..#با_حسین_علیه_السلام
#با_مهدی_علیه_السلام
#مجالس_حسینی
#قصص_حسینی
#قصه_عبرت
#ویژه_محرم
#ماه_محرم
#تشرفات
◾️ #تشرف_شیخ_عبدالزهراء_کعبی_خدمت_امام_هنگام_خواندن_قصیده_ابن_عرندس
👈🏼👈🏼 مؤلف محترم
در کتاب #شیفتگان_حضرت_مهدی عجلاللهتعالیفرجه
مینویسد:
➖ #ابن_عرندس (۱) یکی از علماء شیعه و بزرگان مذهبی ما است که
علاوه بر مراتب علم و کمال،
دارای طبعی رسا و پرجاذبه بوده
و اشعاری که سروده است گواه بر محبت عجیب او به خاندان وحی و برائت از دشمنان آن بزرگواران میباشد.
➖ او همانگونه که در زمان حیاتش مورد توجه همگان بود،
پس از و فانش نیز مردم به او ارادت میورزیدند؛
بهحدی که پس از گذشت ده ها سال هنوز مرقد وی در حله زیارتگاه عموم است.
او در اثبات ولایت اهلبیت اشعار مهمی سروده و به این وسیله بذر ولایت و محبت آنان را در قلبها بارور ساخت.
مهمترین شعر او قصیدهای است که فضایل خاندان رسالت بالأخص امام عصر ارواحنافداه را در آن ذکر کرده
و شهادت امام حسین علیهالسلام را به صورتی بسیار غم انگیز بیان نموده است.
تأثیروبرکت کلام او در این قصیده آن در این چنان زیاد است که علامه امینی در کتاب ارزشمند «الغدیر» فرموده است:
درمورداو در میان اصحاب ما چنین معروف است که:
در هر مکانی این قصیده خوانده شود، موجب تشریف فرمایی سرور عالم امکان حضرت بقیةاللهالأعظم ارواحنافداه بهآن مکان میشود(۲).
➖ نمونهای که ذکر میکنیم یکی از این موارد است:
خطیب بزرگ شیعه مرحوم #شیخ_عبدالزهراء_کعبی میگوید:
یک روز بعد از ظهر وارد صحن مطهر امام حسین علیهالسلام شدم،
شخصی در مقابل یکی از حجرههای صحن شریف کتابهای مذهبی میفروخت و من با وی سابقهٔ آشنایی داشتم،
چون مرا دید گفت:
کتابی دارم که برای شما نافع باشد و در آن اشعاری وجود دارد که زیبنده شما میباشد و قیمت آن این است که یک بار آن را برایم بخوانی.
➖ مرحوم شیخ عبدالزهرا میگوید:
آن اشعار گمشده من بود و مدتها در جستجوی آن بودم.
آن را گرفتم و در هنگامی که به خواندن آن مشغول بودم ناگهان دیدم سیدی از بزرگان عرب در برابرم ایستاده و به اشعار گوش میدهد
و گریه میکند
به این بیت رسیدم:
أیُقْتَلُ ظَمْآناً حُسَیْنٌ بِکَرْبَلا *** وَفی کُلِّ عُضْو مِنْ أنامِلِهِ بَحْرُ؟
[چگونه است که حسین، تشنه درکربلا کشته میشود با آنکه در هر سرانگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟]
➖ گریه آن بزرگوار شدید شد
و رو به ضریح امام حسین علیهالسلام نمود و این بیت را تکرار مینمود
و همچون زن جوان مرده میگریست.
➖ همین که اشعار را به پایان رساندم، دیگر آن بزرگوار را ندیدم،
برای دیدن ایشان از صحن خارج شدم تا شاید آن جناب را بیابم ولی ایشان را ندیدم به هر کجا رو نمودم اثری نیافتم،
گویا از برابر چشمم غایب شده است
به یقین دانستم او حضرت حجت و امام منتظر علیهالسلام است.
