ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_23 "امیر" امروز دهم محرم بود و با جواد و محمد برنامه داشتیم بریم حسینیه. او
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_24
وقتی نگاه من رو هم رو خودش دید،سرش رو انداخت پایین که همون خانمه که انگار مادرش بود گفت
_والا،خانم دکتر میگه فشارم پایینه
_خب الان خیلی طول میکشه؟
بین حرف هاشون اومدم و گفتم
_بله،باید بهتون سرم بزنن،وگرنه دوباره بخواید اینطوری برید خونه،باز حالتون بد میشه..
پسره گفت
_باشه،پس وایمیستم تا کارت تموم شه
_نه مادرجون، تو برو کار داری اونطرف،من خودم رو میرسونم
در حالی که داشتن باهم حرف میزدن از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بیتا.
چرا پسره تا من رو دید،اونطوری جا خورد؟
منو مگه میشناخت؟
_چی شد ریحانه؟
سرم رو سمت بیتا چرخوندم و گفتم
_هیچی فشارشون پایین بود باید بهش سرم بزنی...
_باشه...تو برو دکتر وزیری اومدن
باشه ای گفتم و رفتم به سمت اتاق آقای دکتر...
****
ساعت طرفای ۲۰ بود که کار من تموم شد و لباس پوشیدم که برگردم خونه...
با بیتا خداحافظی کردم و از بیمارستان اومدم بیرون.
از تو پارکینگ، ماشین رو که آوردم بیرون،همون خانم رو کنار خیابون دیدم که سعی میکرد،ماشینی چیزی پیدا کنه.
جلوش ایستادم و صداش زدم...
با دیدنم لبخندی زد که گفتم
_این موقع،تاکسی گیرتون نمیاد.بفرمایید من میرسونمتون..
_نه عزیزم،یکم دیگه صبر میکنم
_این چه حرفیه میزنید؟تشریف بیارید تا جایی میبرمتون...
به ناچار و با اصرار های من بالاخره سوار شد.
آدرس رو بهم گفت که منم همون طرفی رفتم..
جلو در سبز رنگی ایستادم،که با کلی تشکر پیاده شدن.
از داخل خونه صدای سینه زنی و مداحی میومد...سرم رو بالا گرفتم که دیدم پارچه ای روش نوشته
"حسينيه ثارالله "
سری تکون دادم و ماشین رو کج کردم و خواستم برم که زدم رو ترمز...
دستم رو گذاشتم رو قلبم که داشت محکم کوبیده میشد....چم شده بود من؟
حس عجیبی پیدا کرده بودم....
ماشین رو کناری پارک کردم و سرم رو گذاشتم رو فرمون تا حالم بهتر بشه....
اما انگار قرار نبود به همین راحتی کوتاه بیاد.
از ماشین پیاده شدم و رفتم زیر همون نوشته ایستادم...
به خاطره دیدن این اسم اینطوری حالم دگرگون شده یا...
ناخودآگاه اشکی از گوشه چشم هام سرازیر شد...
با تعجب پاکشون کردم.
چه مرگم بود؟چرا دلم گریه کردن میخواست؟چرا بغض کرده بودم؟
اینجا اصلا کجاست؟...
این صدا چی بود که اینطور من رو به گریه وا میداشت؟
" این حسین کیست…
که عالم همه دیوانه ی اوست؟!
این چه شمعی ست؛ که جانها همه پروانه ی اوست؟!
ای حسین…
حسین…
جان حسین
سلام خدا بر تو و بر ابوالفضل…
عزیز علی و پیمبر؛ ابوالفضل
سلام الله علی شهید کربلا
ایمان حسین!
میزان حسین!
قرآن حسین!
فرقان حسین!
جانان حسین…
ای جان حسین…
مرد آزاده حسینم؛ که بود این هدفم که شود کشته "
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
هدایت شده از ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلیوقتهدادادنیایماس
دستیهمشتجهود
اونکهراهندادو
تفکردتوصورتش
خمینی بود✌️😎📿
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
°°لشکرعماریون°°
@LashkarAmmaryon_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی از رفاه کم ندارم، اما باهاش حالم خوب نیست!
الآن وقتِ درمانه !
#امام_زمان #ماه_رجب #بندگی
@YekAsheghaneAheste
مۍفرماید:
هرکسۍیهفرصتۍبراشبهدستبیاد
ازاونفرصتکمهاۍکهخدابهشداده
استفادهنکنهوصبرکنهتایهفرصتبهترۍ
براشپیشبیاد..
