ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_222 _ دیوونهشدی ریحانه؟یعنی چی که پاتو از ایران بیرون نمیزاری؟میدونی چند ت
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_223
موهام و از پشت بستم و تو فکرم امشب رو مرور میکردم که در باز شد
امیر ما بین در قرار گرفت
_ میشه بیام تو؟
_ نصفهات که تو اتاقه بقیه رو هم بیار دیگه
با خندهای بعد از داخل شدنش در رو بست
_ خوبی؟همه چی ردیفه؟
_ حالا چی شده حال من برات مهم شده؟
_ این چه حرفیه میزنی؟اولویت من همیشه تو بودی
_ اهان..
بی تفاوت بهش رفتم سمت قفسه کتاب هام که اومد کنارم
_ چیزی شده؟
_ نه فقط یکم نگرانم
_ نگران؟واسه چی؟
با معنی برگشتم سمتش و تو چشماش نگاه کردم
_ نگران اینکه یه وقت مراسم امشب رو خراب نکنم!
آب گلوش و قورت داد و پرسشی نگام کرد
_یعنی چی مراسمی نیست امشب...یه دورهمی سادهاس
_ آخه نکه آخره اون دورهمی ساده ختم میشه به خواستگاری از اون بابت نگرانم
سکوت کرد و چیزی نگفت
اخماش رفته بود تو هم لبه تخت نشست
_ بابا حرفی زده؟
_ کاش بابا میگفت...که اکه میگفت خیلی بهتر میشد اوضاع
_ پس از کجا فهمیدی؟؟
_ خوده بنیامین اومد و باهام حرف زد
_ خودش خیلی غلط کرده...منکه رفتم باهاش حرف زدم دردش چی بوده گه باز اومده پیش تو
_ پس نشون میده حرفات اونقدر اثر گذار نبوده...
اومد حرفی بزنه که پیش دستی کردم و گفتم
_ چرا بهم نگفتی چرا قبلش بهم خبر ندادی...میخواستید تو عمل انجام شده قرار بگیرم اره؟؟ بابا هیچی، مامان هم که کلا بیخیال ولی امیر ازت توقع نداشتم
_ به خدا وقتی مامان اومد این موضوع رو مطرح کرد تمام چهارستون بدنم لرزید ولی نتونستم اعتراضی کنم...عوضش رفتم دم در هتل خاله اینا و از بنیامین خواستم بکشه کنار
کنارش نشستم
_ الان بحث من اینا نیست...میگم چرا بهم نگفتی
_ چون فکر کردم قضیه تموم شده رفته نمیدونستم...
پوفی کشید و مظلومانه نگام کرد
_ ریحانه...ببخشید به خدا نیتی نداشتم
_ عذرخواهیت رو چیکار کنم الان من؟؟
_ خب منو ببخش همین
دستام و گرفت که تو چشماش زل زدم
_ بیا بریم منو تا یه جایی برسون
_ کجا؟
_ میخوام برم یه چیزی از یکی بگیرم به جبران این کارِت باید منو برسونی
_ من کلا در خدمتتم
با خنده دستی به شونهاش زدم
_ پس برو حاضر شو جلو در منتظرتم
_ به روی چشم
بلند شد و رفت جلو در که لحظهای وایساد و برگشت سمتم
_ جدا معذرت میخوام...ولی امشب جواب منفی میدی دیگه نه؟
_ امیر میزنمتا...چرا باید جواب مثبت بدم به کسی که بعده سیزده سال دیدمش؟!
اومد جلو و سفت بغلم کرد
_ آخيش خیالم راحت شد
_ خیلی دیوونهای امیر..برو حاضر شو
_ چشم ریحانه سلطان...
خندهای کردم از حرفش و با کلی مسخره بازی از اتاق بیرون رفت
اولین قدم برای نقشه امشبم رو داشتم برمیداشتم...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste