eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ایرج شادی روح شهیدان صلوات🍃 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @،yazinb3
بوی خوش نوروز سال ۱۳۶۵ از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا (علیها سلام) شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه‎ی ۲۴ رفتیم. کسی در بهشت زهرا (علیها سلام) نبود. نم‎نم باران هم آغاز شده بود. و من همین‎طور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد آقا داشتم را مرور می‎کردم. «من» پسر عمو و داماد خانواده‎ی آن‎ها بودم. از زمان کودکی هم با هم بودیم. کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای این‎که تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود می‎کردیم تا پایه‎های تابلو در زمین قرار گیرد. باران شدید شده بود. لحظات غروب بود. خاک آن‎جا هم سُست بود. من روی زمین نشستم و با دست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی درست شد. دست من تا کتف توی گودال می‎رفت و خاک‎ها را به بیرون می‎ریخت. امّا دیدم یک سنگ جلوی کار مرا گرفته. این‎قدر فکرم مشغول بود که فکر نکردم گودال خیلی عمیق شده و ممکن است به محل قبر برسم! دور سنگ را خالی کردم و آن را بیرون کشیدم. در آن لحظات غروب یک دفعه دیدم زیر سنگ خالی شد! با تعجّب سرم را پایین آوردم. دیدم سنگی که در دست من قرار دارد از سنگ‎های بالای لحد است و اکنون یک راه به داخل قبر ایجاد شده! رنگم پریده بود. چرا من دقّت نکردم؟ برای چی این‎قدر این‎جا را گود کردم؟ همین که خواستم سنگ را به سر جایش قرار دهم آن‎چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده‎ام! می‎خواستم همین‎طور سرم را داخل گودال نگه دارم و این عطر دلنشین را استشمام کنم. سرم را بالا گرفتم. بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود. آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود. فقط بوی نم باران به مشام می‎آمد. با خودم گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده. مگر نمی‎گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می‎شود؟! دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش‎بو را داخل قبر او خالی کرده‎اند… سنگ را سر جایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می‎خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیاءالله سالم و مطهر مانده است. منبع: کتاب «عارفانه» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: ... @yazinb3
نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد . با بیل خاک ها را بیرون می ریخت . هر بیل خاک راکه بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمی گشت .نزدیک اذان مغرب بود . مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمی گردیم .صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم .به محض رسیدن به سراغ بیل رفت .بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد ! با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری ؟! نگاهی به من کرد و گفت : دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم ! بیل را بردار و برو . راوی : بسیجیان تفحص منبع : کتاب 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: ... @yazinb3
دارالشفاء من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم. گفتم: هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن. و بعد گریه‎ام گرفت. احمد نگاه خاصی به چهره‎ی من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب می‎شه! فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد. سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم به سراغ احمد آقا. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: خوب می‎شه ان‎شاء‎الله. و بعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد! یک سال از شهادت احمد آقا گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت. حال مادرم بسیار بدتر شده بود. «یاد جمله امام خمینی افتادم که فرموده بود: این قبور شهدا تا ابد، دار الشفاء خواهند بود.» گفتم: احمد آقا فدات بشم. این بیماری مادر ما شده یک سال یک سال! شما زنده‎ای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه! این را گفتم و برگشتم. مادرم فردای آن روز خوب شد؛ در حالی که همه‎ی پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند امّا به دعای احمد آقا مادرم شفا یافت و با گذشت سال‎ها از آن ماجرا، دیگر دچار آن مریضی نشد! منبع: کتاب «عارفانه» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: ... @yazinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• 🌺پنج دقيقه خوابش برد!     عمليات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابده بود. 🌺داشتیم حرف می زدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید «چی شده ؟» جواب نداد. 🌺 سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن، زخمی می شدن، شهید می شن، گرفتم خوابیدم.» 🌺یک ساعتی، با کسی حرف نزد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
خـدانڪند ڪہ: حـࢪف‌ردن و نگاه‌ ڪردن بہ برایتان عادے شود. پناه مےبرم بہ خدا از روزے ڪہ "گناه"، فرھنگ و عـادت مردم شود. - شھید‌حمید‌سیاهڪالے‌مرادی🕊 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
صلوات هدیه به روح پاک شهید حمید سیاهکالےمرادی♥️ 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
نظری کن به دلم ، حال دلم خوب شــود حال و احوال رفیقت به خدا جالب نیست💔 :( شهید حمید سیاهکالی مرادی ❣ 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت یا زینب @ yazinb3
📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
شهیدمهدی نوروزی 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
🔰 | 🔅 تواضع ... 📍حاجی از همان آب گرمی که رزمندگان در آن گرمای طاقت‌فرسای جنوب برای وضو ساختن استفاده می‌کردند، وضو می‌گرفت و حاضر نمی‌شد از آب‌ خنک‌تر استفاده کند. می‌گفت مگر من با دیگر بسیجی‌ها چه فرقی دارم؟ سردار شهید حاج یونس زنگ‌آبادی🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
📸 👈 استاد انصاریان ✍️امام زمان(عج) درباره صدیقهٔ کبری(سلام الله علیها) می‌فرمایند: در تمام امور زندگی‌ام، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) سرمشق من است. یعنی آنچه خوبان همه داشتند، خدا همه را در بانوی دوعالم جمع کرده است. ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---