زمانهمونفرصتکمهروهمازشمیگیره،
فرصتبهتدادن،بعدگذاشتۍمثلاکۍ
استفادهکنۍ؟ خبهمینمازتمیگیره؛یکلحظہفرصتبراتپیشاومدبراۍکار
خیرۍ،یککارخوبۍاصلاعقبنندازید..🚶🏻♂
اصلانگوبزاریهوقتبهتر،چونیکۍازکاراۍ ابلیسهمینهکهتایهفرصتخوبپیشمیاد
واسہتوبهاۍ،عبادتۍ،هرکارخوبۍمیگهنه
بزاریهوقتبهتر . .
#امام_زمان #دهه_فجر #ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
#السلامعلیڪیاعلےبنموسۍالرضا
دل تنگی،اگر عکس بود...🥺
#امام_زمان #ماه_رجب #مذهبی
@YekAsheghaneAheste
هدایت شده از │↫𝐷𝑒𝑙𝑏𝑎𝑟 𝐼𝑟𝑎𝑞𝑖🇮🇶 ↬│
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از اون پسرا نیستیم که ....
گیتار میزنیم:/
ما پسران علوی.....
اسلحه به دست هستیم:)
😎👊
اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#شب_بخیر
#ماه_رجب
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
✒ با خودت ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻦ
🌸 امروز حال دلم عالی است. هستی بار دیگر مرا نوازش میکند و همه چیز بر وفق مراد من است.
من بسیار قدرتمند هستم
و توانایی رسیدن به خواسته هایم را دارم.
"خدایا سپاسگزارم"
@YekAsheghaneAheste 🌸🍃
مطالعه این صفحه زیاد وقتت رو نمیگیره...
اما عوضش به حرف رهبرت احترام گذاشتی رفیق🖐🏼🌱
#امام_زمان #ماه_رجب #لبیک_یا_خامنه_ای #دهه_فجر
@YekAsheghaneAheste
📔•| بـهنیابتازاهلبیت"علیهالسلام"،
همهاموات،،شھدایمدافعحرموهمهشھدایاسلام
.
🌿•| #دعایفـرج
بـسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم
الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ
فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ
یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یاصاحِبَالزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.
.
🌿•| #دعایسلامتیامامزمان"عجـ"
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.
#اللھمعجللولیڪالفرج
#قرارعاشقی
#امام_زمان
#ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
رهبر انقلاب:
دعاهای ماه رجب یک دریایی از معرفت است.
در دعا فقط این نیست که انسان دل را به خدا نزدیک کند، این هست، فراگیری هم هست.
در دعا هم تعلیم است هم تزکیه است.
#امام_زمان #ماه_رجب #لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste🌹
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابانهای
خالی از انسان نیست
خدا در جاده های
بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خداوند در قلبیست
که شاد میکنی و در
لبخندیست که هدیه میکنی
#اللهجانم
#امام_زمان #ماه_رجب
♥️ @YekAsheghaneAheste
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود
که ناگه به میان جست؟
#سخنعشق #عاشقانه_مذهبــــی #امام_زمان #ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
#پیشنهاد_خوب 😍
بیاید یه کار جالب بکنیم،که توش کلی ثواب داره...🥰
التماس دعا...🙏🏼🕊
#امام_زمان #ماه_رجب #مذهبی #حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
#خاطرات_شهدا
صدا زد : مــامــان
مـادرش اومـد
گفت : این سرم رو از دستم در بیار ،
میخوام برم دستشویی
مادرش کمکش کرد، رفت وضو گرفت.
اومـد بیرون.☺️
گفت : مــامــان بغلم میکنی ⁉️
مادرش بغلش کرد .😔
تموم شد پرواز کرد ....🕊💚😭
#شهید_علی_خلیلی🌸
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
هدایت شده از │↫𝐷𝑒𝑙𝑏𝑎𝑟 𝐼𝑟𝑎𝑞𝑖🇮🇶 ↬│
اگرخوندی لطف کن برای همه گروهابفرست
---------------------------------------------------------
💚برخاتم انبیاء محمد مصطفی(ص)صلوات
---------------------------------------------------------
💚بر فاطمه زهرا(س)بی بی دو عالم صلوات
---------------------------------------------------------
💚برعلی(ع)شیرخداحیدرکرّارصلوات
---------------------------------------------------------
🤍بر قامت امام حسن و امام حسین صلوات
---------------------------------------------------------
🤍بر قامت رعنای مهدی(ع)صلوات
---------------------------------------------------------
🤍بر چهره دلربای مهدی(ع) صلوات
---------------------------------------------------------
❤️برسجاده پرزنورمهدی(ع) صلوات
---------------------------------------------------------
❤️بریازده امام قبل مهدی(ع)صلوات
---------------------------------------------------------
❤️برنرجس خاتون(ع) مادرپاکش صلوات
---------------------------------------------------
انتشار با شما😍...
