حقیقتایناستکههرچهبگوییمخسته
شدهایموبریدهایم.اسلامدستازسرمابرنـمیدارد.مابایدبمانیـموکـاریراکهمیخواهیمانجامبدهیم.همیشهبایـدمشغولیککلمهباشیم.
وآن‹عشق›است.
اگرعاشقانهباکارپیشبیاییبهطورقطع،بریدن
وعملزدگیوخستگیبرایتمفهومیپیدانمیکند..!
#شہیدابراهیمهمت🌱
#امام_زمان
• @YekAsheghaneAheste •
دخترشدانشگاهشهـیدبهشتـیتهران
درسمیخوانـد،
بهکسینگفتهبـودکهدختـرحاجقاسـماسـت!
"استـاد"دررونـدتحصیلـیشمشکلدرستکرد.
حاجقاسـموقتیمطلعشـد،
پدریراتمـاموکمالاجـراکرد
وگفـت:
دختـرمبراۍحلمشکلتهمنگویـیکه
'دختـرمنهستی'!(:
#حاجقاسـم♥️
#امام_زمان
• @YekAsheghaneAheste •
بهتو
وابسته شُدن
خانه خرابی دارد حسین؛
این خانه خرابی را به دو دنیا نِمیدهم..
السلامعلیکیااباعبدالله
#امام_حسین
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖤🌿»
نزدیڪمیشویمبہتپشهـاۍاربعـین
یڪڪربلآبدہنخوردنوڪرتزمین:)
🌿¦↫ #اربعين #امام_حسین
🖤¦↫ #روزشماراربعین²⁰
‹ @YekAsheghaneAheste ›
سجده بر تربت #حسین علیهالسلام
حجابهای هفتگانه را پاره میکند ..
-امامصادقعلیهالسلام-
#اربعین
˹ @YekAsheghaneAheste ˼
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_194 منیر خانم اول از همه وارد شد و کنارش مریم دستش رو گرفته بود کمکش که بتو
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_195
هرکسی مشغول صحبت کردن بود و خانم ها رفته بودن برای شام چیزی آماده کنن
نغمه هم داشت با مریم حرف میزد و منم گوشهای نشسته بودم
حوصلهام سر رفته...
باد سرد که از چند ساعت قبل بیشتر بود باعث میشد تو خودم جمع بشم
از جام بلند شدم و رفتم سمت آتیشی که روشن نگه داشته بودن
خب خداروشکر کسی نبود اینجا...
روبروش ایستادم و دستم رو به سمتش گرفتم
آخيش...!
چقدر گرم بود...حس میکردم بدن منجمدم در حال ذوب شدنه
چشم دوخته بودم به شعله های قرمز و نارنجی که با حرارت میسوختن
صدای ذغال شدن چوب حس خوبی رو بهم میداد
صدای پایی برای یه لحظه باعث شو بگرخم که محمد جلوم ظاهر شد
_ ببخشید قصد نداشتم بترسونمتون
به دستاش نگاه کردم که تیکه های چوبی همراهش بود
_ دیدم آتیش داره خاموش میشه رفتم چند تا تیکه چوب بیارم
سری تکون دادم و کمی اونور تر رفتم
چوب ها رو مثلث مانند روی آتیش چید و کمکم شعله ها بیشتر شدن
دستم جلوی آتیش بود که یکی از چوب های چیده شده لیز خورد
هیین بلندی کشیدم و دستم رو بردم عقب
واییی انگشتم....!
فقط کنم سوخت دستم...
_ خوبید؟
_ دستم...
_ طوریش شد؟
_ سوخت...
_ ای وای ببخشید شرمندهام به خدا
نمیدونم چرا این از دهنم پرید ولی خب گفتمش دیگه...
_ مهم نیست یه بار من شما رو سوزوندم یکبار هم شما
یه قدم عقب رفت و سرش رو بیشتر به سمت پایین گرفت
_ حرف بدی زدم؟
_ نه...من برم راحت باشید
خواست بره که با صدام ایستاد
_ آقا محمد...
_ بله
_ ببخشید میتونم سوالی بپرسم؟
_ بفرمایید
_ مشکلی هست؟
برای یه لحظه سرش رو بالا گرفت
_ متوجه نشدم!
