eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
امام زمانم حواسمان باشد؛ او در میان ماست...! ‌ ⇦ بخاطر ظهورَش ⇨ ‌ ..؟ صبحت بخیر آقا ...🌹🏴 ..🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به همسران مدافع حرم من رفتنی شدم تو زبان باز کرده ای ... آن هم فقط همین که برو ...درپناه حق💐 🏴 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊 🌷🕊 همسر و ۴ فرزند، هدیه یک «مادر» است برای این‌که انقلاب مردم ایران باقی بماند. همسر و مادر شهیدان سجادیان بعد از ۳۰ سال هنوز توقعی ندارد. چیزی نمی‌خواهد جز «سلامتی آقا». 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#مادر_چهار_شهید 🌷🕊 همسر و ۴ فرزند، هدیه یک «مادر» است برای این‌که ا
وقتی بحث نمونه‌ترین الگوهای تربیتی برای مادران امروز مطرح می‌شود، بی‌درنگ یاد مادران شهدا برای همه تداعی می‌شود. اما میان همین مادران شهدا برخی با جلوه‌های مختلف صبر و استقامت خود، گوی سبقت را از دیگران ربوده‌‌اند و در زمره "السابقونَ السابقون" جای گرفته‌اند. مادرانی که با نگاه ساده اما عمیق خود به فرهنگ جهاد و شهادت به‌واقع "اسوه صبر" هستند. "حلیمه خاتون خانیان" همسر شهید سید حمزه سجادیان و مادر شهیدان سید قاسم، سید داود، سید کاظم و سید کریم سجادیان، ۸۵ساله است. او در سن ۱۵سالگی با سید حمزه سجادیان از روستای "جورد" از توابع لواسانات که اکثر اهالی آن از سادات و ذرّیه رسول الله هستند ازدواج کرد و حاصل این ازدواج ۹ فرزند بود. او ۴ تن از بهترین فرزندانش را نثار اسلام و انقلاب کرد. مادر شهیدان سجادیان کنار صبر از دست دادن فرزند، طعم سال‌‌ها انتظار را کنار دیگر مادران مفقود الاثر چشیده است. و حالا بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال از شهادت فرزندانش هیچ توقعی از هیچ کسی نداشته و ندارد و می‌گوید: "بچه‌های ما راه خدا را رفته‌اند، من برای چه باید در مقابلش از مردم بخواهم که عزت بگذارند یا توقعی داشته باشم. هرچه بخواهم از خدا است." و جزو شیرین‌ترین خاطراتش روزهای دیدار با امام(ره) و رهبر معظم انقلاب را مرور می‌کند و تنها سلامتی او را می‌خواهد. 🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#مادر_چهار_شهید 🌷🕊 همسر و ۴ فرزند، هدیه یک «مادر» است برای این‌که ا
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 مرحوم واعظی از مادران بزرگ و فداکار دیار اصفهان بود که سه پسر، یک دختر، یک عروس و یک دامادش به فیض عظیم شهادت نائل آمده بودند. شهیدان ابراهیم، حسن، محمد و فاطمه فرزندان این مادر قهرمان و مرتضی و طیبه واعظی داماد و عروس او بودند. این مادر پرافتخار در سال‌های پس از جنگ و دفاع مقدس زینب‌وار و استوار در مسیر آرمان‌های انقلاب ‌و اسلام مقاومت کرده بود. او سرانجام برای دیدار فرزندانش آغوش گشود و چشم بر این جهان فانی بست. هیات دولت سال ۷۳ نشان دولتی درجه یک ایثار را به پاس فداکاری‌ها و بزرگواری‌ها به مرحوم بانو سکینه واعظی اهدا کرده بود. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#مرحومه_سکینه_واعظی_مادر_شش_شهید🌷🕊 مرحوم واعظی از مادران بزرگ و فداک
سهمش را بر سفره انقلاب گذاشت! حاجیه‌خانم سکینه واعظی، ستاره‌ای درخشان در آسمان نصف جهان بود که ناگهان در ۸۷ سالگی، شب شهر شهیدان را ترک کرد، مادری که ۶ ستاره شهید بر آسمان ایثار و فداکاری ایران اسلامی آویخته است. مرحوم واعظی، در دوران تاریک ستم‌شاهی، برای مبارزه باظلم و سیاهی، شمع وجود پسر، دختر، داماد و عروس خود را تقدیم کرد اما هنوز سهم خود را از سفره انقلاب کافی نمی‌دانست و در دوران دفاع مقدس، ۲ پسر دیگرش را هم به جبهه فرستاد تا مدال‌های شهادت این خانواده را به عدد ۶ برساند و سهم او از سفره انقلاب شد یک جمله، «مادر شهید». 🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🏴السلام علیک یا زوجه امیر المومنین (علیه‌السلام) یا ام الشهدا، یا ام البنین(سلام الله علیها)🏴 پخش زنده از بین الحرمین کربلای معلی، حرم مطهر حضرت سید الشهدا(علیه‌السلام) و علمدار کربلا(علیه‌السلام) در سالروز وفات جانسوز حضرت ام البنین(سلام الله علیها) 👇 https://b2n.ir/BeainolHarameain?eitaafly ... 🏴 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
گرچه همه مادران عزیز و گرانقدرند و همچون جان عزیز و کرامند اما مادران شهیدان به واسطه معامله با خدای
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم..( قسمت پنجم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 دومین روز حضور من در جبهه بود تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود مثل فرزندی که همواره با پدر است تعجب من از رفتار آن ها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است اما من که برادرش بودم خبر نداشتم عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته رفتم و در کنارش نشستم بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست خندید و گفت: نه مادرش اون رو به من سپرده گفته مثل پسر خودت مواظب رفتار باش. گفتم: مادرش دیگه کیه؟ گفت: مهین همون خانمی که توی مکان بود آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه من هم آو آوردمش اینجا ماجرای مهین را می دانستم برای همین دیگر حرفی نزدم چند نفری از رفقا آمدند و کنار ما نشستند صحبت از گذشته و قبل از انقلاب شد شاهرخ خیلی تو فکر رفته بود بعد هم با آرامی گفت: مهربونی اوستا کریم رو می بینید من یه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتیم میدون شوش جلوی کامیون ها رو می گرفتیم اون ها رو تهدید می کردیم ازشون باج سبیل و حق حساب می گرفتیم بعد می رفتیم با اون پول ها زهر ماری می خریدیم و می خوردیم زندگی ما توی لجن بود اما خدا دست ما رو گرفت امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه البته بعدا هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم. بعد حرف از کمیته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من این قدر خراب بود که روزهای اول، توی کمیته برای من مامور گذاشته بودند فکر می کردند که من نفوذی ساواکی ها هستم. همه ساکت بودند و به حرف های شاهرخ گوش می کردند بعد با هم حرکت کردیم و رفتیم برای نماز جماعت. شاهرخ به یکی از بچه ها گفت: برو نگهبان سنگر خواهرها رو عوض کن. با تعجب پرسیدم: مگه شما رزمنده زن هم دارید گفت: اره چند تا خانم از اعالی خرمشهر هستند که با ما به آبادان آمدند برای اینکه مشکلی پیش نیاد برای سنگر آن ها نگهبان گذاشتیم. کمی جلوتر یک مخزن بزرگ آب بود بچه ها می گفتند شاهرخ هر دو روز یک بار اینجا می آید و با لباس زیر آب می رود و غسل شهادت می کند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#مرحومه_سکینه_واعظی_مادر_شش_شهید🌷🕊 مرحوم واعظی از مادران بزرگ و فداک
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 خانم کارکوب‌زاده زنی بود با قدی خمیده اما استوار، زنی که با آغاز جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، همسر و پنج فرزند برومندش راهی جبهه‌های جنگ و دفاع از میهن می‌شوند و در ۲ سال اول جنگ، دو فرزندش به شهادت می‌رسند و در سال سوم نیز، خبر اسارت دو فرزند دیگرش را می‌شنود. زهرا کارکوب‌زاده متولد سال ۱۳۱۲ در شهر اهواز است، در سال ۱۳۲۳ با پسر عمویش خداداد کارکوب‌زاده ازدواج کرده و به آبادان مهاجرت می‌کند. حاصل این ازدواج هشت فرزند به نا‌م‌های فریدون (عبدالجلیل), جمال (عبدالخلیل), حمید, منصور, محمدرضا, رویا, حمیده, زهره و پروین است. عبدالخلیل که جمال صدایش می‌زدند, اولین فرزند شهید خانواده بود که سال ۱۳۵۹ در سن ۱۶ سالگی در آبادان به شهادت می‌رسد, یکسال پس از شهادت جمال, فریدون در عملیاتی در منطقه تپه‌های مدن در حالی‌که ۱۸ سال بیشتر نداشت به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود. پس از آن محمدرضا و منصور فرزندان دیگر خانواده کارکوب‌زاده در عملیاتی اسیر و مفقود می‌شوند که محمدرضا در سال ۱۳۶۹ به میهن باز می‌گردد ولی تا به امروز از منصور هیچ خبری نشد و او به جمع شهدای مفقودالاثر پیوست. 🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#مادر_سه_شهید🌷🕊 خانم کارکوب‌زاده زنی بود با قدی خمیده اما استوار،
🌷🕊بسم رب الشهداو الصدیقین🕊🌷 🌷🕊 🌷🕊 خواهر شهیدان حسینی مقدم از روستای سربست دشتستان بوشهر می گوید: مادرم در دوران دفاع مقدس هر شهیدی را كه به روستا می آوردند اول كسی بود كه به پدر و مادرش تسلیت می گفت و آنان را به صبر و بردباری دعوت می كرد. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهداو الصدیقین🕊🌷 🌷🕊#مادر_پنج_شهید 🌷🕊 خواهر شهیدان حسینی مقدم از روستای سربست دشتستان بو
