برقص حتی اگه فکر میکنی رقصیدنت افتضاحه! 5- برای روز پنجم، تمرینت اینه که از یه نفر تعریف کنی و کلی بهش اعتماد به نفس بدی. 6- برای روز ششم، لباسی که دوسش داری رو از کمدت بردار و واسه پوشیدنش دو به شک نشو. 7- برای روز هفتم، چهار پنج‌ تا وسیله‌ای که ازشون استفاده نمی‌کنی رو به یک نفر که بهشون نیاز داره تقدیم کن. 8- تو روز هشتم، این جمله رو هی با خودت تکرار کن: « من قوی‌ام و هیچی قوی‌تر از اراده‌ی من نیست. » 9- روز نهم کمی سخته، چون تو کل اون بیست و چهار ساعت نباید هیچ حرف منفی‌ای بزنی یا غیبتی درباره‌ی دیگران بکنی! ‌‌🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 ـ هونيا جونم؟ ـ ببين من واقعا نمي تونم. باور کن. مانيا دلخور رفت تو خونه
🌸🍃 . بعد حضور و غياب استاد رفت و چند لحظه بعد حميد و ماني اومدن تو کلاس. سرم رو گرفتم پايين و به کفش هاي مشکي تميزم خيره شدم که برگه اي روي ميزم گذاشته شد. روم رو گرفتم بالا. ماني بود که خيلي عادي نگاهم کرد. زير لب سلامي کردم و اون هم خيلي آروم جواب داد و گذشت و برگه اي براي هاله گذاشت و تا ته کلاس رفت. کريمي ـ بچه ها شروع کنيد. مشغول شديم. امتحان نبود که، هفت خان رستم بود. نيم ساعت اول همه ساکت بودن اما بعد از اون سيل سوالا بود که روان شد. حميد مهربون تر رفتار مي کرد و يه کم به بچه ها کمک مي کرد ولي ماني عين بخت النحس مي رفت بالا سر بچه ها و هيچي نمي گفت. من توي يه سوال مونده بودم. نمي دونستم بايد از کدوم راه برم. چادرم رو انداختم روي شونم و سرم رو گذاشتم روي ميز. عادتم بود سر امتحان که خسته مي شدم اين کار رو مي کردم. ـ خانم وافر؟ سرم رو از روي ميز برداشتم و به حميد خيره شدم. ماني هم به ما نگاه مي کرد. ـ بله؟ ـ تموم شد؟ ـ نه. ـ پس چرا سرتون رو گذاشتيد روي ميز؟ ـ راستش من عادتمه ولي الان توي اين مسئله موندم نمي دونم از کدوم راه برم! نگاهي به مسئله اي که نشونش دادم کرد و گفت: ـ اين که براي شما خيلي ساده س. ـ ولي من دو راه براش دارم که هردوش درسته ولي جوابا يکي در نمياد. براش توضيح دادم و اونم يه کم فکر کرد و بعد گفت اين سوال رو ماني طرح کرده. بعد ماني رو صدا کرد و ماني اومد پيش من. خودشم رفت پيش هاله تا سوالش رو جواب بده. ماني خيلي جدي گفت: ـ چي شده؟ ـ من به آقاي کريمي گفتم اين مسئله از دو جواب حل مي شه که هر دو درسته ولي جواباش يکي در نمياد. با جديت گفت: ـ نه، حتما داريد اشتباه مي کنيد. با لحني عصبي گفتم: ـ ولي من همين الان با آقاي کريمي حل کردم ايشون هم قبول کردن. ـ منم مطمئنم. ـ منم! ـ شرط چي؟ ـ کار درستي نيست! ـ کار درستي نيست؟ خيلي فکرتون قديميه ها! نگاه خاصي بهم کرد که از صدتا فحش بدتر بود. ـ هر جور ميلتونه فکر کنيد ولي الان نمرم مهم تره! عصبي تر از من کنارم روي نيمکت نشست و نزديک تر شد. از اون همه نزديکي بدم اومد. برگه رو گذاشتم رو به روش و مشغول توضيح دادن شدم براش. بعد از توضيحم به طرفم برگشت. نفس هاي عصبيش مي خورد توي صورتم. عصباني نبود ولي نفس کشيدنش عصبي بود. باز خوب بود ته کلاس بودم وگرنه آبروم جلوي بقيه مي رفت. با لبخند گفتم: ـ خب؟ من الان چي کار کنم؟ خيلي خونسرد گفت: ـ هر دو راه رو بنويسيد. رو نبود که، سنگ پاي محمدعلي قاجار بود! بعد از جاش بلند شد و به کل بچه ها گفت: ـ سوال شيش دو راه داره. هر کدوم رو دوست داريد بنويسيد. به هر دوش نمره داده ميشه. و رفت سمت ميز استاد و به بچه ها خيره شد. دو ساعت وقت داشتيم ولي به اصرار بچه ها نيم ساعت بيشتر وقت دادند که من با نوشتن سوال شيش از جام بلند شدم و رفتم سمت ماني و حميد و برگم رو دادم به حميد. رفتم بيرون منتظر هاله بيچاره که سر همون سوال شيش گير کرده بود، موندم. بالاخره اومد بيرون. ـ خوب دادي؟ ـ گند زدم. سوال شيش چقدر سخت بود. بي شعورا! خاک بر سرا! نامردا! اي خدا بزنم تو گوش اين پسرا ... خندم گرفته بود. حميد سرفه اي کرد. هر دو برگشتيم طرفش. هاله از خجالت لپاش گل انداخته بود. حميد هم خندش رو خورد. ـ خانم وافر الان ميشه بيايد بالا؟ ـ بله، شما الان مي تونيد بيايد؟ ـ بله فقط يه نفر امتحانش مونده که ماني مي گيره و مياد. هاله آروم ولي جوري که حميد بشنوه گفت: ـ خوبه! نمره که هيچي، گند زده شد توش. با اين سوالات دوستم رو هم مي گيره، اي خدا! حميد لبخندي زد و با آرامش گفت: ـ شما هم مي تونيد بيايد خانم شيري. ميزباناي خوبي هستيم! هاله با حرص گفت: ـ نه، مزاحم نمي شم. خندم گرفته بود. هر چي حميد آروم بود باهاش، هاله سر جنگ داشت. با هاله خداحافظي کردم و دنبالش راه افتادم. در اتاق رو باز کرد و اول من رفتم تو. پسري که من باهاش حرف زده بودم پشت ميز بود و داشت متني رو مي خوند. با ديدن من از جاش بلند شد. ـ سلام، خوش اومديد. ـ سلام، ممنون. دور ميز چهار نفري نشستيم و حميد و کيان مشغول حرف زدن شدن تا ماني هم بياد. با اومدن ماني و نشستنش کنار کيان و رو به روي من، حميد شروع کرد. ـ خب فک کنم همه همديگه رو بشناسيم غير اين آقا ماني. ماني جون ايشون ... ماني ـ قبلا باهم آشنا شديم. حميد يه کم گيج نگاه کرد و بعد حرفش رو ادامه داد و قرار شد من هفته اي يه بار اونم يکشنبه صبح ها کارهايي که مربوط به منه رو تحويلشون بدم. بعضي پنج شنبه ها هم برم پيششون. ازشون خداحافظي کردم و رفتم خونه. از خستگي روي مبل خوابم برد. با صداي گوشيم از خواب بلند شدم. هاله بود. ....