ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_38 از بیمارستان اومدم بیرون که با لرزش گوشیم و دیدن اسم دلارام،اتصال تماس رو
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_39
ابرویی بالا انداختم و گفتم
_آخر هفته؟...مگه چخبره؟
_یه جوری حرف نزن انگار با خالت حرف نزدی!
_نه به جون مامان خبر ندارم!...
رو صندلی چرخدارم نشست و در کمال آرامش گفت
_مهمونی گرفته....وای ریحانه!کلی توش تدارکات دیده...
با حالت طلبکاری گفتم
_هی من هیچی نمیگم....مامان متوجه نیستی الان تو ماه صفر هستیم؟
نگاهی بهم انداخت و با صدای تقریبا بلندی گفت
_خب که چی؟...تو هم شدی مثل عمه ات اینا؟...الان فلان ماهه، الان بیسار ماهه...
_مامان حوصله بحث کردن ندارم،توروخدا برو بیرون...
_من میرم،ولی تو هم فردا بامن میای...
با رفتنش در رو محکم به هم کوبید که لجم گرفته بود.
چرا یکبار متوجه حرف ها و کارهایی که میکنه نیست؟
پوفی کشیدم و بیخیال افکارات ذهنم ادامه کتاب رو خوندم...
با صدای در سرم رو بالا گرفتم. دقیقه ای طول نکشیده بود که در اتاقم اروم باز شد و امیر اومد تو...
تو دستش پوشه سبز رنگی بود که خیلی جلب توجه میکرد!
سلامی کرد که با لبخند جوابش رو دادم...
از حرکات و رفتارش معلوم بود که یه چیزی از من میخواد...
که وقتی پرسیدم انگار جدا باهام کار داشت..
اشاره ای به پوشه تو دستش کرد و گفت که باید بین اسامی تو لیست بگردم و دونفری که شماره های شناسنامه هاشون با هم عوض شده رو پیدا کنم...
بالای ورقه هارو که خوندم نوشته بود
"ثبت نام سفر مشهد مقدس"
یهو جرقه ای تو ذهنم اومد و با خودم گفتم اگر منم برم مشهد دیگه نه آخر هفته میرم جایی،نه دیگه مجبورم برای مهمونی های دلارام بهونه بیارم...
به امیر که گفتم،اول مخالفت کرد!...اما بعدش نمیدونم رفت با کی حرف زد که موافق اومدنم شد..
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_39 ابرویی بالا انداختم و گفتم _آخر هفته؟...مگه چخبره؟ _یه جوری حرف نزن انگار
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_40
ساعت تقریبا نزدیکای ۵ صبح بود و از دیشب داشتم رو چند تا ورقه هایی که امیر خان جلوم گذاشته بود نگاه میکردم...
هرچی میگشتم نمیتونستم اون دونفر رو پیدا کنم!...با مدارک اصلی کلی تطابق دادم،اما...
خمیازه عمیقی کشیدم و اونقدر چشم هام خسته بودن که نفهمیدم چطوری خوابم برد...
....
با تکون های پیدرپی از خواب پریدم که امیر کنارم نشسته بود
_پیدا شد؟
مثل برق گرفته ها از جا پریدم و هاجو واج بهش خیره شدم
_هان؟...
_میگم پیدا شد؟
با خواب آلودگی نگاهی به میز درهم ریخته ام کردم و گفتم
_ساعت چنده؟
_یه ربع به هفت..
رو کردم و بهش گفتم
_نیم ساعت بهم وقت بده....پیداش میکنم
پوزخندی زد و گفت
_کل شب بیدار بودی،پیدا نشده! تو نیمی ساعت معجزه میکنی؟
_من پیداش میکنم دیگه....
پوفی کشید و گفت
_من باید برم بیرون،قرار دارم،تموم شد بهم زنگ بزن
باشه ای زیر لب گفتم.
در حالی که داشت از اتاق میرفت،با انگشت تهدید وار گفت
_ریحانه،نیم ساعتا!....