صبر و بردباری مادر بی نظیر بود نه تنها در خانواده و فامیل بلكه اسوه ای برای همه اهالی روستا شده بود چنانكه بعد از شهادت برادرانم، هر خانواده ای از اهالی روستا كه فرزندش شهید می شد از مادرم روحیه می گرفتند و داغ عزیزشان را راحتتر تحمل می كردند.مادرم هیچگاه ذره ای تردید به خود راه نداد و در تمام سالهای تنهایی پس از شهادت فرزندان تنها خدا را شكر می كرد و می گفت من هرچه دارم از آقای خمینی(ره) دارم و حتی با كهولت سن تا پایان عمر بعنوان بزرگ و ستون خانواده راهنما و مشاور همه بود، مدیریت می كرد و همه فرزندان و نوه ها گرد شمع وجودش می گشتند.او همیشه ابراز خوشحالی می كرد و چنین می گفت كه پسران من اگرچه زحمت كشیدم تا آنها را بزرگ كردم اما مایه سربلندی و افتخار من در نزد حضرت زهرا و حضرت زینب شدند و از اینكه خداند بر من منت گذاشته و این قربانی را از من پذیرفته و ذره ای از حال حضرت زینب را شاملم نموده شكرگذار او هستم.مادرم همیشه برای التیام بخشیدن به درد مادر شهدا و حتی خود من كه در فراغ برادرانم بیش از او بیتابی می كردم قصه غم حضرت زینب در همه صحنه های كربلا بویژه اسارت آن بزرگوار را یادآور می شد.مادران امروز كه شهدا زمینه استقلال، امنیت و رفاه آنها را فراهم كرده اند این موقعیت را برای خود قدر بدانند و فرزندانی چون شهدا تربیت كنند و اجازه ندهند فرزندان آنها با تربیت غیردینی آرمان شهدا را فراموش كنند. من همیشه به فرزندان خود سفارش می كنم كه مبادا خود را به دنیا بفروشید و بیش از همه دخترانم را به حجاب و تربیت دینی سفارش می كنم. اولین شهیدش در واقع كوچكترین فرزندش سید ابراهیم بود كه در آغوش سیدعباس به شهادت رسید و پس از آن سیدعباس نیز كه قصد برگرداندن برادر را داشت به شهادت رسید و هردو را با هم تشییع كردند اما مادرم چنان استوار بود كه همه را متعجب كرده بود. 🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
تو از تبار عَلمْدار اَبَاالْفَضْلِ‌الْعَبّاسَ و‌ مادرت از تبار أمُّ‌عَبّاسٍٔ ؛ أُمَّ‌الْبَنِينَ است و دست بریده‌ات‌برخاک‌‌عراق‌‌گواه است... ..🥀🏴 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 اعلام خبر کشف پیکر مطهر 🌷🕊، توسط سردار باقرزاده؛ پیکر مطهر 🌷🕊 از شهدای دوران دفاع مقدس، پس از ۳۸ سال با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی گردید. به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع‌رسانی تفحص شهدا، سرباز شهید "محمدرضا اکبری" فرزند عبدالله، متولد ۲۹/۰۱/۱۷، در سن ۲۳ سالگی در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه در تاریخ ۶۱/۱۱/۲۲ به فیض شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در منطقه بر جای ماند. پس از گذشت ۳۸ سال، پیکر مطهر این شهید کشف و از طریق پلاک  هویت شناسایی گردید. صبح امروز، سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، با حضور در منزل این شهید والامقام، خبر کشف و شناسایی شهید را به خانواده اطلاع داده و ایشان را از چشم انتظاری درآوردند. 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهداو الصدیقین🕊🌷 🌷🕊#مادر_پنج_شهید 🌷🕊 خواهر شهیدان حسینی مقدم از روستای سربست دشتستان بو
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊(مادر سه شهید) شهیدان امیر، مجید و حبیب آقاجانلو در سنین دانش‌آموزی به ترتیب در سال‌های ۱۳۶۳، ۱۳۶۴و۱۳۶۵ به فیض رفیع شهادت نائل آمدند. شهید حبیب آقاجانلو در سن ۱۶ سالگی در عملیات کربلای ۴ و آزادسازی شهر مهران، شهید مجید آقاجانلو در سن ۱۷ سالگی در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو و شهید امیر آقاجانلو در سن ۱۸ سالگی در عملیات بدر در منطقه شرق دجله به درجه رفیع شهادت نائل آمدند 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#مادر_شهیدان_آقا_جانلو(مادر سه شهید) شهیدان امیر، مجید و حبیب آقاجا
تنها ياور و پشتيبان شانه قالي در دستانش سنگيني ميكرد، امّا چاره اي نداشت. بايد قاليبافي را ياد ميگرفت. هم براي كمك به خانواده و هم براي استفاده در خانهي شوهر...! هفت ساله بود كه از زادگاهش روستاي «مادري» به همراه خانواده به «زنجان» كوچ كردند و از همان زمان، به قاليبافي فرستاده شد؛ براي ديگران كار ميكرد و همين باعث شد كه از نعمت سواد و حتّي رفتن به مكتب هم محروم بماند، تنها خواهرش موفق شد به مكتب برود و سواد بياموزد.پدرش «قدرت» سواد قرآني داشت و در اداره دخانيات كار ميكرد و مادرش«ربابه» بي سواد بود و خانهدار. قاليبافي را خوب آموخته بود و در جمع ديگر دختران در كارگاه كار ميكرد؛ تازه ۱۲ ساله شده بود كه نگاه هاي سنگين و انتخاب گري توجهّش را جلب كرد. خانمي كه به تازهگي زن فاميلِ آنها شده بود، دقيقاً رفتار او را زير نظر داشت؛ همه چيزش را پسنديده بود. چيزي نگذشت كه برادرش و مادر جاري اش كه بزرگ فاميل آقا داماد بود ـ براي خواستگاري به خانه قدرت آمدند. گفتگوهاي مقدّماتي را انجام دادند و مجدّداً خانوادهي داماد، براي اتمام كار مراجعه كردند. «حسنيّه» را با خود به محضر بردند و عقد كردند. سال ۱۳۳۴ عروس خانم ۱۲ ساله را، سوار بر تاكسي ـ كه تازه وارد شهر زنجان شده بود ـ كرده و به خانه بخت بردند. جشن مفصّلي برپا شد. دو مرد كه لباس زنانه پوشيده بودند، در قالب رقاّصه وارد جمعيّت شدند و به رقص و پايكوبي محلّي پرداختند. همه شادماني ميكردند و شادباش ميدادند. عروسي رو به پايان ميرفت كه زن دايي حسنيه، عروس خانم كوچولو را بغل كرد و بر روي يك صندلي بلندي نشاند تا جمعيّت عروس را ببينند!- عروس كوچلو! الهي عاقبت بخير شي. «آقاجانلو» داراي سه خواهر و دو برادر بود. پدر شوهرش نيز هواي زنجان به سرش زد، كشاورز بود، دارو ندارش ـ زمين، گاو، گوسفند... ـ را فروخت و به پول تبديل كرد تا در زنجان كار تازهاي راه بيندازد. پول زيادي دستش را گرفته بود؛ دست زن و بچّه را گرفت و وارد غربت شد. رند كلاهبرداري كه از سادگي و پولداري او خبر داشت به او نزديك شد، با ارائه پيشنهادي تمام پولش را از چنگش در آورد و ناپديد گشت. براي پيرمردِ كشاورز زحمت كشيدهاي كه حاصل يك عمر زحمت و رنجش، به يكباره برباد رفته باشد، همين كافي بود تا از غصه دق كند و بميرد! 👇👇
🌴 #یازینب...
تنها ياور و پشتيبان شانه قالي در دستانش سنگيني ميكرد، امّا چاره اي نداشت. بايد قاليبافي را ياد ميگرف
پس از مرگ پدرشوهر، مادر همسرش براي سير كردن شكم بچّه ها ـ سه دختر و دوپسر ـ و اجاره نشيني در غربت، از آنجا كه نه روي وطن داشت و نه دستمايه اي برايشان باقي مانده بود، به كار در خانه هاي مردم روي آورد! با فقر دست و پنجه نرم ميكرد، نگاههاي تلخ و تحقيرآميز را متحمّل ميشد، تا بچّه ها رنج گرسنگي و بي كسي را كمتر احساس كنند! با رختشويي، رفت و روب و شست و شوي خانه هاي ديگران، بچّه ها را بزرگ كرد. شوهر حسنيّه خميرگير نانوايي بود و در ازاي اين كار، روزي سه تومان حقوق ميگرفت و بعلاوه آن، روزانه ده عدد نان با خود به خانه مي آورد. او بيشتر عمرش، صرف همين كار شد. حسنيّه زندگي مشتركش را، همراه و در كنار مادرشوهر، در خانه اي اجاره اي كه يك اتاق بيشتر نداشت، آغاز كرد. ـ اتاق هم نبود! يه راهرو بود كه همه ما شبا اونجا ميخوابيديم! چهار سال پس از ازدواج، آنها به تهران مهاجرت كردند و براي آنكه توان پرداخت اجاره خانه نداشتند، در منزل پسرعموي مادرشوهرش ساكن شدند و كرايه اي هم نميدادند. پس از حدود يكسال، به دروازه غار رفتند و در خانه اي مستأجر شدند كه مالك آن، آدم نادرست و بددهني بود، از آنجا كه حسنيّه تربيتي ديني داشت و حيا و عفّت برايش از اهميّت ويژهاي برخوردار بود، نتوانست شرايط اخلاقي صاحبخانه را تحمّل كند و پس از يك ماه، از آن خانه نقل مكان كرده و به خيابان عباسي، در اطراف «امامزاده حسن» رفته و يك اتاق ششمتري اجاره گرفتند و نزديك به دو سال هم در آنجا زندگي كردند. سال 1340پدر حسنيّه نيز از زنجان بار سفر بست و به تهران مهاجرت كرد، او همچنان تا زمان بازنشستگي در ادارهي دخانيات خدمت كرد. يكسال پس از هجرت قدرت به تهران، حسنيّه به محلّهي «جواديّه» نقل مكان كرد و در آنجا، پس از پنجسال زندگي مشترك، اوّلين بچّه اش را باردار شد و با دنيايي شور و شوق، او را به دنيا آورد. چهار سال از غربت نشيني آنها ميگذشت كه حسنيّه هواي ديدار اقوام به سرش زد و تصميم گرفت با مسافرتي به زنجان و ديدار آشنايان، هم صله ارحامي به جاي آورد و هم حال و هوائي عوض كند. شوهرش با اين تصميم موافقت كرد امّا گفت: ـ شما با بچّهها بريد من بعداً براي برگرداندنتون به زنجان ميام! حسنيّه با بچّه ها به طرف زنجان راه افتاد، بين فاميل گرم ميهماني بودند و از اين خانه به خانه ديگر دعوت ميشدند كه ناگهان پدر بچّه ها، بدون مقدّمه، وسايل زندگي را جمع كرد و بار كرد و به زنجان برگشت. هيچ توضيحي هم براي اينكار نداد. شايد هم مشكلات فراوان اقتصادي، فشار كار، اجاره نشينيهاي پي درپي تهران و... او را خسته كرده بود و نبودن حسنيّه و بچّه ها، فرصتي بود تا او بدون هيچ مانعي، تصميمش را جهت انتقال به زنجان عملي كند! دو سال پس از اين حابجائي، فهميد كه مشكل آنها در زنجان هم حل شدني نيست! همسرش او را متقاعد كرد كه بالاخره در تهران زمينه هاي كار براي فردي چون او بيشتر است و به بهبودي اوضاع، بيشتر ميتوان اميد داشت! بدينصورت پس از دوسال، مجدّداً بار سفر بستند و به تهران برگشتند. پس از بازگشت، باز هم به جواديّه رفتند و تا نُه سال در يك خانهي اجارهاي ساكن شدند. بعد از آن، تا شروع انقلاب كه ۱۲ سال به طول انجاميد، در «قلعه مرغي» سكونت داشتند. حسنيّه در ۱۶ سالگي براي اوّلين بار، حاملگي را تجربه كرد و اوّلين بچّه اش را به دنيا آورد. سال ۱۳۴۰ «عبدالحسين» با به دنيا آمدنش، رنگ و روي ديگري به زندگي پدر و مادر بخشيد، امّا پس از سهسال، بر اثر بيماريِ سرخك دوام نياورد و فوت كرد. «صادق» دوّمين پسر حسنيّه با تولّدش، غم و اندوه از دست رفتن اوّلين بچّه را از مادر گرفت و اميدي دوباره به او بخشيد. 👇👇
🌴 #یازینب...
پس از مرگ پدرشوهر، مادر همسرش براي سير كردن شكم بچّه ها ـ سه دختر و دوپسر ـ و اجاره نشيني در غربت، ا
خداوند پس از صادق، پنج پسر ديگر به آنها ارزاني داشت و حاصل زندگيشان هفت پسر شد. درست پس از به دنيا آمدن هفتمين فرزند، كه فشار زندگي، سخت آقاجانلو را مي آزرد و شديداً دچار دلشوره شده بود، از فرط نگراني با خود حرف ميزد: ـ خدايا...! با وجود هفت تا بچّه قد و نيمقد! اجاره نشيني! شهر غربت! كار سخت و طاقت فرسا و نيم بند ـ خميرگيري ـ! تكليف چيه؟! اگه اين زن صبور و سازگار رو نداشتم! چه كار بايد ميكردم؟! خدايا...! خودت يه لطفي...! توجّهي...! گشايشي به ما عطا كن، كه هيچكس رو بجز تو نداريم! 17 سال از زندگي مشتركشان ميگذشت و سختيها و فراز و فرودهاي زيادي را پشت سرگذاشته بودند، ولي اين دلشوره ها و نگراني ها هم، دست از سرش بر نمي داشت. يك روز كه ناراحت و غمگين به خانه آمد، حسنيّه به او گفت: ـ مژده بده...! ـ مژدهي چي؟! ـ يكي از آشناها اومده بود دنبالت، برات كار پيدا كرده...! ـ راست ميگي...؟! چه كاري....؟! ـ «بيمارستان فارابي»، به منشي احتياج داره...! يه كار ساده و راحت! ميري جلوي در مطب پزشكها ميايستي و اسم بيمارها رو به نوبت ميخوني تا وارد مطب بشن و دكتر اونا رو معاينه كنه...! ـ حقوقش چي؟! چقدر مزد ميدن؟! ـ گفت: فعلاً روزي ده تومان ميدن...، بعد كه استخدام رسمي بشي حقوق بيشتري بهت تعلّق ميگيره...! تازه بيمه هم ميشي، اضافه كاري و... خيلي امتيازات ديگه...! از همه مهمتر اينكه ديگه اونقدر زحمت نميكشي...! و اينچنين نويد تغيير زندگي او را آرام كرد. از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۷۵ كه بازنشست شد در همان بيمارستان كار كرد و با حقوق بخور و نميري بازنشست شد. پس از پيروزي انقلاب و تشكيل پايگاههاي بسيج، آنها به شهرك «شريعتي خاني آباد» رفته بودند؛ پسرها به عضويت بسيج در آمدند و با شروع جنگ تحميلي، هر يك به نوبت خود، نقش خود را در جبهه ايفا كردند. «امير» كه چهارمين پسر آنها و متولد ۱۳۴۶ بود، به عضويّت سپاه پاسداران در آمد و تا دوّم راهنمايي درس خواند. او در شناسنامه «چنگيز» نام دارد كه مادرش، در رابطه با اين موضوع توضيح ميدهد: ـ اسم چنگيز يه قضيّه داره! روزي كه به دنيا اومد [در خانه متولد ميشود] دو روزه بود كه شوهرم رفت براش شناسنامه بگيره...! قبلش، حرفهامون رو زده بوديم و قرار بود اسمش رو امير بگذاريم؛ پدرش موافق اسم «پرويز» بود، تو گوش بچّه هم امير خونديم. وقتي شوهرم وارد ثبت احوال ميشه، خيلي شلوغ بوده، اين شلوغي باعث ميشه هر دو تا اسم رو فراموش كنه، هر چي فكر ميكنه، نه امير يادش ميياد و نه پرويز! در اين حال يه نفر ميآد و اسم بچّهاش رو چنگيز ميگيره! شوهر منم براي اينكه خودشو راحت كنه، ميگه: منم اسم پسرم رو ميخوام بذارم چنگيز...! امير خودش از اينكه چنگيز صداش كنن ناراحت ميشد! تو خونه هميشه امير صداش ميكرديم... او در تاريخ ۶۳/۱۲/۲۲در حالي كه ۱۶-۱۷ سال بيشتر نداشت، براي عمليّات شناسائي اقدام ميكنند كه در عمليات بدر به درجه رفيع شهادت نائل آمد، او