eitaa logo
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
21.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
9 فایل
تبلیغات پربازده 👇💪🔥 https://eitaa.com/joinchat/4061725027C4a63c54783
مشاهده در ایتا
دانلود
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 اون 🌺زینب “سلام الله علیها ”🌺بود که نباید گریه میکرد بر شهادت برادرش 🌴حسین “علیه
🌸🍃 مامان به کمرم دست کشید وگفت: _الهے قربونت بشم، فدات بشم دخترکم ..گریه نکن عزیز دلم ..😊 با گریه و زارے گفتم: _مامان، مامان جونم .. دلم خیلے براے عباس تنگ شده …خیلے مامان … خیلے …😢💔 . . کل روز حالم خیلے خراب بود، انقدر که نمیتونستم هیچ کارے بکنم، فقط زل میزدم👀 به یه گوشه  صحنه هاے خونه فاطمه سادات جلوے چشمم جون میگرفت .. واے که چه مصیبت سنگینے بود.. گوشیم📱 رو برداشتم و سعے کردم کمے خودمو باهاش مشغول کنم .. احساس سنگینے شدید میکردم، احساس میکردم نفسم به سختے بالا میاد،😖😢 توے گوشیم یه دفعه جمله اے به چشمم خورد که عجیب شد ام، یه جمله از که تونست کمے سرد کنه آتش درونم رو 🇮🇷“خداےمتعال در شهادت سرّےقرار داده  ڪھ هم زخم است و هم مرهم  و یڪ حالت تسلے و روشنایے بھ بازماندگان مےدهد”🇮🇷 . چند بار جمله رو زیر لب تکرار کردم، سرّ؟   چه سرّے خدا، سرّ رسیدنِ به تو،  خدایا دل عاطفه رو به نور الهیت روشن کن،😢🙏 به مادر و خواهر شهید بده، سرمو گذاشتم رو زانوهام تا اشڪ بریزم بر این زخمے که عجیب مرهم هم هست .. صداے زنگ خونه 🔔باعث شد خودمو از حالت عزاے بر دلم بیرون بکشم، بلند شدم تا در و باز کنم،مثل اینکه کسے خونه نبود، در حالے که چادر گلدارمو رو سرم مینداختم بلند گفتم: _کیه؟! صدایے نشنیدم، با احتیاط در و باز کردم، تا نگاهم بهش خورد، مات 😧اشکاے روے صورتش😢 شدم با حالتے آشفته اومد تو و بغلم کرد - معصومه … معصومه …😭 سعے کردم آرومش کنم  - چیشده سمیرا جان😧 ازم جدا شد، در و بستم و باهم لب حوض نشستیم، در حالے که نگاه نگرانم😧 هنوز رو صورتش بود گفتم: _نمے خواے بگے چیشده؟! با پشت دستش اشکاشو پاڪ کرد، چقدر برام عجیب بود که براے اولین بار سمیرا بدون آرایش میومد بیرون،😟😊 با صداے گرفته از گریه اش گفت: _من اشتباه کردم، تمام عمرم رو اشتباه کردم😖😢 نگاهم کرد و ادامه داد  - من چقدر بے خاصیت بودم، چقدر نفهم بودم معصومه.. چقدر احمق بودم..😢 - این حرفا چیه میزنے عزیزم .. مگه چیکار کردی!😊 - معصومه چرا وانمود میکنے هیچے نمیدونی، 🙁تو صدها بار بهم مستقیم و غیر مستقیم یاداورے میکردی، تذکر میدادی، اما من همش به شوخے و مسخره بازے میگرفتم😓 هیچے نمیگفتم و فقط نگاهش میکردم، برام عجیب بود که این حرفا رو از سمیرا بشنوم - دیروز که از خونه فاطمه سادات رفتم خونه انقدر حالم بد بود که فقط گریه میکردم،😣😢  یه لحظه احساس کردم من چقدر به نرگس دوماهه ، یه لحظه به خودم اومدم و فکر کردم چجورے از فردا میتونم تو روے نگاه کنم،  یه لحظه فکر کردم اصلا چرا باید میرفت که نرگسش بشه، چرا...😞 تو همیشه میگفتے اگه اونا نرن اسلام نابود میشه اگه اسلام نباشه ما دیگه تو امنیت و راحتے الان نمیتونیم زندگے کنیم ..  معصومه من کل شب رو گریه میکردم و به همه چے فکر میکردم .. معصومه!... 💚💛💚 ...