میدونی اگه پخش کنی چند تا صلوات فرستاده میشه و دل امام زمانت و شاد میکنی؟؟😍🌼
🍃اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ🍃
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
خاطره شهدا را با ذکر صلواتی،زنده کنیم..🕊
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
.‹🌿🖇›
#استادرائفیپور
•چطوری گناه نکنیم!؟
- #قدماول🌻:
هروقتکهفکرگناهاومدتوسرت...↯
¹•شیطانرولعنتکن!
²•یهصلواتبفرست!
³•بگواستغفرالله
- #قدمدوم🌻:
اگردیدیبازمولکننیست...↯
¹•برویهوضوبگیر!
²•دورکعتنمازبخون!
''تو۹۹درصدمواقعجوابمیده!
کافیهفقطیهبارامتحانکنید🌱
●•قانوندلمونازامروز↯
موقعگناه،اگردیدیهیچجورهنمیتونی
جلویشیطانوبگیری!
اولدورکعتنمازمیخونی
بعدهرگناهیخواستیانجاممیدی...!
''مطمئنباشاینجوریخداکمکتمیکنهدیگه
سمتاونگناهنمیری"
#رائفی_پور #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
جوریزندگیکن...
جوریبرخوردکن...
جوریحرفبزن...
کہوقتیمردمتورودیدنعاشقخدابشن(:'!
#فلذامراقبتکنین
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
#لبیک_یا_خامنه_ای
جوانان ما عاشق مبارزه با اسرائیل هستند...✌🏼
#سخن_عشق
#امام_زمان
#ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
هرچههیکلبزرگکنی
کهانساننمیشوی!
انسانیتمربوطبهداشتن
بزرگواریهایاخلاقیاست..(:
#جان_فدا #لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #ماه_رجب #مذهبی
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_24 وقتی نگاه من رو هم رو خودش دید،سرش رو انداخت پایین که همون خانمه که انگار
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_25
گوشه ای از حیاط نشسته بودم و سرم رو به دیواری تکیه زدم.
روضه خوان میگفت،بعد ۱۳۴۰ سال هنوز داغ حسین تازه است...
این حسین کی بود واقعا؟
چرا هرکسی که به اینجا میومد،بغضش میگرفت و گریه میکرد؟
دلم گرفته بود....چشم هام رو بستم و خودم رو به جریان پرتلاطم زمان سپردم.
گوش هایم برای شنیدن غم حسین کافی بود..
***
"امیر"
وقتی با جواد رسیدیم،رفتیم کمکِ آقا رسول....
یک ساعت نشده بود که سر و کله محمد هم پیدا شد...
_حال مادرت چطوره محمد!؟...
درحالی که کفش هاش رو در میاورد گفت
_خوبه خداروشکر،یه سرم بهش وصل کردن....دیگه اصرار کرد که من بیام اینجا و خودش با تاکسی میاد...
سری تکون دادم و مشغول جدا کردن ظرف های یکبار مصرف برای شام امشب شدم،که محمد هم اومد کمک...
دیگه حسينيه تقریبا شلوغ شده بود و سخنران هم داشت حرف های اخرش رو میزد.
جواد با سبدی بزرگ اومد و گفت
_خدا خیرتون بده،حاجی گفت غذا هارو بچینید تو این سبدا...
محمد با خنده گفت
_بعد ببخشید بزرگوار،دقیقا شما چیکار میکنید؟
_بنده مدیر اجرایی هستم...
به محمد نگاهی کردم و زدم زیره خنده که محمد با تکون دادن سری گفت
_میبینی امیر خان؟....ملت پسرخاله دارن،ما هم یکی رو داریم مثل جواد...
جواد در حالی که داشت میرفت گفت
_خیلی هم دلت بخواد....غر بزنی شب مجبوری سینه خیز تا خونه بری...
دیگه منتظر جواب محمد نشد و رفت..
اگر این دوتا تو یه روز،یک مکالمه کَل کَلی نداشته باشن،انگار قَسَمِشون رو شکوندن!...
ساعت طرفای ۹ بود که حاج آقا بیاتی اومد آشپزخونه.....
_بچه ها خسته نباشید همگی،برید بالا دیگه کم کم سینه زنی شروع میشه...
باشه ای گفتیم و با محمد رفتیم بالا..
گوشه ای نشستیم و روضه خوان شروع کرد به گفتن درد ودل بی بی زینب....آخ که جیگرم داشت میسوخت...
" غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوایِ وصل بی بال و پرم کرد
به من گفتی صبوری کن صبوری
صبوری ترفه خاکی بر سرم کرد
آی ..
خدایا زینبم تنها و بی کس
کَسِ بی کس به فریادِ دلُم رس
خدایا من همان محمل نشینم
چنان در خیمه ها آتش به پا شد
که دامن ها پناهِ شعله ها شد
به عمقِ جانِ من این غم چنان شرار افروخت
در آن دیار دلِ خیمه ها برایم سوخت ... "
اومدن این اشک ها دست خودم نبود....انگار طلسم حضرت زینب شدم و چه طلسمی زیبا تر از این؟...
نگاهی به محمد که کنار دستم،سرش رو پایین انداخته بود کردم....از تکون خوردن شونه هاش معلوم بود اونم بی قراره...
....
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_25 گوشه ای از حیاط نشسته بودم و سرم رو به دیواری تکیه زدم. روضه خوان میگفت،ب
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_26
بعد از اینکه مراسم تموم شد،منو محمد رفتیم بیرون که دیدیم جواد رو صندلی نشسته...
با دیدن ما سرش رو بالا گرفت و لبخندی زد...
از چشم های قرمزش معلوم بود که بدجور امشب عاشقی کرده تو راه امام حسین...
با هم رفتیم کمک برای پخش کردن غذا...
دیگه کارمون تقریبا تموم شده بود که محمد همراه با مادرش به سمت من و جواد اومد
_قبول باشه خاله...
_قبول حضرت فاطمه باشه پسرم...
سلامی کردم که با لبخند جوابم رو داد. رو کردم به محمد و گفتم
_با مادر میای؟
_نه مامان میگه نمیخواد مزاحم بشه...
رو کردم به مادر محمد که جواد بهش میگفت خاله شیرین و گفتم
_حاج خانم این چه حرفیه میزنید؟تشریف بیارید دربست در خدمتتونم
_خدا خیرت بده ولی...
_تو رو خدا ولی نگید...بفرمایید خواهش میکنم..
به ناچار سری تکون داد و همراه محمد و جواد سوار ماشین شدیم و حرکت کردم...
...
جواد که کنار من نشسته بود گفت
_خاله اشکال نداره من امشب پیش شما بمونم؟
_نه خاله جون....مریم که نیست،تا هر وقت میخوای بمون عزیزم
یهو محمد با لحن خنده داری گفت
_کجا اینو دعوت میکنی مامان؟...این الان بیاد،رو زمین که نمیخوابه!بچه پررو تخت من رو تصاحب میکنه ..
خنده ای کردم که جواد گفت
_از قدیم گفتن بزرگتر احترامش واجبه...الان من به عنوان بزرگتر باید بهم احترام بزاری و تختت رو بهم بدی...
_کی گفته تو از من بزرگتری؟
جواد رو کرد به منو گفت
_امیر تو یه چیز به این بگو....دو ماه مگه ازش بزرگتر نیستم؟...
با خنده سری تکون دادم و از تو آینه نگاهی به محمد کردم و گفتم
_درسته دو ماه چیزی نیست....ولی خب دیگه...
کفری گفت
_خب نداره برادر من!....الان تو اینطوری میگی این هوا برش میداره
مادر محمد که معلوم بود از دست بحث های اینا کلافه شده گفت
_ای بابا تمومش کنید دیگه....ماشالله چه جونی دارید شماها!...جفتتون تو پذیرایی میخوابید...
محمد با تعجب رو کرد به طرف مادرش
_تو پذیرایی؟ رو کاناپه؟ تا صبح که خوابم نمیبره...
_همینی که هست...
دیگه تا برسیم هیچکس چیزی نگفت و منم تو دلم داشتم به حرف هاشون میخندیدم...
بعد از رسوندنشون به سمت خونه حرکت کردم....
ساعت نزدیکای ۱ بود که رسیدم و خداروشکر مامان خواب بود.حداقل یه امشب رو راحت میخوابم.
از پله ها رفتم بالا که دیدم چراغ اتاق ریحانه روشنه...
....
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste