eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
در نگاهم تو فقط منظرهٔ دل‌ خواهی ... ˹ @YekAsheghaneAheste ˼
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 حضور 313 نفر در یک چشم به هم زدن در مکه در پی ندای امام زمان علیه‌السلام... كسانى كه با تو بيعت مى‌كنند در حقيقت تنها با خدا بيعت مى‌نمايند. (فتح/10) ⭕️ در بعضی روایات گفته شده که صدای امام در شرق و غرب عالم به گوش یاران می‌رسد و شتابان به سویش می‌آیند: 🌕 آقا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «آنگاه مهدی عجل‌الله فرجه در بین رکن و مقام می‌ایستد و با صدای رسا می‌گوید: «ای نقبا و مردمی که به من نزدیک هستید! و ای کسانی که خداوند شما را پیش از ظهور من در روی زمین برای یاری من ذخیره کرده است! برای اطاعت از من به‌سوی من بیایید! صدای او به این افراد می‌رسد و آن‌ها در شرق و غرب عالم، بعضی در محراب عبادت و گروهی خوابیده‌اند، با این وصف با یک صدا که می‌شنوند و با یک چشم‌به‌هم‌زدن، در بین رکن و مقام نزد او خواهند بود.» عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ صَّادِقَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ... یَقِفُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ فَیَصْرُخُ صَرْخَهًًْ فَیَقُولُ یَا مَعَاشِرَ نُقَبَائِی وَ أَهْلَ خَاصَّتِی وَ مَنْ ذَخَرَهُمُ اللَّهُ لِنُصْرَتِی قَبْلَ ظُهُورِی عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ائْتُونِی طَائِعِینَ فَتَرِدُ صَیْحَتُهُ عَلَیْهِمْ وَ هُمْ عَلَی مَحَارِیبِهِمْ وَ عَلَی فُرُشِهِمْ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا فَیَسْمَعُونَهُ فِی صَیْحَهًٍْ وَاحِدَهًٍْ فِی أُذُنِ کُلِّ رَجُلٍ فَیَجِیئُونَ نَحْوَهَا وَ لَا یَمْضِی لَهُمْ إِلَّا کَلَمْحَهًِْ بَصَرٍ حَتَّی یَکُونَ کُلُّهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ... 📗تفسیر اهل‌بیت علیهم‌السلام ج13،ص338 📗بحارالأنوار، ج53، صص 1-7 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_28 "ریحانه" با حالی خراب و داغون رفتم بیمارستان! یه هفته‌ای از این حالت
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ _ با آزمایش ندادن از زیرش در نرو ریحانه _ چیزی نیست که بخوان بابتش آزمایش بدم _ لج میکنی چون می‌ترسی! جدی نگاهش کردم و در حالی که دندون هامو بهم میفشردم گفتم _ رها بس کن _ بس نمیکنم! می‌ترسی این زندگی و محمد رو ول کنی و این داره به خودت آسیب وارد میکنه صدامو بردم بالا که برای لحظه‌ای کل بخش ساکت شد _ میگم تمومش کن _ چرا داد میزنی؟ یه آزمایش ساده‌اس دیگه تو که اینقدر ترسو نبودی با قدم هایی بزرگ رفتم سمت رختکن. تقصیر من بودم اومدم اینور مثلا کمکش کنم... هِی میگم بسه دیگه ادامه نده باز بدتر میکنه! آره دروغ چرا میترسیدم... از اینکه تومورم دوباره برگشته باشه و من دوباره زجر بکشم دفعه پیش حضور محمد اینقدر برام قابل لمس نبود و تا این حد وابسته‌اش نبودم ولی الان قضیه فرق کرده... رو صندلی نشستم و حس میکردم گرمی اشک هایی که ناخودآگاه روی صورتم میریخت گوشی رو برداشتم. دلم برای صداش یه لحظه تنگ شد... بعده سه تا بوق با همون لحنش جوابم رو داد _ سلام ریحان بانو _ سلام _ خوبی خانمم؟ _ خوبم، تو خوبی؟کجایی؟ _ شکر خوبم. عرضم به حضورت که با جواد اومدم یه انبار چند تا وسیله ببرم _ پس وسط کار مزاحمت شدم _ چه حرفا! من وسط جنگ هم باشم ببینم زنگ میزنی دشمن رو نگه میدارم اول جوابت رو میدم بعد جنگ رو از سر میگیریم _ خیلی لوسی محمد _ مخلص شما هم هستیم، جان کارم داشتی؟ لحظه‌ای سکوت کردم... حرفی نداشتم ولی یهو چیزی اومد به دهنم _ محمد... _ جانم.. _ وقتی یه کاری بخوای بکنی اما ازش مطمئن نیستی چیکار میکنی؟از کی مشورت میگیری؟ _ چه سوالای تخصصی میپرسی! _ اذیت نکن بگو دیگه... _ خب بستگی داره چه کاری باشه، اگر روی کار و آینده و زندگیم اثر بزاره یا مسئله جدی باشه استخاره میگیرم _ استخاره؟چجوری هست؟ _ نیت میکنی و از داخل قرآن یا به روش های دیگه از خدا به نوعی کمک میگیری _ میتونی برام استخاره کنی؟ _ من که نه ولی حاج آقا مسجد هست میخوای بدم به اون؟ _ باشه پس بگو برام بگیرن _ چیزی شده ریحانه؟ _ بعدا میگم بهت _ باشه یه چند لحظه وایسا باشه‌ای گفتم و منتظر با خودکار توی دستم بازی می‌کردم _ ریحانه حاجی گفت یه چند دقیقه دیگه میگیره الان دستش بنده نمیشه _ من منتظرم پس _ باشه عزیزم، فعلا دور اتاق میچرخیدم. نمیدونستم استخاره چیه ولی همین که از خدا کمک میگیری برام کافیه تا مطمئن بشم از اون کاری که میخوام بکنم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_29 _ با آزمایش ندادن از زیرش در نرو ریحانه _ چیزی نیست که بخوان بابتش آزما
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ _ سلام دخترم، شرمنده اون موقعی که زنگ زدی زمان مناسبی برای استخاره نبود _ سلام... یعنی نگرفتید؟ _ چرا دخترم، جوابش هم خیر بوده و تاکید شده انجام بشه _ جدا؟ _ ان شاءالله هرچی خیر هست رقم بخوره بعده کلی تشکر تلفن رو قطع کردم و به سمت آزمایشگاه رفتم _ فکر کردم وسایلت رو جمع میکنی که بری _ مگه اصرار نمیکردی آزمایش بدم؟ _ چیشد؟ چند دقیقه رفتی تو اتاق سنگی چیزی خورد به سرت؟ به خنده رفتم سمتش که داشت نمونه ها رو میچید داخل سبد _ رها لوس نشو دیگه! مگه نمیخواستی آزمایش بگیری ازم؟خب من حاضرم یه تای ابروش و بالا داد _ آزمایش که میگیرم ازت ولی میفهمم چیشد که نظرت تغییر کرد با همون لبخندم روی صندلی نشستم. با نگاه های مشکوک بازوبند رو برام بست _ چشمات و ببند باز خون دیدی غش نکنی دست گذاشتم روی صورتم.. تیزی سوزن رو داخل دستم حس کردم _ یه کاری کن فردا صبح جوابش بیاد _ قول نمیدم ولی باشه _ اذیت نکن _ باشه میسپرم دست بچه ها حاضرش کنن از جا بلند شدم _ من باید برم خونه محمد اینا زودتر میرم _ ریحانه... طرفش برگشتم که اومد نزدیک تر و دستم رو گرفت _ جوابش هرچی بود امیدت رو از دست نده باشه؟؟ سری براش تکون دادم و حاضر شدم آفتاب داشت غروب میکرد که من سوار ماشین شدم و نمیدونم چقدر طول کشید تا با زدن زنگ مریم در و برام باز کرد _ وای سلامم _ سلام عزیزم _ چقدر دلم برات تنگ شده بود ریحانه با لبخندی از بغلش بیرون اومدم _ منم دل تنگت بودم خانم _ آره جون خودت! مامان زنگ نمیزد کلاهت اینطرفا نمی‌افتاد _ کلاه چیه من نصف دیگه زندگیم اینجاس _ اوه اوه چه زبون هم میریزه با خنده وارد خونه شدیم که مامان شیرین با خوشروئی به استقبالم اومد _ خوش اومدی دخترم _ ممنونم یکم که نشسته بودم مریم با سینی چایی به سمتم اومد _ محمد کجاست؟میاد اینجا؟ _ بهش خبر دادم که اینجام فکر کنم بیاد مامان شیرین ظرف شیرینی و شکلاتی رو گذاشت روی میز _ هرچی خواستی بردار و اصلا تعارف نکن _چشم قطاب های رو میز بدجوری بهم چشمک میزدن! طاقت نیووردم و خم شدم دو تا برداشتم با ولع میخوردم و چایی رو هم سر میکشیدم نمیدونم چم شده بود اما عجیب داشت بهم میچسبید! _ ریحانه رنگت پریده ها... _ نگران نباش مامان از صبح سره کار بوده اینجا دو پینگ میکنه و رو به راه میشه نیم نگاهی بهش انداختم و به شوخی چشم غره‌ای براش رفتم رو کردم سمت مامان شیرین _ خودمم نمیدونم چند وقته اینجوریم! عمه‌ام هم که اومده بود همینو میگفت _ چند وقته؟ حالت تهوع هم داری؟؟ _ وای آره خیلی اما جای نگرانی نیست زود خوب میشه چشمای مامان شیرین برقی زدن که متعجب خیره بودم بهش... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
آشوبِ جهان و جَنگِ دنیا به کنار بُحرانِ ندیدنِ تو را من چه کنم؟! ♥️ @YekAsheghaneAheste
من الصعب تهدئه القلب ألذي یریدك دوماً سخت است آرام کردن ِ قلبی که تو را همیشه میخواهد ..
اگه دنیا باعث دلگرفتگیت شد ؛ دنبالِ دلیل و مقصر خاصی نباش .. تا دنیا ، دنیاس وضعش همینه ! با دلِ گرفته برو در خونه‌یِ خدا ..(: خودش دنیا رو اینجوری آفریده پس تورو تحویل می‌گیره‌ بگو‌ نمی‌خوام با دنیا دل گرفتگیم رو برطرف کنم ؛ می‌خوام تو‌ دلم رو با‌ خودت‌ شاد‌ کنی ..(: @YekAsheghaneAheste
🌹 🌸آنان که به بیداری خدا ✨اعتقاد دارند شبها 🌸خواب آرامتری دارند! ✨یک زنـدگی پراز خوبی 🌸یک شب پراز آرامـش ✨و کلی دعـای خیـر 🌸نصیب لحظـه هاتون شبتون سرشاراز آرامش 🌙 @YekAsheghaneAheste
اعمال‌قبل‌از‌خواب☝️🏻🌸 شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 التماس‌دعا✋🏻 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«💚🕊 » بسم‌رب‌‌‌الحسن|❁ روی‌قبرخاکی‌ات‌طرح‌ضریحت‌می‌کشد آرزوهادارداین‌نوکربرایت‌یاحسن:) 💚¦↫ 🕊¦↫ @YekAsheghaneAheste