_باشه....برو...
رفتم دست و صورتم رو شستم و خیلی جدی مشغول بررسی و گشتن شدم...
هروقت که یادم میومد که قراره با مامان برم مهمونی و قطعا اونجا برام کلی خواب دیده! مصمم تر میشدم برای پیدا کردن اون دوتا آدم.
ساعت رو که نگاه کردم،۷:۰۵ بود...
بالاخره پیداش کردممممم....
هورااااا....
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
🔸شهید #مهدی_زین_الدین:
🔹هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
#شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
شادی روح #شهدا صلوات
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو شبهای جمعه، عاشقی چه زیباست...
#دلبرانه
#ارسال_به_همسر
#ایده_برفی❄️
🌨❄️⛄️❄️🌨
❄️ مگر میشود
دوستش نداشت!
وقتی آرام آرام
بر قلبم مینشیند
و مثل قند،
در دلم آب میشود!😍
برف را میگویم
و قطعا تو....🥰
#همسرانه #حجاب #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
♥️͜͡🕊
هرشبِجمعهمیکشمهیآه..
ازفراقِکربلایاابیعبدالله💔
#شبجمعهحرمتآرزوست
#اربابمـحسینجانـ
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
یِههَنذفرۍ،
یهکنجحَرم،
یهچَفیهمُتبرک،
ویِهدلعـٰاشق!💔
اینهَمونحِـسیه،
کہآرزوداشتَم
یکبـٰارتَجربهشکُنم:))
بشینمیِهگوشهتوشلوغۍ
گِریهکنمبَراتو
بهزائراتنِگاهکنم🙂🚶🏿♂. .
#بهوقتدلتنگی #السلامعلیكیاابااعبدالله
‹ @YekAsheghaneAheste›
اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#شب_بخیر
#ماه_رجب
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
⋞💚🌤⋟
سلام ای آرزوی چشمان گنهکارم🥀
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ
『 اَلسـلامُعَلَيْـكَاَيُّہاالاِْمـامُالْمَاْمـوُنُ✋🏻 』
#اللھمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان #ماه_رجب #مذهبی
「 @YekAsheghaneAheste」
📔•| بـهنیابتازاهلبیت"علیهالسلام"،
همهاموات،،شھدایمدافعحرموهمهشھدایاسلام
.
🌿•| #دعایفـرج
بـسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم
الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ
فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ
یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یاصاحِبَالزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.
.
🌿•| #دعایسلامتیامامزمان"عجـ"
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.
#اللھمعجللولیڪالفرج
#قرارعاشقی
#امام_زمان
#ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
💠#دعای_عهد💠
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْکرْسِىِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْأِنْجيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبينَ وَالْأَنْبِيآءِ وَالْمُرْسَلينَ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُک بِوَجْهِک الْکريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِک الْمُنيرِ، وَمُلْکک الْقَديمِ، يا حَىُّ يا قَيومُ، اَسْئَلُک بِاسْمِک الَّذى اَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِک الَّذى يصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْأخِرُونَ، يا حَياً قَبْلَ کلِّ حَىٍّ وَيا حَياً بَعْدَ کلِّ حَىٍّ، وَيا حَياً حينَ لا حَىَّ ،يا مُحْيىَ الْمَوْتى وَمُميتَ الْأَحْيآءِ، يا حَىُّ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، 1
اَللّهُمَ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِک، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ و عَلى ابآئِهِ الطَّاهِرينَ، عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّى وَعَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَمِدادَ کلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَاَحاطَ بِهِ کتابُهُ، اَللّهُمَّ اِنّى اُجَدِّدُ لَهُ فى صَبيحَةِ يوْمى هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيامى، عَهْداً وَعَقْداً وَبَيعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، 2
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ، وَالذَّابّينَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعينَ اِلَيهِ فى قَضآءِ حَوآئِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَينَ يدَيهِ، اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَينى وَبَينَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِک حَتْماً مَقْضِياً، فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کفَنى، شاهِراً سَيفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى، اَللّهُمَّ اَرِنىِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاکحَلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ منِّى اِلَيهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُک بى مَحَجَّتَهُ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ، وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، 3
وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَک، وَاَحْىِ بِهِ عِبادَک، فَاِنَّک قُلْتَ وَقَوْلُک الْحَقُّ، ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ اَيدِى النَّاسِ، فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيک وَابْنَ بِنْتِ نَبِيک الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک، حَتّى لا يظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاَّ مَزَّقَهُ، وَيحِقَّ الْحَقَ وَيحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِک، وَناصِراً لِمَنْ لا يجِدُ لَهُ ناصِراً غَيرَک، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کتابِک، وَمُشَيداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِک، وَسُنَنِ نَبِيک صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَاْسِ الْمُعْتَدينَ 4
اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيک مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ بِرُؤْيتِهِ، وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّهُمَّ اکشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعيداً وَنَرَاهُ و قَريباً بِرَحْمَتِک يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. 5
پس سه مرتبه دست بر ران راست خود بزنید و در هر مرتبه بگویید:
«اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ يا صــاحِبَ الزَّمــانِ»
#اللھمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان #ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
#آیە
#آیەگرافی
۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيم
(ای پیامبر، از جانب من) بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف (و ستم) کردهاید! از رحمت الله نا امید نشوید، همانا الله همۀ گناهان را میبخشد، یقیناً او بسیار آمرزندۀ مهربان است
-سوره الزمر، آیه ۵۳
#یک_آیه_قرآن #اللهجانم #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
^°حجابوصیتشھدا💌'
#خواهـرم!
سیاهـے چـادر تـو🌸
از سـرخی خونـ❣ من #کـوبنده تر استـ ...!
#شهید_مشلب
#زن_عفت_افتخار #حجاب
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار ببینید کمه✨
صحبت های آقا با جوونا...😍
#امام_زمان #انگیزشی
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
#سخنعشق #عاشقانه_مذهبــــی #همسرانه
#زندگی
@YekAsheghaneAheste
گفتند خدا را چگونه میبینی؟
گفت:آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد:))🥲
#اللهجانم
@YekAsheghaneAheste
شیطونـهکنارِ
گوشتزمزمهمیکنه:
تاجوونی اززندگیـتلذتببر‼️
هرجورکهمیشهخوشبگذرون
اماتوحواسـتباشه،
نکنهخوشگذرونیتبه
قیمتِشکسـتنِدلامامزمانمونباشه(:
#تلنگر. . .
#اللھمعجللولیڪالفرج #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
صد شکر که دستان ولی بر سر ماست
دستان اباالفضـــــــل علــی یاور ماست
ما فاتح فتـــــــــــــنه های دورانیم چون
سید علی خامنه ای رهبــــــــر ماست
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
🛑🎥 فرا رسیدن عید سعید مبعث پیامبر ختمی مرتبت حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) تبریک🌸
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج🌱🍀
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_40 ساعت تقریبا نزدیکای ۵ صبح بود و از دیشب داشتم رو چند تا ورقه هایی که امیر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_41
اینقدر ذوق کرده بودم که از پشت،با صندلی محکم خوردم زمین و آخم در اومد..
با شوق و اشتیاق،شماره امیر رو گرفتم. بعد چند تا بوق صداش پیچید
_الو...جانم؟!
_امیرررر.....پیداش کردم!
_اروم تر ریحانه!...گوشم کر شد....چی پیدا شد؟
_عهههه....همون دو نفری که شماره هاشون رو جابهجا نوشتید دیگه!
_جان امیر پیدا کردی؟
_به خدا که پیدا کردم...
_دمت گرم ریحانه...
_خب حالا چجوری بهت برسونمشون؟
_اوممم....یه آدرس بدم میتونی بری اونجا؟
_برام بفرست...
باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد...
با خوشحالی در اتاق رو باز کردم و رفتم پایین.
مامان که خوشحالی من رو دید،ابرویی بالا انداخت که سریع از کنارش گذشتم...
برای خودم لیوان چایی ریختم و زیره نگاه های سنگین مامان برگشتم به اتاقم...
صفحه گوشی روشن شد،که دیدم امیر برام آدرس فرستاده...
همونطور که داشتم چایی رو میخوردم،لباس هام رو عوض کردم...
پوشه رو داخل کیف کولیم گذاشتم و اون رو انداختم رو شونم...
وقتی داشتم از خونه بیرون میرفتم، مامان درحال تلفن صحبت کردن بود...
اخه سر صبحی،با کی حرف میزنی تو مادر من!
فرصت رو غنیمت شمردم و سریع در رفتم...
......
بعد ۲۰ دقیقه به آدرسی که امیر داده بود رسیدم.
نگاهی انداختم که انگار مسجد بود!
از ماشین پیاده شدم و دوباره به امیر زنگ زدم...
_الو،امیر؟
_جانم ریحانه...
_من رسیدم
_باشه...برو پیشه آقای جواد رنجبر...بهش بگو از طرف من اومدی...
باشه ای گفتم و تلفن رو قطع کردم...
وارد محوطه مسجد شدم که با پارچه هایی سیاه و پرچم هایی با نام حسین و ابوالفضل تزئین شده بود..
.....
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_41 اینقدر ذوق کرده بودم که از پشت،با صندلی محکم خوردم زمین و آخم در اومد.. ب
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_42
وارد مسجد شدم. مردی کنار دیوار تکیه زده بود. رفتم سمتش و گفتم
_سلام...
با دیدنم سرش رو پایین انداخت و گفت
_سلام خواهر،.....بفرمایید
_ببخشید میدونید آقای رنجبر کجاست؟
ابرویی بالا انداخت و گفت
_آقا جواد؟...
_بله...
_صبر کنید من الان صداشون میکنم.
تشکری زیر لب کردم و رفت...
بوی اسپند کل مسجد رو گرفته بود،که معلوم بود این بو از داخل میاد...
چند دقیقه بعد،پسری با موهای مشکی و حالت داری که پیراهن مشکی پوشیده بود،به سمتم اومد..
_سلام...رنجبر هستم،کارم داشتید؟
سلامی کردم و پوشه سبز رنگ رو از کیفم رو گرفتم جلوش..
با تعجب نگاهی کرد که لبخندی زدم و گفتم
_من خواهر امیر هستم...
_اهان....خوشبختم!...شرمنده یه لحظه نشناختم...
_خواهش میکنم
پوشه رو از دستم گرفت و با همون تعجب گفت
_فهمیدید شماره کیا تغییر کرده بود؟
با همون لبخند گفتم
_بله....سخت بود ولی پیدا کردم
_خدا خیرتون بده....من رو مدیون خودتون کردید
_این چه حرفیه میزنید؟...امیر ازم خواست منم انجام دادم...
تشکری کرد و بعد از تعارف تیکه پاره کردن،در حالی که سرش پایین بود ازم فاصله گرفت و دور شد...
برگشتم عقب و خواستم از در برم بیرون که محکم خوردم به چیزی و در کسری از ثانیه تمام محوطه مسجد پر شد از چایی...
سوزشی رو دستم حس کردم،که دیدم نصف چایی ها ریخته روش...
سرم رو بلند کردم و گفتم
_چخبره؟....یواش تر...
پسری که روبروم هاجو واج داشت به چایی های کف زمین نگاه میکرد،سرش رو اوورد بالا...
همون پسره بود! همونی که اون روز تو بیمارستان دیده بودمش!...
صورتش قرمز شده بود که نگاه کردم تمام لباسش خیس شده!...
لب گزیدم که همون پسره(جواد)،اومد سمتمون که با دیدن اوضاع رو کرد به من و گفت
_حالتون خوبه؟...
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste