eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین شهید مهدی عوض پور در چهاردهم اسفند ماه ۱۳۷۱ در مشهد مقدس در کانون پراز عطوفت و مهر خانواده ای مذهبی دیده به جهان هستی گشود. دوران تحصیلی دبستان و راهنمایی را در زادگاهش به اتمام رساند.سپس برای کمک به خانواده در کارگاه رنگکاری مشغول به کار شد.او آخرین فرزند خانواده بود و به همین علت اعضای خانواده علاقه زیادی به او داشتند. مناعت طبع و صبر و استقامت او در زندگی مثال زدنی بود،بطوری که علی رغم مشکلات فراوانی داشت هیچگاه لب به شکایت نمی گشود.درسال ۹۱ به کسوت سربازی درآمد و پس از سه ماه در مرکز اموزش محمد رسول الله بیرجند به مرزبانی سیستان و بلوچستان،گردان مرزی نگور انتقال یافت. بنا به نقل قول از خانواده معزز این شهید بزرگوار،وی در آخرین مرخصی خود به مشهد مقدس،ابتدا جهت عرض ادب به ساحت مقدس رضوی به زیارت حضرت امام رضا رفت. مدام از شهادت و مقام شهید سخن می گفت و دلش می خواست تاشیرینی مرگ در راه خدا را تجربه کند.در پایان مرخصی خود پس از حلالیت خواهی از خانواده،دوستان و حرم ثامن الائمه به محل خدمت برگشت و پای در مسیر باسعادت و افتخار امیز لقاء الله نهاد. در دوم شهریور ماه ۹۲ که این شهید بزرگوار به اتفاق همرزمانش باخودروهای سازمانی و تجهیزات عملیاتی درحال گشت زنی در نوار مرزی بود در حدفاصل میل های مرزی ۲۳۶و ۲۳۷ با تعدادی از اشرار مسلح و مزدور که از داخل خاک پاکستان به سمت نیروها تیراندازی می کردند،درگیر شده و پس از وارد نمودن خسارات سنگین به آنها،مورد اصابت گلوله قرار میگیرد. دوستانش پیکر غرق در خون این بزرگ پرچمدار شجاعت را برای مداوا به چابهار اعزام میکنند اما بدلیل سنگینی جراحات وارده روح لندش به ندای اسمانیان لبیک گفته و به ارزوی بزرگش یعنی شهادت نائل امد. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
📝 نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، وقتی هم که به خانه ما می‌آمد، مستقیم به زیرزمین می‌رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آنوقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می‌کرد و می‌ریخت توی ماشین و با خودش می‌برد، به نیازمندان می‌داد. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊 فصل سوم..(قسمت دوم)🌹🍃
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل سوم..(قسمت سوم)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین وحيد با مهـدي دسـت داد و گفـت: «هـر جـور كـه راحتـي. خـب، مـن رفـتم. خداحافظ خداحافظ. وحيد چند قدمي از مهدي دور نشده بود كه يادش آمد اسم دوست جديـدش را نپرسيده است. برگشت و گفت: راستي، من هنوز اسمت را نميدانم. مهدي گفت: اسم من به چه درد تو ميخـورد؟ مـن كوچـك شـما هسـتم: االله بندهسي. وحيد خنديد و گفت: «باشد. پـس از حـالا تـو را االله بنـدهسـي صـدا مـيكـنم. خداحافظ. وحيد سرش شلوغ بود. كشيدن تصاوير شهدا، تمام وقت او را پر كرده بود. وقـت نميكرد در پادگان بگردد و دوست جديدش را پيدا كند. چنـد بـار موقـع كشـيدن تصوير شهدا، مهدي به ديدنش آمده بود و در همان حال با هم گپ زده و از ايـن در و آن در صحبت كرده بودند. چند بار هم ديده بود كه مهدي با حسـرت بـه تصـوير شهدا نگاه ميكند و حس غريبي در چهرهاش نشسته است وحيد در حال نقاشي بود كه تكه سنگي به پس گردنش خورد. دستش لغزيد. بـا عصبانيت برگشت به مزاحم بتوپد كه حسين را ديد. زبانش از خوشحالي بند آمد. از روي داربست پريد پايين. حسين را بغل كرد. با حسين از كودكي دوست بود. وحيـد ميدانست كه او فرمانده يكي از گردانهاي لشكر است. حسين گفت: «چه طوري پيكاسو؟ آخر سر، تو هم به جبهه آمدي؟ وحيد، شانه حسين را فشرد و گفت: مگر من چهام است؟ دستم چلاق است يـا پايم شَل؟ حسين خنديد. وحيد گفت: «چه عجب از اين طرفها. راه گم كردي؟ نه وحيد جان، شنيده بودم كه به پادگان آمـدهاي. دوسـت داشـتم بـه ديـدنت بيايم؛ اما وقت نميشد. امروز با آقا مهدي جلسه داريم. وقتي به پادگان آمدم، گفـتم قبلش بيايم و ببينمت. بارك االله... حالا با فرمانده لشكر جلسه ميگذاري؟ من خيلي دوسـت دارم آقـا مهدي را از نزديك ببينم. ـ خب، اينكه كاري ندارد. موقع ناهار بيا ستاد لشكر. من آنجا هستم. مـيرويـم و آقا مهدي را ميبيني. ـ معلوم است چه ميگويي؟ مرا چه كار با آقا مهدي؟ اصلاً تو ناهـار مهمـان مـن هستي. دعوتم را رد نكن. راستي، يك دوست پيدا كـردهام بـه چـه نـازنيني؛ خـوش صحبت و آقا. حتم دارم ببينياش، ازش خوشت ميآيد. ـ نه... وحيد جان. همان كه گفتم. موقع ناهار بيـا سـتاد. مـن منتظـرت هسـتم. حتماً بيا. من رفتم. وحيد گفت: باشد. براي ناهار آنجا هستم». حسين رفت و وحيد سرگرم كارش شد. بعد از نماز ظهر و عصر، وحيد به ساختمان ستاد لشكر رفت. حسين را پيدا كرد. بعد هر دو از پلهها بالا رفتند. دل تـو دلِ وحيـد نبـود. از اينكـه تـا لحظـاتي ديگـر، فرمانده لشكر را از نزديك ميديد، دچار هيجان شده بود. هنوز بـه اتـاق فرمانـدهي نرسيده بودكه چشم وحيد به مهدي افتاد. مهدي كنار درِ ورودي اتاقِ فرماندهي ايستاده بود و به مهمانها خوشامد ميگفت. وحيد با خوشحالي جلو رفت و گفت: «سلام. تو اينجا چه كار ميكنـي؟ مثـل اينكـه راننده فرمانده لشكري. آره؟ حسين، رنگ پريده و هراسان، دست وحيد را كشيد. مهـدي، لبخنـدزنان دسـت وحيد را فشرد. وحيد به سوي حسين برگشـت و گفـت: «حسـين آقـا، ايـن همـان دوستم است كه ميگفتم. اسمش را گذاشته ام االله بندهسي. مهدي تعارف كرد كه داخل شوند. حسين، دست وحيد را كشيد و او را گوشهاي برد و غريد: «وحيد، چرا اين طوري ميكني؟ وحيد، هاج و واج مانده بود كه حسين چه ميگويد. هر دو وارد اتـاق فرمانـدهي شدند. وحيد گفت: چرا رنگت پريده؟ حسين با ناراحتي گفت: «خيلي كار بدي كردي، وحيد مگر چه كار كردم؟ خب، باهاش حال و احوال كردم. ـ مگر تو او را نميشناسي؟ ـ نه... اما ميدانم كه راننده است. ـ بندة خدا، او آقا مهدي است؛ فرمانده لشكر عاشورا. چشمان وحيد گرد شد. نفسش بند آمد. احساس كرد كـه صـورتش گُـر گرفتـه است. اتاق فرماندهي پر شد. سفره را پهن كردند؛ اما وحيد حال و روز خوبي نداشت. از خجالت نميتوانست به آقا مهدي نگاه كند؛ اما مهدي مهربانانه به او تعارف ميكـرد كه غذايش را بخورد. وحيد چند لقمه به زور خـورد. چنـد لحظـة بعـد، وقتـي ديـدحواس آقا مهدي به جاي ديگـر اسـت، آهسـته بلنـد شـد و از اتـاق بيـرون رفـت و يكنفس تا واحد تبليغات دويد. وحيد توي اتاق كز كـرده بـود. نمـيدانسـت چـه كـار كنـد. بـه خـودش لعنـت ميفرستاد كه چرا به آقا مهدي بياحترامي كرده اسـت. يـاد شـوخيها و سـربه سـر گذاشتن اش با آقا مهدي كه مي افتاد بيشتر خودخوري ميكرد. بغض كرد. ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
میفرمود : تمام تلاشتونو بکنید خودتونو پیدا کنید واسه بقیه چیزا گوگل هست! ... @Yazinb3
رکورد سیاه! / فوت ۷۰۹ نفر در ۲۴ ساعت گذشته😔 مبتلایان: ۴۰۶۲۳ نفر فوتی‌ها: ۷۰۹ نفر مجموع واکسن تزریق‌شده: ۲۳,۷۱۰,۴۳۴ دُز 😔😔 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
...😭 بعد از عاشورا... وظیفه‌ی زنان کاروان سخت‌تر شده بود! آرام کردن کودکان... رسیدگی به بیماران و مداوای زخم‌ها... پرستاری از امام سجاد(علیه‌السلام)... مقاومت در برابر دشمن... آن‌ها، باید هرطور که بود... فراموش میکردند چشم‌هایشان از حمله‌ی دشمن به فرزندان و... برادرانشان چه دیده! سختیها... همیشه ظرفیت قلب‌ها را مشخص میکنند؛ اینکه چقدر صبورند و چقدر مقاوم! بعد از عاشورا... انگار خدا میخواست... با خانم بزرگ حضرت زینب...😔 با با خانم حضرت رباب...😔 و حضرت با ام‌البنین(سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین) نشان بدهد قلب پُر مِهر یک زن... در سختیها... چقدر توان دارد! ...😭 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#یاحسین...😭 بعد از عاشورا... وظیفه‌ی زنان کاروان سخت‌تر شده بود! آرام کردن کودکان... رسیدگی به بیما
و در این میانه حضرت زینب سلام الله علیها حکایتی دیگر بود، در آن بیابانی که قدم از قدم نمی شد برداشت ، در آن کربلای آتشناک ، حضرت زینب سلام الله علیها به اندازهٔ تمام عمرش پیاده رفت و حرفی از عطش نزد . کلامی از تشنگی نگفت . غریب بود این زن ! اگر زنی میخواست با آن حجاب تمام و کمال که گرمای مضاعف را دامن میزد ، در زیر آن آفتاب نیزه وار ، دمی بنشیند ، دوام نمی آورد . کجایی بود این زن ؟ چه صولتی! چه جبروتی! چه فخری ! چه فخامتی ! چه شکوهی ! چه عظمتی ! 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
و در این میانه حضرت زینب سلام الله علیها حکایتی دیگر بود، در آن بیابانی که قدم از قدم نمی شد برداشت
حتی وقتی می‌خواست ازدواج کند... شرط آن، دیدن برادرش بود! نه هفته‌ای یک‌بار... که هر روز حسین را ببیند! برادرش را خوب می‌شناسد! آن‌ها... آرام جان و... جان آرام هم بودند! امام باقر فرمود: به‌قدر یک نگین انگشتری... جای سالم در بدن سیدالشهداء نبود! حرف از ۱۹۵۰ زخم است! خانم بزرگ... آمد داخل گودال... و ماندگارترین عاشقانه‌ی جهان را... برای همیشه‌ی تاریخ... ثبت کرد! لب‌هایش را... به رگ‌های بریده‌ی حسین‌ش گذاشت!😭 بگذریم...😭 امان از دل زینب...😭 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
نظافت و شستشوی کامل حرم اقا ابالفضل العباس علیه‌السلام در کربلا ساعتی پیش... 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظافت و شستشوی کامل حرم اقا ابالفضل العباس علیه‌السلام در کربلا ساعتی پیش... 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش کشی به کادر درمان و بیماران کرونایی😔 حضور در جوار بیمارستان بقیه الله 🎤: با مداحی کربلایی محمدحسین حدادیان با حضور گروه سرود ابنا الحسن‌.. 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
رفاقت هایتان را خط به خط کلمه به کلمه مرور میکنیم شاید فهمیدیم؛ رفاقت تان بهانه شهادت بود؛ یا شهادت بهانه رفاقت... 🌹🏴 🌹🏴 💐 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---