eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
.‹🌿🖇› •چطوری گناه‌ نکنیم!؟ - 🌻: هروقت‌که‌فکرگناه‌اومد‌توسرت...↯ ¹•شیطان‌رولعنت‌کن! ²•یه‌صلوات‌بفرست! ³•بگواستغفرالله - 🌻: اگردیدی‌بازم‌ول‌کن‌نیست...↯ ¹•برویه‌وضوبگیر! ²•دورکعت‌نمازبخون! ''تو۹۹درصدمواقع‌جواب‌میده! کافیه‌فقط‌یه‌بارامتحان‌کنید🌱 ●•قانون‌دلمون‌ازامروز↯ موقع‌گناه،اگردیدی‌هیچ‌جوره‌نمی‌تونی‌ جلوی‌شیطان‌وبگیری! اول‌دورکعت‌نمازمیخونی بعدهرگناهی‌خواستی‌انجام‌میدی...! ''مطمئن‌باش‌اینجوری‌خداکمکت‌میکنه‌دیگه‌ سمت‌اون‌گناه‌نمیری" @YekAsheghaneAheste
جوری‌زندگی‌کن... جوری‌برخورد‌کن... جوری‌حرف‌بزن... کہ‌وقتی‌مردم‌تو‌رودید‌ن‌عاشق‌خدا‌بشن(:'! @YekAsheghaneAheste
جوانان ما عاشق مبارزه با اسرائیل هستند...✌🏼 @YekAsheghaneAheste
هرچه‌هیکل‌بزرگ‌کنی‌‌ که‌انسان‌نمیشوی! انسانیت‌مربوط‌به‌داشتن‌ بزرگواری‌های‌اخلاقی‌است..(: @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_24 وقتی نگاه من رو هم رو خودش دید،سرش رو انداخت پایین که همون خانمه که انگار
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ گوشه ای از حیاط نشسته بودم و سرم رو به دیواری تکیه زدم‌. روضه خوان میگفت،بعد ۱۳۴۰ سال هنوز داغ حسین تازه است... این حسین کی بود واقعا؟ چرا هرکسی که به اینجا میومد،بغضش می‌گرفت و گریه میکرد؟ دلم گرفته بود....چشم هام رو بستم و خودم رو به جریان پرتلاطم زمان سپردم. گوش هایم برای شنیدن غم حسین کافی بود.. *** "امیر" وقتی با جواد رسیدیم،رفتیم کمکِ آقا رسول.... یک ساعت نشده بود که سر و کله محمد هم پیدا شد... _حال مادرت چطوره محمد!؟... درحالی که کفش هاش رو در میاورد گفت _خوبه خداروشکر،یه سرم بهش وصل کردن....دیگه اصرار کرد که من بیام اینجا و خودش با تاکسی میاد... سری تکون دادم و مشغول جدا کردن ظرف های یکبار مصرف برای شام امشب شدم،که محمد هم اومد کمک... دیگه حسينيه تقریبا شلوغ شده بود و سخنران هم داشت حرف های اخرش رو میزد. جواد با سبدی بزرگ اومد و گفت _خدا خیرتون بده،حاجی گفت غذا هارو بچینید تو این سبدا... محمد با خنده گفت _بعد ببخشید بزرگوار،دقیقا شما چیکار میکنید؟ _بنده مدیر اجرایی هستم... به محمد نگاهی کردم و زدم زیره خنده که محمد با تکون دادن سری گفت _میبینی امیر خان؟....ملت پسرخاله دارن،ما هم یکی رو داریم مثل جواد... جواد در حالی که داشت میرفت گفت _خیلی هم دلت بخواد....غر بزنی شب مجبوری سینه خیز تا خونه بری... دیگه منتظر جواب محمد نشد و رفت..‌ اگر این دوتا تو یه روز،یک مکالمه کَل کَلی نداشته باشن،انگار قَسَمِشون رو شکوندن!... ساعت طرفای ۹ بود که حاج آقا بیاتی اومد آشپزخونه..... _بچه ها خسته نباشید همگی،برید بالا دیگه کم کم سینه زنی شروع میشه... باشه ای گفتیم و با محمد رفتیم بالا.. گوشه ای نشستیم و روضه خوان شروع کرد به گفتن درد ودل بی بی زینب....آخ که جیگرم داشت میسوخت... " غم عشقت بیابان پرورم کرد هوایِ وصل بی بال و پرم کرد به من گفتی صبوری کن صبوری صبوری ترفه خاکی بر سرم کرد آی .. خدایا زینبم تنها و بی کس کَسِ بی کس به فریادِ دلُم رس خدایا من همان محمل نشینم چنان در خیمه ها آتش به پا شد که دامن ها پناهِ شعله ها شد به عمقِ جانِ من این غم چنان شرار افروخت در آن دیار دلِ خیمه ها برایم سوخت ... " اومدن این اشک ها دست خودم نبود....انگار طلسم حضرت زینب شدم و چه طلسمی زیبا تر از این؟... نگاهی به محمد که کنار دستم،سرش رو پایین انداخته بود کردم....از تکون خوردن شونه هاش معلوم بود اونم بی قراره... .... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_25 گوشه ای از حیاط نشسته بودم و سرم رو به دیواری تکیه زدم‌. روضه خوان میگفت،ب