قصیده ابنعرندس بر اثر این گونه جریانات مورد توجه دوستان اهلبیت علیهمالسلام قرار گرفته
و با خواندن قصیده او عنایات حضرت بقیةالله ارواحنافداه را به سوی خود جلب میکنند.
➖ #علامه_امینی در کتاب #الغدیر،
و مرحوم شیخ طریحی در کتاب #المنتخب،
و #علامه_سماوی در #الطلیعة ،
و خطیب دانشمند یعقوبی در #البابلیات ،
و برخی دیگر از بزرگان در کتابهای خود آوردهاند(۳).
📚 پینوشتها:
۱. شیخ صالح بن عبدالوهّاب بن عرندس حلّى، معروف به «ابن عرندس» از بزرگان شیعه است که در فقه و اصول داراى تألیفاتى است و براى ائمّه اطهار علیهمالسلام مراثى و مدایحى سروده است، وى حدود سال ۸۶۰ق رحلت کرد و در حلّه به خاک سپرده شد.
از جمله اشعار وى قصیده فوق، معروف به قصیده «رائیه» در میان بزرگان معروف است، در هیچ مجلسى این قصیده خوانده نمىشود، مگر آن که امام زمان علیهالسلام عنایت خاصّى به آن مجلس مىنماید. الغدیر، ج۷، ص۱۴
۲. الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۱۴
۳. شیفتگان حضرت مهدی عجلاللهتعالیفرجه (انتشارات حاذق _ ۱۳۹۳شمسی)، ج۳، ص۱۷۱
🔆
#با_جوادالأئمه_علیه_السلام
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#توسل_شفاعت
#قصه_عبرت
🔷🔶 #ماجرای_ده_شب_توسل_به_حضرت_امام_جواد_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 مرحوم حاج #شیخ_عباسعلی_محقق_واعظ_خراسانی میفرمودند:
مرحوم #میرزا_مرتضی_شهابی که در زمان سابق دربان باشی #کشیک_سوم آستان قدس رضوی بود، ده مجلس روضه خوانی فراهم نمود.
و والد مرا با حاج #شیخ_مهدی_واعظ_خراسانی و مرا هم بهواسطه پدرم برای منبر رفتن دعوت کرد و سفارش کرد که همه شما هر شب بایستی متوسّل شوید به امامنهم حضرت جواد الأئمّة علیهمالسلام و باید ذکر مصیبت آن حضرت بشود.
➖ و من چون تازه کار بودم و معلوماتم در منبر کم بود بر من دشوار بود.
هرچه گفتند که جهت #توسل_به_امام_جواد_علیه_السلام هر شب چیست، میگفت: اکنون باشد و من در آخر کار بهشما خواهم گفت.
این بود که ما هر شب متوسّل بهآن بزرگوار میشدیم تا ده شب تمام شد.
➖ آنگاه شب دیگر ما اهل منبر را برای شام خوردن دعوت نمود.
آن وقت گفت: جهت توسّل من در هر ده شب به امام جواد علیهالسلام این بود که من در روز کشیک و خدمت خود در صحن مطهّر بهرسم و عادتی که داشتم با دربانان مشغول جاروب کردن صحن کهنه میشدیم و جوی آبی که از صحن میگذشت و دو طرف آن نهر مردم از زائر و مجاور لب آن آب بهجهت وضو ساختن مینشستند.
➖ یک روز همان قسمی که مشغول جاروب کردن بودیم، نزدیک #سقاخانه_اسماعیل_طلایی برابر #گنبد_مطهر دیدم چند نفر از زائرین نشستهاند و مشغول خوردن خربزه میباشند و تخمهای خربزه را آنجا ریخته و کثیف کردهاند.
من اوقاتم تلخ شد و گفتم:
ای آقایان اینجا که جای خربزه خوردن نیست لااقل میبایست پوستها و تخمهای خربزه را در جوی آب بریزید تا زیر پای کسی نیاید.
ایشان از سخن من متغیّر شدند و گفتند: مگر اینجا خانه پدر توست که چنین میگوئی و دستور میدهی!
من نیز عصبانی و متغیّر شدم و با پای خود بقیه خربزه و پوستها و تخمها را میان جوی آب ریختم.
➖ آنها بر خواستند و رو بهحضرت رضا علیهالسلام نموده گفتند:
ای امام رضا! ما خیال کردیم اینجا خانه توست که آمدیم و اگر میدانستیم خانه پدر این مرد است نمیآمدیم!
این سخن گفتند و رفتند.
من هم عقب کار خود رفتم و چون شب شد و خوابیدم در عالم خواب دیدم در ایوان طلا جنجال و غوغائی است. نزدیک رفتم که بفهمم چه خبر است. دیدم آقای بزرگواری وسط ایوان ایستاده است و یک سه پایهای در وسط ایوان گذاشته شده چون آن زمان رسم بود که شخص مقصّر را بهسه پایه میبستند و شلاق میزدند.
➖ پس آن آقای بزرگوار فرمود: بیاوریدش!
تا این امر از آن سرور صادر شد مأمورین آمدند و مرا گرفتند و نزد سه پایه آوردند و بستند که شلاق بزنند.
من بسیار متوحّش شدم و عرض کردم: مگر گناه من چیست و چه تقصیر کردهام؟
فرمود:
مگر صحن خانه پدر تو بود که زائرین مرا ناراحت کردی و با پا خربزه ایشان را بجوی آب ریختی؟ خانه، خانه من و زوّار هم مهمان من هستند تو چرا چنین کردی؟
➖ از این فرمایش آن حضرت چنان حال انفعالی بهمن روی داد که نمیتوانم بیان کنم و مأمورین تا خواستند مرا بزنند من از ترس و وحشت این طرف و آن طرف نگاه کردم که شاید آشنائی پیدا شود که واسطه نجات من گردد.
در این حال متوجّه شدم که یک آقای جوانی پهلوی آن حضرت ایستاده و دیدم آن جوان حال وحشت مرا که دید بهآقا عرض کرد:
ای پدر! این مقصّر را بهمن ببخشید.
➖ تا این سخن را گفت مرا آزاد کردند.
آنگاه نگاه کردم نه سه پایهای دیدم و نه شلّاقی.
پرسیدم: این جوان که بود؟
گفتند: این آقازاده حضرت امام جواد علیهالسلام است.
سپس من از خواب بیدار شدم بهفکر آن زائرین افتادم و روز در جستجوی آنها برآمدم و بههر زحمتی بود ایشان را پیدا کردم و بسیار عذرخواهی نمودم و بعد ایشان را دعوت کردم و پذیرائی نمودم و از خود راضی کردم.
➖ حال شما آقایان بدانید که من آزاد شده حضرت جواد علیهالسلام هستم و از این جهت بود که ده شب متوسّل به آن بزرگوار شدم.
📚 کرامات رضویه (نسخه دیجیتالی)، ص۱۶۹_۱۷۰
🔆
#با_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
#اثرات_زخم_جنگ_صفین
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_علی_علیه_السلام
#نکته_های_مهدوی
#تولی_و_تبری
#قصه_عبرت
🔷🔶 #جنگ_امام_زمان_علیه_السلام_با_یک_ناصبی
👈🏼👈🏼 بهاءالدین سیدعلیبنعبدالکریمنیلی نجفی (رضوان الله علیه) از علمای بزرگ امامیه مینویسد:
ومن ذلك ما نقلته عن بعض أصحابنا المؤمنين الصالحين ومن خطّه المبارك ما صورته:
عن محي الدين الأربلی أنّه حضر عند أبيه ومعه رجل، فنعس فوقعت عمامته عن رأسه، فبدت في رأسه ضربة هائلة، فسأله عنها، فقال [له]: هذه من صفّين.
فقيل [له]: وكيف ذلك وواقعة صفّين قديمة؟!
فقال: كنت مسافرا إلى مصر، فصاحبني إنسان من غزّة، فلمّا كنّا في بعض الطريق تذاكرنا وقعة صفّين، فقال لي الرجل:
لو كنت في أيّام صفّين لروّيت سيفي من عليّ وأصحابه.
فقلت له: وأنا لو كنت [في أيّام صفّين] لروّيت سيفي من معاوية وأصحابه، وها أنا وأنت من أصحاب عليّ ومعاوية، [واعتركنا عركة عظيمة] واضطربنا، فما شعرت بنفسي إلّا مرميا لما بي وإنسان يوقظني بطرف رمحه.
ففتحت عيني فنزل إليّ ومسح الضربة وبرئت، فقال البث:
هنا، ثمّ غاب قليلا وعاد [و] معه رأس خصمي مقطوعا والدوابّ معه.
فقال [لي]: هذا رأس عدوّك، وأنت نصرتنا فنصرناك وَلَيَنْصُرَنَّ الله مَنْ يَنْصُرُهُ.
فقلت: من أنت؟
فقال: فلان ابن فلان - يعني الصاحب (عليه السّلام)- ثمّ قال لي: وإذا سئلت عن هذه الضربة فقل: ضربتها بصفّين.
📝 از بعضی از علمای صالح ما نقل شده که بهخط مبارک خود چنین نوشته است: #محی_الدین_اربلی گفت:
روزی در خدمت پدرم بودم، دیدم مردی نزد او نشسته و چرت میزند، در آنحال عمامه از سرش افتاد و جای زخم بزرگی در سرش نمایان شد.
پدرم پرسید: این زخم چه بوده؟
➖ گفت: این زخم را در جنگصفین برداشتم!!
پدرم بهاو گفت: #جنگ_صفین در زمان قدیم اتفاق افتاده و تو در آن زمان نبودی.
گفت: وقتی بهمصر سفر میکردم، مردی از اهل #غزه نیز با من همراه شد.
در هنگام گفتگو با او در میان راه وقتی از جنگ صفین یاد کردم، همسفر من گفت: اگر من در جنگ صفين بودم، شمشیر خود را از خون علی [علیهالسلام] و یارانش سیراب میکردم.
من هم گفتم: اگر من نیز در جنگ صفین بودم شمشیر خود را از خون #معاویه [لع] و پیروانش سیراب میکردم. اینک من و تو از #یاران_علی علیهالسلام و معاویه (لع) هستیم، بیا با هم جنگ کنیم.
➖ ما با هم درگیر شدیم و زد و خورد مفصلی کردیم، یک وقت متوجه شدم که بر اثر زخمی که برداشتهام از هوش میروم، در آن اثناء شخصی مرا با گوشۀ نیزهاش بیدار میکند.
چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روی زخم سرم کشید و فی الوقت بهبودی یافت. آنگاه گفت:
«همینجا بمان!»
و بعد اندکی ناپدید شد و سپس در حالیکه سر بریدۀ همسفرم را که با من بهنزاع پرداخته بود در دست داشت، با چهارپایان او برگشت و گفت:
این سر دشمن تو است. تو به یاری ما برخاستی ما هم تو را یاری کردیم، چنانکه خداوند بههر کس که او را یاری کند، نصرت میدهد.
پرسیدم: شما کیستید؟
گفت: من صاحب الامر (عجلاللهفرجهالشریف) هستم.
سپس فرمود:
از این پس هر کس پرسید این زخم چه بوده، بگو ضربتی است که در صفین برداشتهام.
📚 منابع:
۱. بحارالأنوار، ج۵٢، ص٧۵، ح۵۵
۲. نجم ثاقب، میرزای نوری (چاپ انتشارات کتاب جمکران) ج۲، ص۶۴۷و۶۴۸
۳. العبقری الحسان، شیخعلیاکبرنهاوندی، ج٢، ص۶٠، س٣٨
۴. برکات حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجه (خلاصه العبقری الحسان)، ص٨٧
۵. تاریخ امیرالمؤمنین علیهالسلام، آیتالله حاج شیخعباسصفائیحائری، ج٢، ص۴۵٩
🔆