eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🕊🌷🌷🕊 محمد زهره وند متولد ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۶۵ در شهرستان اراک بود که در جوانی به استخدام سپاه درآمد و همراه لشکر۷۱ روح الله به سوریه رفت و در نهم آبان ماه سال ۱۳۹۴، در سن ۲۹ سالگی در درگیری با تروریست های تکفیری در روستای القراصی حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر پاکش دو ماه بعد از شهادت به دیار آفتاب بازگشت و در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد. از محمد زهره وند یک دختر سه ساله به نام "ریحانه " به جا مانده است. 👇👇
🌴 #یازینب...
🕊🌷#زندگینامه_شهید_محمد_زهره_وند🌷🕊 محمد زهره وند متولد ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۶۵ در شهرستان اراک بود ک
🕊🌷 نمی‌دانم چه بگویم و چه بنویسم، فقط می توانم بگویم حلالم کن و مرا ببخش و از همه دوستان و آشنایان حلالیت مرا بخواه. چند خواسته از تو دارم، اول: مثل همیشه حجابت را خوب حفظ کن و این حجاب و معرفت را به دخترم ریحانه جان یاد بده و از تو می‌خواهم در همیشه در سختی ومشکلات به خدا توکل کنی و با ذکر نام خدا آرامش بگیری و بدانی وجود وحضور ما همه وسیله است و بود و نبود ما خیلی مهم نیست، اگر توکل کردی و خدا را در همه حال احساس کردی می‌بینی که پشتیبان و یار محکمی داری و هیچ وقت تنهایی و ترس بر تو غلبه نخواهد کرد. دختر شیرین عسل بابا با تمام وجود دوستت دارم و همیشه به یادت هستم و از تو نور چشمم می خواهم همیشه حرفهای مادرت را خوب گوش کنی و مثل مادرت با حجاب و با معرفت و فهم و کمالات باشی ودر تمام مراحل زندگی گوش به فرمان مادرت باشی و مبادا مادرت از تو ناراضی باشد. از اینکه این همه برای بنده زحمت کشیدید و خون دل ما را خوردید تشکر و قدردانی می کنم و از اینکه مرا در راه مستقیم هدایت کردید ممنونم.  از شما همسر و دختر عزیزم ریحانه و پدر و مادر مهربانم می خواهم همیشه پشتیبان اسلام و ولایت فقیه باشید و هیچ وقت نگذارید کسی به رهبر عزیزتر از جانم حرفی بزند و همیشه مدافع انقلاب و خون شهدا باشید.  از شما می خواهم اگر روزی بنده حقیر سراپا تقصیر لیاقت شهادت را در راه اسلام، قرآن و ولایت را پیدا کردم، گریه نکنید و بدانید عمر دست خداست و چه لیاقتی بهتر از اینکه عمر بنده با شهادت که بالاترین مرگ و رسیدن به خداست به پایان برسد. دعاکردم که از جسمم نماند تا کسی نماز میتی بر تن نخواند والسّلام ۲۸ شهریور هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل نهم..( قسمت ۲)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 نمی دانم چطور خوابم برد اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود بعد از نماز، صبحانه نخورده پدر شوهرم آماده رفتن شد. مادر شوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: من هم می آیم. پدر شوهرم با عصبانیت گفت: نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم تو بمان خانه پیش بچه هایت. گریه ام گرفت می نالیدم و می گفتم: تو را به خدا راستش را بگویی. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده راستش را بگویید. پدر شوهر دوباره گفت: تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند. زار زار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: شیرین جان هست اگر مرا نبرید خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب. این راکه گفتم پدر شوهرم کوتاه آمد. مادر شوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. این را که شنیدم پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم توی بیمارستان با چشم دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادر شوهرم هم دنبالشان می دویدم. تیمور داشت ریز ریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند یکی از منافق ها زن بوده صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی زن را بازجویی بدنی نمی کنند و می گویند: راستش را بگو اسلحه داری؟ زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد در دم شهید، اما صمد زخمی می شود. جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. نگهبان مخالفت کرد و گفت: ایشان ممنوع الملاقات هستند. دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم دلش سوخت و گفت: فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود زود برگرد. پاهایم رمق راه رفتن نداشت جلو در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم با چشم تمام تخت ها را از نظر گذارندم. صمد در آن اتاق نبود. قبلم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! یک دفعه چشمم افتاده به آقای یادگاری یکی از دوستان صمد روی تخت کنار پنجره خوابیده بود او مرا هم دید گفت: سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری. باورم نمی شد یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود.گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم یک لحظه ترس برم داشت پاهای زردش که از ملحفه بیرون مانده بود لاغر و خشک شده بود با خودم فکر کردم نکند خدای نکرده... رفتم کنارش ایستادم متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: بچه ها کجا هستند/! بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم اما به هرجان کندنی بود گفتم: پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است تو خوبی؟ نتوانست جوابم را بدهد. سرش را نشانه تایید تکان داد و چشم هایش بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
شهید نیروی لشگر زرهی هشت نجف اشرف به عنوان فرمانده تانک فعالیت می کرد. همچنین شهید چند جزیی از قرآن را حفظ بود. و دانشجوی رشته ی جغرافیا دانشگاه پیام نور اصفهان بود. که مدرک حقیقی را از حضرت زینب گرفت. از شهید یک دختر به نام فاطمه زینب به یادگار مانده است. همسر شهید خانم جمشیدیان حافظ کل قرآن و معلم است، روی بیت المال خیلی حساس بود یک مرتبه مجبورشده بود ماشین سپاه را به خانه بیاورد. دیر وقت از ماموریت برگشت، مدام میرفت بیرون و به ماشین سر میزد و برمیگشت که مبادا اتفاقی بیفتد. همیشه لباس های کارش را که می آورد خانه جیب هایش پر ماژیک وایتبرد و.. بود که دخترم خیلی دوست داشت آنها را بردارد. ولی همیشه با نظم و ترتیب خاصی آنها را یک جای مخصوص می گذاشت که کسی دست نزند. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊🌷🌷🕊 شهید محمد طحان فرزندعبدالرحمن دربیست ونهم دیماه سال شصت ویک(۱۳۶۱/۱۰/۲۹)درسمنان به دنیا آمد. میزان تحصیلات محمد لیسانس است شهید بزرگوار دارای یک فرزند۹ساله به نام امیر هست اوبعنوان پاسدار درسپاه سمنان-تیپ ۱۲-سپاه قدس مسئولیت فرمانده گروهان دژبانی و تشریفات رابرعهده داشت . محمدفردی دلپاک وواقعا ساده وخوش اخلاق بودمحمد به عنوان مدافع حرم ویک جهادگرعازم سوریه شد ۳۰روز درسوریه ماند ودرتاریخ ۱۳۹۸/۱۵/۰۸دریک عملیات مستشاری بدلیل اصابت گلوله به سروگردن درروستای سابقیه درجنوب استان حلب سوریه شهیدشدوبرای همیشه اسمانی شد. پیکرشهیدمحمدطحان چهارشنبه ۲۰ آبان ماه سال۹۴ در میان حزن و اندوه اقشار مختلف مردم سمنان، از معراج الشهدا این شهر تشییع و در گلزار شهدای امامزاه یحیی خاکسپاری شد. محمد از سال ۹۲ شروع به مقدمه‌ چینی برای رفتن به سوریه کرد. اوایل کاملاً مخالف بودم. هر بار که صحبتش شروع می‌شد، می‌گفتم «حالا زود است! بگذار برای زمان دیگر.» اصرار داشت حتماً ما را به یادواره‌های شهدا ببرد؛ هم من و هم پسرم را. شهدا را دوست داشتم و حتی ارادت. می‌دانستم آرامش الآن را مدیون شهداییم اما حتی در تصوراتم هم به شهادت محمد فکر نمی‌کردم. از نظر من شهادت خوب بود ولی خب چرا برای همسر من؟! برایم شهدا مثل آدم‌های قدیس بودند که حتماً فرق داشتند که شهید شدند فقط همین. اجازه نمی‌دادم فکرم بیشتر از این جلو برود. قبل از سوریه، ماموریت سیستان داشت. ۲۰ روز طول کشید تا برگردد. بعد از آن یک ماه ماند و به سوریه اعزام شد. امیر خیلی سراغش را می‌گرفت. وقتی تماس می‌گرفت، امیر همه خبرهای مدرسه و کارهایش را به محمد می‌گفت. پدر و پسر حسابی باهم رفیق بودند. کشتی، فوتبال و مسجد رفتن برنامه معمولشان بود. زیاد باهم بیرون می‌رفتند و حسابی هوای هم را داشتند. حتی قرار بود وقتی محمد برگشت، باهم استخر بروند که بعد از شهادتش دوستان او، امیرمحمد را به استخر بردند. محمد خیلی تلاش داشت تا امیر با تربیت ولایی بزرگ شود. تمام تلاشش این بود که وقتی امیر بزرگ شد، سرباز خوبی برای امام خامنه‌ای باشد. حتی این موضوع را در وصیت‌نامه‌اش هم اشاره کرد.حالا امیرمحمد بعد از شهادت محمد آقا، بهانه‌گیر شده... همش می‌گوید «مامان، منم می‌خوام شهید شم...» 👇👇
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊🌷#زندگینامه_شهید_محمد_طحان🌷🕊 شهید محمد طحان فرزندعبدالرحمن دربیست و
🕊🌷 رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊🌷 : همسرم وقتی نامه مرا می خوانید گریه نکنید و همانند خانم حضرت زینب صبر پیشه کنید وقتی از شما خداحافظی می کردم روحیه و صبوریتان مرا در این ماموریت مصمم و استوار تر کرد. از شما خواهش می کنم پسرمان امیر را ولایی تربیت کنید و او را سرباز خوبی برای رهبرمان آماده کنید تا در صحنه های مورد نیاز بتواند با بصیرت عمل کند. از طرف من پسرم امیر را ببوس و به او بگو ببخشید بابا نتوانست به قولش عمل کند و تو را به استخر ببرد از تو خواهش می کنم قولی که به فرزندم دادم را برآورده کنی. : از شما پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم شما باعث شدید که من در این عرصه پا بگذارم و از شما خواهش می کنم در غم فراق من گریه نکنید و همانند کوه استوار باشید و از همسر و فرزندم خوب مواظبت کنید. خواهرم بعد از مرگم خواهش میکنم برایم گریه نکن و مانند حضرت زینب صبر پیشه کن. در این مدت عمرم نگذاشتم تا آنجا که می شود نمازی از من قضا شود و بر گردنم باشد ولی احتیاطا و بی زحمت در صورت توان یکسال نماز و ۵۰۰ هزار تومان رد مظالم بپردازید، امکان دارد در کودکی شیطنتی کرده باشم که نتوانسته باشم نسبت به افراد حق آنها را ادا کنم خداوند از حق خود می گذرد اما از حق الناس نمی گذارد. خواندن زیارت عاشورا و نماز اول وقت به جماعت را به شما توصیه می کنم. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل نهم..( قسمت ۳)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 چشمم به سرم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت بلندم کرد و گفت: بیا با دکترش حرف بزن. مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: آقای دکتر، ایشان خانم ابراهیمی هستند. دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: خانم ابراهیمی خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده. بعد مکثی کرد و گفت: دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند حتما توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلا خطر رفع شده البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود. چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعد از ظهرها بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم. یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند در را که باز کردم یکی از دوستان صمد پشت در بود با خنده سلام داد و گفت: خانم ابراهیمی رختخواب آقا صمد را بینداز برایش قیماق درست کن که آوردیمش. با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکت سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم. تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سر به سرش گذاشتند آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند. دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند. آن ها که رفتند صمد گفت: بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده است. بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک در آورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است. از فردای آن روز دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود می گفت راضی نیستم این بندگان خدا نیستم از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم. ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد و نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها راهم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمنیال و سوار مینی بوس شدیم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🕊🌷🕊🌷 «شهید وحید فرهنگی والا متولد ۱۵ مهر سال ۱۳۷۰ بوده که پانزدهم آبان ۹۶در سوریه در دفاع از حریم اهل بیت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.» همسر شهید وحید فرهنگی گفت: برای دلتنگی هیچ چاره‌ای نیست، هنوز هم حرف‌هایم را برای آقا وحید پیامک می کنم.آقا وحید از من درباره‎‌ی نظرم راجع به شغل همسر آینده‌ام پرسیدند و من تنها شرطی که داشتم این بود که شغلشان رسمی باشد. هرگز از درآمدشان نپرسیدم و حتی وقتی راجع به همین موضوع خواستند حرف بزنند باز من سوال نکردم و این برایشان جالب بود. 👇👇
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🕊🌷#زندگینامه_شهید_وحید_فرهنگی🕊🌷 «شهید وحید فرهنگی والا متولد ۱۵ مهر
بعد از صحبت‌های جلسه‌ی اول نظر خانواده‌ام این بود که سن من کم است و فعلا برای ازدواج زود است. اما با اصرارهای خانواده‌ی آقا وحید، بنده از خانواده‌ام خواستم که اجازه دهند یک بار دیگر صحبت کنیم، شاید به مشکلی برخوردیم که دیگر نیازی به اصرار و ادامه نبود. در آخر، بعد از محرم و صفر سال گذشته، قرار شد بیایند و باقی صحبت‌ها را بکنیم. جلسه‌ی دوم من بسیار آماده بودم و حتی دو صفحه سوال نوشته بودم! جالب‌تر هم این بود که جلسه‌ی اول چندان دقتی به چهره‌شان نکرده بودم و نگران بودم اگر ظاهرشان به دلم ننشست، چگونه جواب رد بدهم! آقا وحید از همان ابتدا روحیه‌ی شوخ‌طبعی داشتند و یادم می‌آید جلسه‌ی دوم خیلی طول کشید و خانواده‌هایمان می‌گفتند چه خبرتان است. ولی آقا وحید با شوخی دل مرا قرص می‌کردند که به آن‌ها توجهی نکنید همه‌ی سوال‌هایتان را بپرسید. خلاصه بعد از جلسه‌ی دوم، تقریبا مطمئن شدیم که انتخابمان درست است. در آن روزها تا عقدمان من بسیار به حضرت زهرا و امام زمان متوسل می‌شدم و آنقدر آن روزها به آن عزیزان تقرب جسته بودم و آنقدر حس و حال معنوی شیرینی داشتم که همیشه به آقا وحید می‌گفتم: دلم برای آن روزهایم تنگ شده است.خود آقا وحید و حتی مادرشان هم می‌گفتند که بسیار به حضرت زهرا متوسل شده بودند. وقتی می‌گوییم متوسل می‌شدیم شاید بنظر برسد برای سرگرفتن ازدواج متوسل می‌شدیم. ولی اینطور نبود. از خدا خیر و صلاح می‌خواستیم و همه‌ی دعاهایمان این بود که هرطور خداوند صلاح می‌داند همانطور بشود. درست است که اندک محبتی در دلهامان افتاده بود ولی هنوز محکم نشده بود و به تحکیم نیاز داشت. این توسل‌ها به این دلیل بود که زندگی تشکیل دهیم که همدیگر را رشد دهیم، همدیگر را تکمیل کنیم نه اینکه متوقف کنیم.آقا وحید همیشه روی حرف‌هایشان می‌ایستادند و واقعا خوش‌قول بودند. بسیاری از مواقع اتفاق می‌افتاد که در مشکلات پیش آمده می‌توانستند برخورد بدی داشته باشند یا لااقل عصبانی شوند، ولی آقا وحید همیشه با طمانینه و با ملایمت رفتار می‌کردند و عصبانی نمی‌شدند. این خصوصیتشان را خیلی دوست داشتم. دوستان زیادی هم داشتند و با دوستانشان وقت بسیاری می‌گذراندند که البته قبل از ازدواج اینطور بود و حتی یکی از آشنایان که آقا وحید را می‌شناخت به من پیغام فرستاده بود که ایشان این خصوصیت را دارند. ببینید می‌توانید کنار بیایید یا خیر. خب من طبیعتا نگران شدم ولی وقتی با آقا وحید صحبت کردم دلم قرص شد. گفتند: من تا پس از ازدواج مسئولیت خانواده بر دوشم است و اولویت اولم شما خواهید بود و همینطور هم شد. هرچقدر هم که کار داشتند یا در مسجد یا در پایگاه سرشان هرچقدر هم شلوغ بود، همیشه برای با من بودن وقت می‌گذاشتند و به دیدنم می‌آمدند. 👇👇
🌴 #یازینب...
بعد از صحبت‌های جلسه‌ی اول نظر خانواده‌ام این بود که سن من کم است و فعلا برای ازدواج زود است. اما با
همیشه برایم گل رز قرمز می‌خریدند و می‌گفتند این گل فقط مخصوص شماست و در دسته‌گل‌هایشان برای دیگران این گل را نمی‌خریدند. به هرحال در زندگی مشترک انسان همسر و همسفرش را می‌شناسد. از خصیصه‌ها و اعمال آقا وحید کاملا برایم روشن بود که همان کسی است که دنبالش بودم و هم من او را دوست داشتم هم خدا! خب آن اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، آن تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند؛ همگی گویای این حقیقت بود. همیشه می‌گفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم برای دنیا و آخرتم کافی است. در بسیاری موارد با هم در موارد مختلف بحث و گفتگو می‌کردیم و بهتر بگویم تذکره می‌کردیم و به آرامش معنوی می‌رسیدیم که بسیار لذتبخش بود. همیشه می‌گفتند: من از خداوند رفیق تذکره می‌خواستم. از خدا می‌خواستم همسرم رفیق تذکره‌ام باشد.خدارا شکر زندگی با آقا وحید بهترین تجربه‌ی عمرم بود. آقا وحید با هرکسی با زبان خودش حرف می‌زدند! با کودکان کودک بودند و با بزرگ‌ترها بزرگ. مادر یکی از دوستان آقا وحید به من می‌گفت: واقعا ما دلمان قرص بود که آقا وحید هست. خیالمان راحت بود فرزندمان را دست کسی سپرده‌ایم که نگرانی نداشته باشیم. از بسیاری از بزرگان و مخصوصا اساتید اخلاق مشورت می‌گرفتند. حتی در خانه هم علی‌رغم اینکه از سرکار برگشته و خسته بودند، در کارهای خانه بخصوص وقتی من کسالت داشتم، کمک می‌کردند. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
بسمه تعالی با سلام و احترام بزرگواران در صورت امکان برای امشب نماز لیله الدفن تلاوت بفرمائید. با تشکر اجر همه شما عزیزان با حضرت زینب سلام الله علیها ان شالله حاجت روا شوید التماس دعا. (شب بعد از دفن میّت) دو رکعت است که در رکعت اوّل «حمد» و «آیة الکرسى» خوانده مى شود و در رکعت دوم یک مرتبه «حمد» و ده بار سوره «انّا انزلناه»; وقتى که نماز به پایان رسید، مى گویى: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَ ابْعَثْ ثَوابَهُما اِلى قَبْرِ همدم جعفری فرزند احمد . خدایا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد و بفرست ثواب آن نماز را به قبر همدم جعفری فرزند احمد ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: اولین پایہ ࢪسیدن به مقام شهادتـــ هجࢪت استـــ هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1398-06-18 (5).mp3
4.86M
🥀🥀🥀🥀 🎤کربلایی_جواد_مقدم 🎼 بعضی وقتا مثلا تو جمعه شبها میپره مرغ قلب من سمت کرببلا... 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🕊🌷🌷🕊 متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جهه ها به یاد نداشت.مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست.اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفتا تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند. در چند دفاع را فقط در جنگ و اسلحه نمی دید، او سال های متمادی در اردوهای جهادی در مناطقی همچون بشاگرد، جور دیگری دفاع را در خدمت به مردم محروم آنجا تجربه و تمرین کرده بود. مرد عمل بود و شجاع. مرید امام حسین بود و به قول مادرش اصلا مدافع حرم به دنیا آمده بود. آخرین بار که آمد فروردین ماه امسال بود، بعد از آن رفت و وقتی برگشت تنها لبخندی از رضایت بر لب داشت.محمد حسین محمد خانی حالا دیگر آرام گرفته بود. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🕊🌷#زندگینامه_شهید_محمد_حسین_محمد_خانی🌷🕊 متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در ت
محمدحسین با جهاد انس داشت قرارمان این بود که دوستان شهید محمدخانی قبل از نماز مغرب در مسجد صاحب‌الزمان(عج)جمع شوند. قاسم کارگر، مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجد صاحب‌الزمان(عج) نخستین فردی است که سراغش می‌رویم. او مدت‌ها به‌عنوان مربی بسیج با محمدحسین در ارتباط بود. کارگر از روزهای ورود شهید محمدخانی به بسیج می‌گوید: «حدود سال ۷۴ بود که محمدحسین برای ثبت‌نام در بسیج سراغم آمد. آن روزها اوکلاس پنجم بود.» ورود شهید به بسیج با اجرای برنامه‌های ویژه بسیج محله‌اش همراه شد. کارگر سخنانش را این‌گونه ادامه می‌دهد و می‌گوید: «محمدحسین جزو بچه‌هایی بود که خیلی راحت در دل همه جا باز می‌کرد. قرار بود تابستان آن سال با دانش‌آموزان ممتاز مدارس، کلاس‌های فوق برنامه داشته باشیم. محمدحسین هم جزو دانش‌آموزان درسخوان بود و سعی می‌کرد در همه کارها پیشقدم باشد.» دوره راهنمایی‌اش را در مدرسه امام موسی صدر واقع در خیابان تفرش غربی در محله مهرآبادجنوبی سپری کرد. مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجدصاحب‌الزمان(عج) به خاطره‌ای که از شهید دارد اشاره می‌کند و می‌گوید: «‌تابستان آن سال به‌عنوان برنامه اختتامیه فعالیت بسیج دانش‌آموزی بچه‌ها را برای اردو به بهشت زهرا بردیم. محمدحسین برخلاف بقیه دوستانش با محیط بهشت زهرا و قطعه شهدا به خوبی آشنا بود. وقتی بر مزار شهدا حاضر می‌شدیم محمدحسین زندگینامه آن شهید را برای‌مان تعریف می‌کرد. این کودک ۱۲ساله برخلاف بسیاری از افراد به خوبی با شهدا آشنا بود. حضور در کنار پدری رزمنده و ایثارگر باعث شده بود تا شهید محمدخانی به خوبی با مضمون جهاد و ایثار آشنایی داشته باشد. کارگر با اشاره به این موضوع می‌گوید: «وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم تعجب نکردم. او همیشه آرزوی شهادت داشت. هروقت من را می‌دید، دستم را در دستش می‌گرفت و می‌گفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.» مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجد صاحب‌الزمان(عج) درباره آخرین خاطره‌ای که از شهید دارد می‌گوید: «مدت‌ها بود که محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و می‌خواهم ببینمت. گفتم کمی دیر می‌رسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که شهید شوم. وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر محمدحسین عاشق شهادت بود. 👇👇
🌴 #یازینب...
محمدحسین با جهاد انس داشت قرارمان این بود که دوستان شهید محمدخانی قبل از نماز مغرب در مسجد صاحب‌الزم
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊🌷 🕊🌷🌷🕊 سلام بر شما ائمه معصومین که بندگان خاص خدایید و از هر چه که داشتید در راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید. سلام بر شما که متقیان راه ﷲ هستید. بارالها! از این که به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بر دارد، تو را سپاس می‌گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می‌گویم. در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان! هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 سلام... رزمنده جنگ‌ شروع شد سید مظلوم اعلام جهاد کرد کجای جبهه ای ماسک های شیمیایی کربلای ۵ تبدیل به ماسک کرونا شد ابراهیم کجایی کانال حنظله دلتنگتم وزوایی ماسکت رو به کی دادی همه جا شیمیایی شده به فکر خودت باش تو تازه کنکور رتبه اول شدی بچه محل کجای جهادی چرا هیچ عکس العملی تو محل نمیبینیم کانال کمیل کجاست شرهانی =نعمت اباد فکه=خانی اباد دوکوهه=ماوای جهاد بسیجی ماسک تولید کردی مردم دارن شیمیایی میشن جهادگر از بسته های معیشتی چه خبر چندتا رسوندی امام حسن علیه‌السلام چشمش به دست شماست امروز منطقه سوت و کوره ولی زمان امیدش از همه جا ناامید و فقط چشمش به ماست پیر شده وقتی پیر میشی امیدت به اهل معرفت هاست بچه ها بیدار شید ظهور نزدیکه مولا داره الک میکنه خیلی ها از ترس از خونه بیرون نمیان خیلی ها میگن خطر داره نرید سم پاشی آه فرمانده کجایی بغداد ۱:۲۰ کجایی که مردم به لرزه افتادن از گشنگی یه عده ام دنبال اینن تایید کننده قاتلت رای بیاره جهادگر بیدار شو در غبار راه رفتن سخته ولی هدف شهادت باشه حضرت مادر کمک میکنه ولی تنهاست قاسم گفت جهاد ادامه دارد....... 🌹🍃 ...🌹🍃 ..‌🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیپ ۱۱۶ زرهی لشکر ۱۶ قزوین (که امروز تیپ مستقل ۱۱۶ مکانیزه زنجان شناخته می‌شود) تجهیزات سنگین خود را به مرزهای شمال غرب کشور برای دفاع از مرزهای ایران بزرگ اعزام کرده است. ...🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
1_418058086.mp3
7.44M
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ⏯ واحد احساسی امام_زمان(عج) 🍃چه شود اگر ببینم 🍃ز تو گوشه نگاهی 🎤 حمیدعلیمی 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6