eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_222 _ دیوونهشدی ریحانه؟یعنی چی که پاتو از ایران بیرون نمیزاری؟میدونی چند ت
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ موهام و از پشت بستم و تو فکرم امشب رو مرور میکردم که در باز شد امیر ما بین در قرار گرفت _ میشه بیام تو؟ _ نصفه‌ات که تو اتاقه بقیه رو هم بیار دیگه با خنده‌ای بعد از داخل شدنش در رو بست _ خوبی؟همه چی ردیفه؟ _ حالا چی شده حال من برات مهم شده؟ _ این چه حرفیه میزنی؟اولویت من همیشه تو بودی _ اهان.. بی تفاوت بهش رفتم سمت قفسه کتاب هام که اومد کنارم _ چیزی شده؟ _ نه فقط یکم نگرانم _ نگران؟واسه چی؟ با معنی برگشتم سمتش و تو چشماش نگاه کردم _ نگران اینکه یه وقت مراسم امشب رو خراب نکنم! آب گلوش و قورت داد و پرسشی نگام کرد _یعنی چی مراسمی نیست امشب...یه دورهمی ساده‌اس _ آخه نکه آخره اون دورهمی ساده ختم میشه به خواستگاری از اون بابت نگرانم سکوت کرد و چیزی نگفت اخماش رفته بود تو هم لبه تخت نشست _ بابا حرفی زده؟ _ کاش بابا میگفت...که اکه میگفت خیلی بهتر میشد اوضاع _ پس از کجا فهمیدی؟؟ _ خوده بنیامین اومد و باهام حرف زد _ خودش خیلی غلط کرده...منکه رفتم باهاش حرف زدم دردش چی بوده گه باز اومده پیش تو _ پس نشون میده حرفات اونقدر اثر گذار نبوده... اومد حرفی بزنه که پیش دستی کردم و گفتم _ چرا بهم نگفتی چرا قبلش بهم خبر ندادی...می‌خواستید تو عمل انجام شده قرار بگیرم اره؟؟ بابا هیچی، مامان هم که کلا بیخیال ولی امیر ازت توقع نداشتم _ به خدا وقتی مامان اومد این موضوع رو مطرح کرد تمام چهارستون بدنم لرزید ولی نتونستم اعتراضی کنم...عوضش رفتم دم در هتل خاله اینا و از بنیامین خواستم بکشه کنار کنارش نشستم _ الان بحث من اینا نیست...میگم چرا بهم نگفتی _ چون فکر کردم قضیه تموم شده رفته نمیدونستم... پوفی کشید و مظلومانه نگام کرد _ ریحانه...ببخشید به خدا نیتی نداشتم _ عذرخواهیت رو چیکار کنم الان من؟؟ _ خب منو ببخش همین دستام و گرفت که تو چشماش زل زدم _ بیا بریم منو تا یه جایی برسون _ کجا؟ _ میخوام برم یه چیزی از یکی بگیرم به جبران این کارِت باید منو برسونی _ من کلا در خدمتتم با خنده دستی به شونه‌اش زدم _ پس برو حاضر شو جلو در منتظرتم _ به روی چشم بلند شد و رفت جلو در که لحظه‌ای وایساد و برگشت سمتم _ جدا معذرت میخوام...ولی امشب جواب منفی میدی دیگه نه؟ _ امیر میزنمتا...چرا باید جواب مثبت بدم به کسی که بعده سیزده سال دیدمش؟! اومد جلو و سفت بغلم کرد _ آخيش خیالم راحت شد _ خیلی دیوونه‌ای امیر..برو حاضر شو _ چشم ریحانه سلطان... خنده‌ای کردم از حرفش و با کلی مسخره بازی از اتاق بیرون رفت اولین قدم برای نقشه امشبم رو داشتم برمی‌داشتم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste