eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 . 🍁خانه شهدای سربازان رهبر در جهت زنده نگاه داشتن یاد شهدا از همسنگران بزرگواری که مایل به همکاری هستند دعوت به عمل می آورد . 🍁لازم به ذکر است هر روز یک شهید والامقام توسط این مجموعه معرفی و ثواب آن تقدیم به مولایمان صاحب الزمان و آن شهید عزیز می گردد 🦋بزرگوارانی که فرصت دارند روزانه در این فعالیت ما را یاری دهند لطفا دایرکت پیام دهند https://instagram.com/shahid.hamid.reza.sabaghi?utm_medium=copy_link
هر روز با نگاه تو... همه ی خوبی ها در ما طلوع می کند؛ نگاهت را از ما دریغ مکن... 🌹🍃 💐🕊 🌹🍃 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم بہ عشق روی تو بیدار میشود هر روز عا‌شقان تو بسیار میشود وقتی سلام می دهمت در نگاہ من تصویر مهربانی تو تکرار میشود سلام آقا جان صبحت بخیر ای سپیده دَم عاشقان 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت سوم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب ال
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 اوضاع شهر حسابی در هم پیچیده بود مردم از هر جا سر به شورش گذاشته بودند بنا بود ان روز یک تظاهرات عظیم به راه بیفتد قرار شد همه از تو کوچه پس کوچه ها سرازیر شوند توی یکی از خیابان های اصلی شهر و تظاهرات بزرگی راه بیندازند ان روز من و داود با هم بودیم از خانه سریع خارج شدیم و با عجله و تند تند راه افتادیم به سوی محل تجمع از کوچه پس کوچه ها رد شدیم و وارد یک خیابان شدیم باید آن خیابان را پشت سر می گذاشتیم تا به بقیه مردم برسیم همین طور که داشتیم از خیابان عبور می کردیم یک دفعه چشممان خورد به یکی از کوچه های ان طرف خیابان صحنه ای به چشمانمان خورد که یک دفعه داوود را مثل اسپند روی آتش کرد دو مامور شهربانی راه دو دختر جوان را گرفته بودند و می خواستند اذیتشان کنند نمی دانم دخترها می خواستند بروند تظاهرات یا رهگذر بودند اما در هر صورت مامورها راهشان را بسته بودند و نمی گذاشتند دخترها از قدم بردارند تو‌چشم هایشان نگاه شیطانی موج می زد ان دو دختر حسابی ترسیده بودند رنگ به چهره شان نمانده بود نمی دانستند از دست آن شیادان باید چطور بگریزند کسی هم آن اطراف نبود که به دادشان برسد دخترها همه اش این طرف و آن طرف را نگاه می کردند و با چشمانشان به دنبال کسی می گشتند تا آنان را از سر آن ماموران ناپاک نجات دهد داوود همین که چشمش خورد به ان ها ایستاد اول مشکوک شد که آنجا چه خبر است اما سریع متوجه جریان شد دیگ غیرتش بد جوری به جوش آمد نمی توانست هیچ جا ببیند که یک جوان دارد با نگاه حرام به دختری می نگرد تا چه رسد به اینکه ببیند کسی می خواهد سر راه دختری را ببندد و مزاحمش هم شود آن هم کی ماموران شهربانی زد روی دوشم گفت عجله کن بریم اون طرف خیابان یالا زود گفتم پس تظاهرات گفت این از هر چیز دیگه ای واجب تر زود باش مثل تیری که از کمان رها شده از جایمان کنده شدیم و رفتیم ان طرف خیابان دخترها همین طور داشتند به خودشان می لرزیدند داوود پرید بین‌شان و یقه یکی از ان مامورها را گرفت و با او درگیر شد من هم رفتم و یقه آن یکی مامور دیگر را چسبیدم مامورها باطوم به دست بودند ما هیچ نداشتیم دست خالی خالی. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---