eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.5هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
35 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🔹 🌹 🔹 .. 🌹🕊 دست نوشته های 🌷🕊 ( ۳۱)🌹🍃 ...🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم در پس آن کوه بلند، دهی کوچک در میان کوران سرمای کوهستان گم شده است. شب هنگام، که چراغ خانه های ده سو سو می زد. نشان دیده ام به خانه پیرزنی دوخته شده، که سوسوی نور خانه اش از همه کمتر است. سحر راه خانه اش را در پیش گرفتم. بر او وارد شدم. نشستم. پس از سلامی و کلامی خواستم از آنچه که می خواست مرا سخنی و پندی دهد. لحظه ای در فکر فرو رفت و تبسمی کرد و گفت: پسرم ! زندگی همه اس رنج و است و بس. لب های چروک و صورت کرخت او حکایت از گذر سال های می کرد. موهای حنایی جلوی سرش از زیر چارقد وصله خورده و پوشیده اش بیرون زده و دندان هایش آرام به هم می خورد. پیرزن به کرسی نزدیک می شد تا گرم تر شود. سرمای بیرون کولاک می کرد. او به همه چیزی خیره می شد، چون کور بود. چشم نداشت. به او گفتم: از آنچه که می خواستی برایم تعریف کن و او گفت: بالای ده کوهستانی است قدیمی . در گوشه قبرستان گوری است که سنگ قبر ندارد. آن قبر عمو حسن است. عمو حسن در طی مدت زندگی اش رنگ و بوی خوشی را ندید. او سال ها پیش از دهکده خود به روستای ما آمد و کسی را جز خدا نداشت. بی هیچ بضاعتی و بی هیچ آشنایی، برای رهایی از هر غصه ای که عرابش می داد به دهکده ما آمد. روزگار بر عمو حسن سخن تر از آنچه که در ذهن من و توست می گذشت. دوران پیری اش هم زودتر از انتظار رسیده بود. همین، دوران رشد سختی هایش بود. او پاهای ناتوان و آن قد خمیده، روزها تا ساعت ها در صحرا برای تکه ای هیزم و آن گاه فروش آن تقلا می کرد، تا نان شبی باشد برای خود و فرزندانش و آن روز که هیمه ای نبود نانی هم... پیر زن که چکامه احساسم را قافیه ای بسته بود، چشمان بی سویش را به هم زد و ادامه داد: زندگی عمو حسن نبرد سخت و هولناک با گرسنگی و مرگ بود تلاش بود و دست و پا زدن در ورطه هولناک زندگی. کارهایش برای اهل ده ضرب المثل شده بود. اما عمو حسن هیچ گاه به کسی التماس نکرد و دست نیاز به سوی هیچ بنده ای دراز نکرد. با پاهای ناتوان خود ساعت ها به دنبال هیمه ای می گشت، تا التماسی نکند. گونه های برجسته و چشمان گود، لباس های پاره و پاره و کفش های مندرس عمو حسن در انتظار فردای بهتری بود، که برایش میسر نشد. عمو حسن از آغاز ورود تا آخر زندگی اش لحظه ای فراغت نداشت. همیشه فکر نان شب عذابش می داد. آن قدر زجر و عذاب کشید تا زمان زندگی اش به سر آمد. به هنگام مرگش هم کسی جز زنش که او مدتی بعد از دق جان داد برایش اشک نریخت. آخر الامر در گورستان قدیمی ده بی هیچ تشییعی به خاک سپرده شد. پیرزن حرف هایش تمام شد و من تا آن موقع سراپا گوش بودم. دیدار بعد که به ده می آمدی زمستان نبود. شب راهی خانه همان پیر زن شدی، که باز هم حکایت خودش را برای تو بگوید ولی دیگر پیر زنی نبود و مردم می گفتند همان پیر زن کور که کمتر با کسی حرف می زد همان که موهای حنایی اش از زیر چارقد بیرون می زد همو که به هیچ چیز نگاه نمی کرد بلکه همه نگاهش خیره بود در آخر زمستان عمر صد و چند ساله اش را به پایان برد و او هم بی هیچ تشریف و تشییعی و به هیچ بدرقه اشکی در گوشه همان گورستان فرتوت در میان گوری بی نشان به خواب رفته است. اما صدای پیرزن هنوز در گوشم بود که پسرم زندگی رنج است همین... امروز دلت گرفته بود. اصلا دوست داشتی تنها باشی جدا از تن ها و دور از هر جنجالی بنشینی و به تقدیرات خدا بیندیشی. وقتی فکر می کردی می یافتی که او مهربان تر از آن است که می پنداری. گاهی اوقات رحمت هایی افاضه می کند که خود انسان هم نمی برد. اصلا وقتی فکر می کنی می بینی که غرقی در نعمت. همه و همه اش نعمت است حتی رنجش و مرارتش و سختی بلاهایش و تو در مقابل نسیم تمامی این نعمات، متواضعانه با تمامی وجود زبان می شوی تا شکر کنی بر بیکران رحمتش که: اللحمدلله الذی هدینا و لهذا و ما کنا لنتهدی لولا ان هدینا الله. آری امروز دلت گرفته بود خیلی هم گرفته بود. عده ای از بچه ها قرار بود امروز عازم جبهه ها شوند. به بسیج که رفتی چند تن از آشناها را دیدی آن پسرک نوجوان هم که از همه بیشتر دوستش می داشتی عازم بود او را که دیدی قلبت رفت. شاید برای دلت گرفته که غبطه می خوری که نمی توانی با او باشی، آن هم درچنان جای پاکی...🌹🍃 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹🕊 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3