پس از درگيري با دشمن، تير ميخورد و پشت كانال ميماند، همرزمانش از انتقال او ناتوان ميمانند و همين امر باعث ميشود كه امير پس از شهادت، تا مدتها در منطقه دشمن بماند. پس از ۱۲ سال پيكر مطهر او را، براي خانواده آوردند، شبي كه قرار بود فردايش او را تشييع كنند، حسنيّه برايش «حنابندان» گرفت، ميوه و شيريني خريد و به خاطر وصيّتش، او را به مرقد امام(ره) بردند و دور ضريح چرخاندند. همچنين در وصيّتنامه آورده: «اگر شهيد شدم فكر كنيد عروسي پسرتان است و خوشحال باشيد». «مجيد» ۲ سال پس از امير به دنيا آمد. تراشكار بود و براي سوّمين بار كه به جبهه رفت، در ۱۷ سالگي شهيد شد. او از ۱۳سالگي در جبهه حضور يافت تا اينكه پس از ۴ سال در ۶۴/۱۱/۲۷ در «فاو» به آسمان پركشيد و به ملكوتيان پيوست. «حبيب» نيز با يكسال فاصله پس از مجيدبه دنيا آمد. بسيار زيبا و جذّاب بود! فوقالعاده باهوش و بااستعداد بود. امّا داستان جبهه چيز ديگري است و جذبه و كشش آن، با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست. بسيج را چسبيد و درس را رها كرد؛ بخاطر كمي سنّ و سال، آنقدر در شناسنامه دست برد و تغييرات ايجاد كرد كه شناسنامهاش سوراخ شد! با شناسنامه برادر شهيدش مجيد، ثبت نام كرد و علي الظاهر كسي متوجّه اين قضيّه نشد. يك روز صادق، به خانه آمد و گفت: ـ مادر...! پارتي بازي كردم، دارم ميرم جبهه...! ـ به دليل دو برادر شهيد از اعزام آنها ممانعت ميشد ـ ـ پسرم...! حبيب هم كه داره ميره. ـ چي...؟! راست ميگي مادر...؟! چه طوري...؟! ـ نميدونم؟ ولي اينهم وسايلش كه حاضر كرده بره...! صادق نگاهي به وسايل حبيب انداخت و خنديد! مادربزرگش گفت: ـ نهنه جان...! نذار بره... ـ من چي بگم مادرجان... پدر و مادر داره؟! وقتي آن دو برادر در حال اعزام به جبهه، جلوي درب خانه به هم برخورد كردند. صادق پرسيد: ـ حبيب...! كي اعزام ميشي...؟! او سر به زير انداخت و آهسته پاسخ داد: ـ يازده...! 👇👇
🌴 #یازینب...
خداوند پس از صادق، پنج پسر ديگر به آنها ارزاني داشت و حاصل زندگيشان هفت پسر شد. درست پس از به دنيا آ
صادق رفت و حبيب و مادر به طرف پايگاه راه افتادند تا مادر او را بدرقه كند. برايش ساك و نقل خريد و مقداري از نقل را بين جمعيّت پخش كرد...! يكي از دوستان او به مادرش گفت: ـ ياد بگير...! مادرش نقل و شيريني ميده...! اون وقت مادر من غش ميكنه...! حبيب در پايگاه لو رفت و شناسنامهي مجيد مشخّص شد! او به گريه افتاد و گفت: ـ اگه من نَرَم خودمو ميكشم...! اين كارو ميكنم و اون كار رو ميكنم...! تهديد كرد و اشك ريخت! حسنيّه، چون شيرزنان، با ديدن اين وضعيّت، رفت و پائين پله ها ايستاد و به دو نفر كه لباس فرم سپاه داشتند گفت: ـ حبيب ميخواد بره...! ـ نميشه...! كه هم صادق بره و هم حبيب...و... ـ صادق من كفيل خود شه. ولي حبيب رو من كه مادرشم اجازه ميدم! مگه من از خانم زينب بهترم كه يه روز شاهد شهادت ۱۸ برادر وبرادر زاده وفرزندش بود ؟! شهادت سعادته و اگه قسمت باشه شهيد ميشه و گرنه بر ميگرده! با شنيدن حرفهاي مادر، رضايت دادند و حبيب نيز راهي شد. او 16 سال بيشتر نداشت ۶۵/۷/۴در ـ مهران ـ شهيد شد و به آرزوي خود دست يافت.. شبي كه امام(ره) رحلت كردند، حسنيّه در بيمارستان بوده، خواب ميديد كه در بهشت زهرا مراسم است و حبيب آنجا ايستاده! گفت: ـ حبيب...! تو اينجايي؟! ـ من سه روزه كه اينجام مادر...! داداش صادق بهت نگفت كه من اينجام؟همه ما اينجا منتظر امام هستيم! اين خواب براي حسنيّه عجيب بود ولي با رحلت امام متوجه شد كه شهداء منتظر امام بودند! سال ۷۸ با شوهرش به حج تمتع رفتند و ۱۵ فروردين برگشتند. يكماه پس از آن، در تاريخ ۱۵ ارديبهشت پدر شهداء براثر ايست قلبي دارفاني را وداع گفت. مادر شهيدان از پدر شهيدان ياد مي كند. - او خيلي كمك من بود. همه كارهاي خانه را با من انجام ميداد. وقتي شوهرم فوت كرد خيلي دلم شكست...! سه تا بچّه هام كه شهيد شدند. اينقدر دلم نسوخت كه وقتي پدرشان فوت كرد سوختم...! شوهرم تنها ياور و پشتيبان من بود.سال ۷۸ يك ماه پس از برگشت از سفر حج،ايست قلبي كرد. 🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
MK Yakov Asher، عضو کنست: از پلیس میخواهم که تمام شهر بنی باراک را به میدان جنگ تبدیل نکند