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ بعد از اینکه مراسم تموم شد،منو محمد رفتیم بیرون که دیدیم جواد رو صندلی نشسته... با دیدن ما سرش رو بالا گرفت و لبخندی زد... از چشم های قرمزش معلوم بود که بدجور امشب عاشقی کرده تو راه امام حسین... با هم رفتیم کمک برای پخش کردن غذا... دیگه کارمون تقریبا تموم شده بود که محمد همراه با مادرش به سمت من و جواد اومد _قبول باشه خاله... _قبول حضرت فاطمه باشه پسرم... سلامی کردم که با لبخند جوابم رو داد. رو کردم به محمد و گفتم _با مادر میای؟ _نه مامان میگه نمیخواد مزاحم بشه... رو کردم به مادر محمد که جواد بهش میگفت خاله شیرین و گفتم _حاج خانم این چه حرفیه میزنید؟تشریف بیارید دربست در خدمتتونم _خدا خیرت بده ولی... _تو رو خدا ولی نگید...بفرمایید خواهش میکنم.. به ناچار سری تکون داد و همراه محمد و جواد سوار ماشین شدیم و حرکت کردم... ... جواد که کنار من نشسته بود گفت _خاله اشکال نداره من امشب پیش شما بمونم؟ _نه خاله جون....مریم که نیست،تا هر وقت میخوای بمون عزیزم یهو محمد با لحن خنده داری گفت _کجا اینو دعوت میکنی مامان؟...این الان بیاد،رو زمین که نمیخوابه!بچه پررو تخت من رو تصاحب میکنه .. خنده ای کردم که جواد گفت _از قدیم گفتن بزرگتر احترامش واجبه...الان من به عنوان بزرگتر باید بهم احترام بزاری و تختت رو بهم بدی... _کی گفته تو از من بزرگتری؟ جواد رو کرد به منو گفت _امیر تو یه چیز به این بگو....دو ماه مگه ازش بزرگتر نیستم؟... با خنده سری تکون دادم و از تو آینه نگاهی به محمد کردم و گفتم _درسته دو ماه چیزی نیست....ولی خب دیگه... کفری گفت _خب نداره برادر من!....الان تو اینطوری میگی این هوا برش میداره مادر محمد که معلوم بود از دست بحث های اینا کلافه شده گفت _ای بابا تمومش کنید دیگه....ماشالله چه جونی دارید شماها!...جفتتون تو پذیرایی می‌خوابید... محمد با تعجب رو کرد به طرف مادرش _تو پذیرایی؟ رو کاناپه؟ تا صبح که خوابم نمی‌بره... _همینی که هست... دیگه تا برسیم هیچکس چیزی نگفت و منم تو دلم داشتم به حرف هاشون میخندیدم... بعد از رسوندنشون به سمت خونه حرکت کردم.... ساعت نزدیکای ۱ بود که رسیدم و خداروشکر مامان خواب بود.حداقل یه امشب رو راحت میخوابم. از پله ها رفتم بالا که دیدم چراغ اتاق ریحانه روشنه... ..‌.. کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
☘..☘..☘..☘ دریاے آرامِ چــــادرمــــــ را در هیچـــــــــــــــ تنــدبادے به آغوش دشمن نمیســپارم @YekAsheghaneAheste
زیارت عاشورا بخوانیم 🙂🌱 به نیت شادی روح شهدا و عاقبت بخیری همه التماس دعا @YekAsheghaneAheste
حضرٺ آقا فرمودند♥️ ما که روی حجاب این‌قدر مقیّدیم بہ خاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک مۍکند تا بتواند بہ آن رتبه‌معنوۍعاݪۍ خود برسد.✨ @YekAsheghaneAheste
🔆ظرف غذایش🍛که دست نخورده می ماند وحشت می کردیم.😨 🔅مطمئن می شدیم به گروهانی در یک گوشه خط لشکر، غذا 🥘نرسیده؛ اینطوری اعتراض می کرد به کارمان.😣 🔆تا آن گروهان را پیدا نمی کردیم و غذا🍲 بهشان نمی دادیم، لب به غذایش نمی زد.😓 🔅گاهی چهل و هشت ساعت غذا 🍛نمی خورد تا یقین پیدا کند همه غذا خورده اند.🥲 🌹شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 @YekAsheghaneAheste
اعمال‌قبل‌از‌خواب☝️🏻🌸 شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 التماس‌دعا✋🏻 @YekAsheghaneAheste