🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل نهم..( قسمت سوم )🌹🍃 🕊🌷بسم رب
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊
#خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃
فصل نهم..( قسمت چهارم )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#اوج_عاشقی
توی تیپ که بودیم خبر آوردند که حضرت آیت الله خامنه ای در چند روز آینده با عده ای از فرماندهان سپاه دیداری دارند آن موقع حضرت آقا رئیس جمهور بودند. قرار شد از بچه های تیپ، افرادی برای دیدار به تهران بروند. من بودم داوود بود بر و بچه های دیگر هم بودند راه افتادیم و رفتیم تهران. بسیار مشتاق بودیم که تو این جلسه حضر پیدا کنیم و معظم له را ببینیم. به آنجا که رسیدیم، وارد یک سالن بزرگی شدیم خیلی شلوغ بود همه آمده بودند صدا به صدا نمی رسید باید صدایت را چند برابر می آوردی بالا تا صدایت برسد به گوش بغل دستی ات همه مشتاقانه و بی صبرانه نشسته بودند و منتظر تشریف فرمایی حضرت آقا بودند. داوود هم چند متر آن طرف تر از من نشسته بود و چشم دوخته بود به دری که آقا می خواهد از آن بیاید داخل. لحظه شماری می کرد که معظم له در محفلمان حضور می یابد کمی که گذشت حضرت آقا وارد شدند همه از جا کنده شدند و عنان از کف داده شروع کردند به شعار دادن شور و غوغایی عجیب بر پا بود. آقا در حالی که برای جمعیت دست تکان می داد به ابراز احساسات آنان پاسخ می داد، آرام آرام تشریف بردند پشت تریبون. کمی بعد حضرت آقا شروع کردند به سخنرانی. مردم هم آرام آرام شعارهایشان را کوتاه کردند و نشستند همه گوش جان سپردند به صحبت های آقا. سرم را برگداندم و نگاهی انداختم به داوود زل زده بود به حضرت آیت الله خامنه ای و شش دانگ حواسش به صحبت های ایشان بود یکی دو دقیقه بعد باز دوباره به داوود نگاه کردم دیدم داوود سرش را انداخته پایین و همین طور دارد گریه می کند تعجب کردم با خودم گفم داوود برای چه گریه می کند چند بار دیگر باز سرم را بررگداندم و به داوود نگاه کردم دیدم گریه اش تمامی ندارد و صورتش را اشک پوشانده تا آن آخر که سخنرانی آقا به پایان رسید داوود سرش پایین بود و داشت گریه می کرد. صحبت های آقا که تمام شد و تشریف بردند همه بلند شدند و آرام آرام از سالن خارج شدند رفتم پیش داوود ذهنم کنجکاو شده بود دستی زدم روی شانه اش نگاهش چرخید طرفم. گفتم چت بود داوود از اول تا آخر سخنرانی همه اش داشتی گریه می کردی؟ هنوز تو چشم هاش نم نم اشک بود دستی به چشم هایش کشید و گفت آقا که داشت سخنرانی می کرد زل زده بودم بهش و داشتم نگاهش می کردم چشم بر نمی داشتم ازش. یک دفعه در خلال صحبت هاشون دیدم که آقا با دست چپ شون دست راستشان را که به خاطر انفجار نیمه فلج شده بود برداشتند و روی زانوشان گذاشتند کمی بعد دوباره دست راستشان پایین افتاد و آقا دوباره با دست چپ ، دست راستشان را برداشتند و روی زانوشان گذاشتند. این عمل چند بار تکرار شد این صحنه را که دیدم منقلب شدم گریه ام گرفت نتونستم خودم را کنترل کنم. اشک هام تند پایین می آمدند خیلی برایم سخت بود که ببینم این سید بزرگوار و این یار امام پس از آن حادثه ترور دستشان این جور فلج و از کار افتاده شده اونقدر از خود به خود شدم و گریه کردم که کلا حواسم از سخنرانی ایشان رفت. متعجبانه به داوود نگاه کرد اوج عاشقی تو نم نم چشمانش نشسته بود او حتی نمی توانست دست نیمه فلج امام خامنه ای عزیز را ببیند.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---