یهودیان حریدی، بنیادگرایان شاخه یهودیت ارتدکس هستند، آنان باورهایشان را به‌طور مستقیم برگرفته از موسی و تورات نازل شده بر او در طور سینا می‌دانند حدود یازده درصد جمعیت اسرائیل حریدی‌اند که اغلب در محله‌ها و شهرک‌های تماماً ارتدوکس ‌نشین زندگی می‌کنند. 🌸🍃
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
سلام...🌹🍃 بنام آفریدگار مهربانی 🌹🍃 امروز : پنجشنبه ۱۳۹۹/۱۱/۰۹ 🌹🍃 اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای او را خوار مساز ، بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور را فراموش کرده ای... لحظه ها تنها مهاجرانی هستند که هرگز بر نمی گردند هرگز ! ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭیرﺍﻥ ﻣﯿـکند سه چیز را نگه دار: گرسنگیت را سر سفره دیگران زبانت را در جمع دیگران و چشمت را در خانه دوست عاشــق طرز فکر آدمهـا نشویــد آدمهـا زیبا فکر میکنند زیـــبا حرف میزنند امـــا زیــبا زندگی نمیکنند مراقب باش بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن ! : آرزوهایت را کنار نگذار زندگی مجبورمی شود بادلت کناربیاید 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
شهید غلامحسین افشردی مورخ ۲۰ اسفند ۱۳۳۴ مصادف با ولادت امام حسین (علیه السلام) در خانواده ای مذهبی در شهر تهران پا به عرصه وجود گذاشت . مادرش با شغل خیاطی و پدرش با کارگری در یک خانه استیجاری به تربیت دینی این نوزاد پرداختند . در هنگام تولد اندام لاغر و ضعیفی داشت . نامش را غلامحسین گذاشتند تا به احترام و عظمت مولایش حسین (علیه السلام) خداوند سلامتی اش را تضمین کند . بعد از ابتلا به چندین بیماری خطرناک از جمله دیفتری و سیاه سرفه از دام این بیماری ها نجات یافت و دوران پر مخاطره ای را پشت سر گذاشت . در سن دو سالگی همراه خانواده اش راهی زیارت مولایش امام حسین (علیه السلام) شد .او در کودکی به خواندن نماز و فرائض دینی علاقه شدیدی داشت . یکی دیگر از ویژگی های بارز او که در کودکی داشت نظم بود که حرف اول را در زندگانی اش می زد . اخلاق نیکوی وی باعث شده بود وقتی هم سن و سالانش با او صحبت می کردند احساس می کردند که با فردی بزرگتر از خود سر و کار دارند . فعالیتهای دینی و سیاسی اش را از دوره دبیرستان شروع کرد . مسئولین مدرسه برای این که آتش انقلابی که در سینه حسین روشن شده بود شعله ورتر نشود اقدام به خاموش کردن این آتش در درون حسین می نمودند و مداوم او را اذیت می کردند حتی یک بار هم که مادرش به مدرسه رفته بود در حضور او به صورت حسین سیلی زده بودند تا از کارهایش دست بردارد . اما حسین زینب وار به راه خویش ادامه می داد . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فروردین ماه ۵۸ تصمیم به تحصیل در رشته علوم انسانی گرفت و بعد از دو هفته مطالعه در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد . در کنار تحصیل کار در روزنامه جمهوری اسلامی را شروع کرد و بعد از یکسال در سال ۵۹ وارد اصلاعات سپاه شد . برای او نام مستعار حسن باقری را انتخاب کردند . وظیفه او شناسایی گروهک ها بود . زمانی که دشمنان بعثی عراق به سرزمین اسلامی مان حمله کردند ، حسین مبارزه در جبهه فرهنگی و سیاسی را رها کرده و وارد جهاد در راه خدا شد . بعد از مدتی با بروز لیاقت و خصوصیات منحصر به فرد خود در ردیف فرماندهان سپاه قرار گرفت . در دی ماه سال ۵۹ مسئولیت یکی از معاونت های ستاد عملیات جنوب به وی سپرده شد . در عملیات امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، الله اکبر ، فتح و دهلاویه نقش به سزایی ایفا کرد . همچنین در عملیات ثامن الائمه محورهای دارخوین و جاده ماهشهر را هدایت می نمود . در عملیات طریق القدس از طرف سپاه به عنوان فرمانده لشگر نصر و در عملیات آزادسازی خرمشهر فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی انتخاب شد . او در تصرف شلمچه و خرمشهر فعال ترین و سخت ترین وظایف را عهده دار بود . آخرین مسئولیتی که به حسین واگذار شد جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود . سرانجام در ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که دوستان حسین برای دیدار امام به تهران عزیمت کرده بودند او و چند تن دیگر برای شناسایی محور عملیاتی والفجر ( فکه – چزابه ) به منطقه رفتند و در این شناسایی چون سالار کربلا ، غریبانه جان سپردند و با خون خود کربلای فکه را گلگون کردند . 👇👇
🌴 #یازینب...