_ میگم من مشکلی دارم؟
_ منظورتون چیه؟
_ خب من الان دستم سوخت ولی شما حتی سرتون رو بالا نگرفتید رفتارتون حس بدی رو به آدم میده
_ شرمنده ولی اخلاق من اینجوریه
_ باشه منم میگم از این اخلاق خوشم نمیاد
_ ممنون بابت انتقادتون ولی من باب میل کسی رفتار نمیکنم که بخوام بخاطرش تغییر رفتار بدم
_ الان نظرم اصلا اهمیت نداشت؟
_ شما نقد کردید من هم پذیرفتم ولی دلیل نمیشه رفتار من اشتباهه
_ اهان یعنی نمیخواد اصلاحش کنید؟
_ رفتار نا به جایی انجام ندادم که اصلاح کنم
کفرم گرفته بود که گفتم
_ من محترمانه میگم این رفتارتون رو اعصابه
_ منم محترمانه حرفتون رو پذیرفتم...برای اینکه اذیت هم نشید تا حد ممکن سره راهتون قرار نمیگیرم خوبه؟...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_195 هرکسی مشغول صحبت کردن بود و خانم ها رفته بودن برای شام چیزی آماده کنن ن
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_196
نمیدونم چرا کوتاه نمیومد و هرچی من میگفتم جوابم رو میداد!
_ الان اینجوری صورت مسئله رو پاک میکنید؟
_ خیر...دارم شرایط رو فراهم میکنم شما راحت باشید
_ من راحتم
_ نه انگار رفتارم اذیتتون میکنه
_ رو مخه...!
_ باشه ببخشید بابت این مدت اگر به قول خودتون رو مخ بودم حلال کنید
منتطر نشد حتی جوابش رو برم و رفت
اعصابم رو بهم ریخته بود...
چی گفتم این اینجوری کرد یهو؟
خب همش فک میکنم یه مرضی دارم این اصن نگاه نمیکنه...
شورش رو دراوورده دیگه
از آتیش فاصله گرفتم و رفتم سمت خونه که بقیه بودن
داشت یکی یکی خداحافظی میکرد!
داره میره؟؟؟
چرا؟؟
چون اونجوری باهاش حرف زدم داره میره؟
نزدیک تر شدم...امیر با تعجب گفت
_ این ساعت؟خب بمون شام نخوردیم هنوز
_ نه دستت درد نکنه یه کاری دارم باید انجام بدم
_ پسره خوب اومدیم مثلا چند روز بگردیم کاره چی؟
_ امیر جان اصرار نکن کاری پیش اومده میرم ان شاءالله یه فرصت دیگه
خواستم برم اعتراضی کنم که جلوی خودم رو گرفتم
مریم کفش هاش رو پا کرد و از پله ها پایین اومد
_ واقعا میری؟
_ آره به مامان بگو شب خواستید برگردید من میام دنبالتون
_ آخه دارن تو آشپزخونه شام درست میکنن
_ نوش جونتون من باید برم...یا علی خداحافظ همگی
نیم نگاهی بهم انداخت و سریع رفت بیرون
اصن بهتر که رفت..!
خواستم برم داخل که امیر اومد جلوم
_ چیزی شده؟
_ نه چیزی نیست
_ پس چرا دستت رو مشت کردی؟
_ چون با آتیش سوخت الانم دارم از درد میمیرم میخوام برم یه چیزی بزارم روش
دستم رو گرفت و قرمزی انگشتم رو دید
_ حواست کجاست؟
_ میزاری برم یا همچنان دردش رو تحمل کنم؟
_ خوبی؟
_ آره خوبم بزار برم
دستم رو ول کرد و از کنارش رد شدم
رفتم داخل به زن عمو راحله گفتم
_ خمیر دندون داری زن عمو؟
_ چرا؟دستت رو سوزوندی؟
_ آره
_ وایسا به امیر رضا میگم بیاره برات
تشکری کردم و منتظر شدم تا خمیر برسه...
....
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فڪرنوڪرباشنزدیکاستآقا #اربعین ،
دردمندیم ُبدونڪربلادرماندهایم💔.
@YekAsheghaneAheste
امام صادق (ع):
هرکس #سوره_جمعه را در هر شب جمعه بخواند
کفاره گناهان ما بین دوجمعه خواهد بود..🍃
(بحارالانوار ج۸۶ ص۳۶۲)
#اربعین
˹ @YekAsheghaneAheste ˼
🪴#دعایمخصوصشبجمعه:
علامه مجلسی فرمودند
شب جمعه مشغول مطالعه بودم
به این دعا رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُللہ مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِھا
وَ مِنَ الآخِرَہ اِلی بَقائِھا
اَلْحَمْدُاللہِ عَلی ڪُلِّ نِعْمَة
اَسْتَغْفِرُاللہ مِنْ ڪُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه
وَ ھُوَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ
بعد از یک هفته مجدد خواستم آن را بخوانم، که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم که:
ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم...
📚 نھج الفصاحه•صفحه ٣٢٢
#شب_جمعه #امام_زمان
• @YekAsheghaneAheste •