شهید غلامحسین افشردی مورخ ۲۰ اسفند ۱۳۳۴ مصادف با ولادت امام حسین (علیه السلام) در خانواده ای مذهبی د
برگی از دفتر خاطرات شهید: نماز اول وقت برای ترمیم سنگرها رفته بودیم که وقت نماز شد . شهید باقری گفتند : اول نماز بخوانیم . یکی از بچه ها گفت : اینجا خطرناک است ، بهتر است وقتی به جای امنی رفتیم نماز بخوانیم . شهید باقری در جواب گفتند : کسی که به جبهه می آید نماز اول وقت را رها نمی کند . سپس خود شروع به خواندن نماز کرد . آتش دشمن بر سر ما لحظه ای قطع نمی شد . ما وحشت زده شده بودیم ولی او به آرامی و بدون عجله نمازش را می خواند . نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود . ساده زیستی شب بعد از شهادت آن بزرگ سردار سپاه اسلام به منزلش که در دزفول اجاره کرده بود ، رفتم . خانه کوچکی بود ، وسایل اتاقش محدود می شد به یک زیلو دو پتو و چند لباس که برای همسر و فرزندش بود . با دیدن این وضع گریه ام گرفت . باورم نمی شد که زندگی یک فرمانده لشگر این چنین ساده باشد . صرفه جویی از منطقه عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد . او فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود ، جمع میکرد و در داخل سطلی که در دست داشت ، می ریخت . تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می گرفتند و اسلحه های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا فشنگ ها را جمع می کند؟ جلوتر رفتیم شهید حسن باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : حیف است اینها روی زمین بماند ، باید علیه صاحبانش بکار گرفته شود . احساس مسئولیت هنگامی که همسرش را به بیمارستان برده و منتظر تولد فرزندش بود . از تهران تماس گرفتند و به او گفتند که جلسه مهمی در پیش است ، لذا خوب است که ایشان نیز برای شرکت در جلسه به تهران بروند . همین که متوجه شدم قصد حرکت به تهران را دارد به او گفتم : شما امروز بچه دار می شوید ، بهتر است اینجا بمانید ، شاید وجودتان لازم باشد . ولی ایشان در جواب گفتند : خدایی که بچه داده خودش هم کارهایش را انجام می دهد در ضمن بیمارستان هم پزشک دارد و هم پرستار نیازی به من نیست سپس بدون هیچ معطلی راهی تهران شد . همانطور که گفته بود در تولد فرزندش هیچ مشکلی پیش نیامد . 👇👇
🌴 #یازینب...
برگی از دفتر خاطرات شهید: نماز اول وقت برای ترمیم سنگرها رفته بودیم که وقت نماز شد . شهید باقری گفتن
مسئولیت ها: · جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران · فرماندهی قرارگاه مشترک عملیاتی · فرماندهی لشگر نصر سپاه · فرمانده قرارگاه کربلا گزیده ای از وصیت نامه شهید غلامحسین افشردی ( حسن باقری ) در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پشت پا زدن به خون شهداست . ملت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند … در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام و با خلوص نیت پیدا کنیم … … در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم . همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند … 👇👇
🌴 #یازینب...
مسئولیت ها: · جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران · فرماندهی قرارگاه مشترک عملیاتی · فرماندهی ل
🌷🕊🌷🕊 فعلاً انقلاب ما همچون تير زهرآگيني براي تمام مستکبران در آمده است و ياوري براي همه مستضعفين جهان . ... ما با هيچ دولت و کشوري شوخي نداريم و با تمام مستکبرين جهان سرجنگ داريم و در رابطه با اين هدف ، جنگ با صدام يزيد فقط مقدمه است ... ... در اين موقعيت زماني و مکاني ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خيانت به پيامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست . ملت ما بايد خودش را آمادة هر گونه فداکاري بکند ... ‹‹ ... در چنين ميدان وسيع واين هدف رفيع انساني و الهي جان دادن و مال دادن و فداکاري امري بسيار ساده و پيش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفيق شهادت متعالي در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا کنيم ... ... در مورد درآمدها چيزي به آن صورت ندارم و همين بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام و بقيه را هم در راه کمک رساندن به جنگجويان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ...›› 🍃🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6