eitaa logo
زن_زندگی_آرامش🌻
728 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
224 ویدیو
30 فایل
🌟 اینجا بهت یاد میدم چطور یه خونه پر از آرامش بسازی🌿. چیزایی که اینجا یادمیگیری : هویت حقیقی زن ازدواج صحیح تربیت خانواده اسلامی ⭐️♥ همکاری با مجموعه راه و رفعت خانواده، سرمربی حوزه414💚 👈🏻 ارتباط با من😇: (پژوهشگر و مدرس خانواده) 🔅 @azad_sepide
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 🎗 ۱ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | مردهای عوضی همیشه از پدرم متنفر بودم مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه!! آدم و بی‌حوصله‌ای بود اما بد اخلاقیش به کنار می‌گفت: درس می‌خواد بخونه چکار؟ نذاشت خواهر بزرگ ترم تا ۱۴ سالگی بیشتر درس بخونه... دو سال بعد هم عروسش کرد!! اما من، فرق داشتم من درس خوندن بودم بوی کتاب و دفتر، مستم می‌کرد می‌تونم ساعت‌ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم مهمتر از همه، می‌خواستم بخونم، برم سر کار و خودم رو از اون و اخلاق گند پدرم نجات بدم!! چند سال که از خواهرم گذشت یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی!! شوهر خواهرم بدتر از پدرم، ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بی‌قید و بند دائم توی مهمونی‌های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می‌کرد اما خواهرم اجازه نداشت پاش رو از توی خونه بیرون بزاره مست هم که می‌کرد، به شدت رو کتک می‌زد این بزرگ پ‌ترین زندگی من بود... مردها همه شون عوضی هستن... هرگز ازدواج نکن... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید روزی که پدرم گفت : هر چی درس خوندی، کافیه ... . . ... 🖇❣ ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣🖇❣ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎗 ۳ 🎬 این قسمت | آتش چند روز به همین منوال می‌رفتم مدرسه پدرم هر روز زنگ می‌زد خونه تا مطمئن بشه من می‌رفتم و سریع برمی‌گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، زودتر برگشت با های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می‌زد .. بهم زل زده بود، همون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... . اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی‌تونستم درست راه برم!! حالم که بهتر شد دوباره رفتم به زحمت می‌تونستم روی چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می‌فهمید بدتر از دفعه قبل می‌خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم .. اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود!! . بالاخره پدرم رفت و پرونده‌ام رو گرفت ... وسط آتیشش زد ... هر چقدر کردم ... نمرات و تلاش‌های تمام اون سال‌هام جلوی چشم‌هام می‌سوخت هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت، اون آتش داشت جگرم رو می‌سوزوند تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان کردن من شروع شد !! اما هر میومد جواب من بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل .. علی الخصوص اون‌هایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می‌اومد ... ولی من به شدت از و دچار شدن به سرنوشت و خواهرم وحشت داشتم ترجیح می‌دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... تا اینکه مادرِ زنگ زد ... . . ... ❣ ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣🖇❣ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎗 ۲ 🎬 این قسمت | ترک تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید موقع خوردن صبحانه، همون‌طور که سرش پایین بود... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: !! ... دیگه لازم نکرده از امروز بری ! تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم حرفی بود که می‌تونستم اون موقعِ روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم : ولی من هنوز ... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد : همین که من میگم، دهنت رو می‌بندی میگی چشم!! درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می‌گفت و می‌رفت اشک توی چشم‌هام زده بود ... اما اشتباه می‌کرد، من آدم نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ... از خونه که رفت بیرون منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه مادرم دنبالم دوید توی خیابون ... - هانیه جان، مادر ... تو رو نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی!!! . . ... ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
🌸🍃🌸🍃 🎗 ۴ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | نقشه بزرگ به توسل کردم و روز نذر کردم ... التماس می‌کردم : خدایا! تو رو به عزیزترین هات ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده هر که زنگ می‌زد، مادرم قبول می‌کرد ... صاف و ساده‌ای بود علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست لجباز و سرسختش خلاص بشه تا اینکه مادرِ زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد!! است؟ چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ترجیح می‌دم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم عین همیشه داد می‌زد و اینها رو می‌گفت مادرم هم بهانه‌های مختلف می‌آورد آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره اما همون اول، جواب نه بشنون ولی به همین راحتی‌ها نبود من یه ایده داشتم! که تا شب خواستگاری روش کار کردم به خودم گفتم : خودشه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده علی، گندم گون، و بلندقامتی بود چهره‌اش همون روز اول چشمم رو گرفت کمی دلم براش می‌سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار بود اما دهن‌مون رو هم می‌تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... ، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد!! ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم گفتم : اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته!! این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق خانواده رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم‌های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم‌های من ... و من در حالی که خنده‌ی پیروزمندانه ای روی هام بود بهش نگاه می‌کردم می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده... . .... ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۵ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | می‌خواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ خوردم بی‌حال افتاده بودم کف خونه مادرم سعی می‌کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت، نعره می‌کشید و من رو می‌زد اصلا یادم نمیاد چی می‌گفت چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت، اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم، دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود : شرمنده، نظر عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد : من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم گفت : شما آدمی نیست که همین طوری روی یه حرفی بزنه و پشیمون بشه تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره بالاخره مادرم کم آورد، اون شب با و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه شد : - بیخود کردن!! چه حقی دارن می‌خوان با خودش حرف بزنن؟ بعد هم بلند داد زد این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ؟ ؟ تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... یه شرط دارم باید بزاری برگردم .... . ... ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۶ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید می‌دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم تمام شب خوابم نبرد هم ، هم فکرهای مختلف، روی همه چیز فکر کردم یَاس و خلا بزرگی رو درونم حس می‌کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... ، قطره قطره از هام می‌اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد ... اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم به چهره نجیب علی نمی‌خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله‌اش درست بود : من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم‌های احساسی نمی گرفتم حداقل کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود با خودم گفتم، زندگی با یه هر چقدر هم سخت و باشه از این بهتره ... اما چطور می‌تونستم پدرم رو راضی کنم؟ .. چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست‌ها، و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می‌خواستم و در نهایت : - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ما اون شب خوردیم بله، است ... خیلی خوبیه کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم .. "اما خیلی زود عقد من و علی خونده شد" البته در اولین زمانی که های صورت و بدنم خوب شد فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ... 🌸 ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
این داستان واقعی و من هرسال یکبار در کانال بخاطر نذری که دارم قرار میدهم تا شخصیت این داستان را معرفی کنم😍 هرشب میتونین داستان را در کانال دنبال کنید https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
🙆🏻‍♀️🥲🥲🫣🫣🫣
طبق برنامه ان شاءالله روزها برنامه آموزشیمون را داریم وتامدتی شب ها رمان های عاشقانه واقعی مذهبی براتون قرار میدم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 اول ماه صفر 💢اعمـــــال مـــــاه صفـــــر 💠 سفارشات مخصوص بمناسبت ورود به ماه صفر ▪️ماه صفر ماه حزن اهل بیت علیهم السلام و ماه مهم و شریفی هست، ♦️لذا در مفاتیح الجنان اعمالی برای کل این ماه و اعمال مخصوص بعضی روزها آمده است: ۱- خواندن نماز اول ماه دو رکعت در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره قل‌هوالله احد در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر بعد از نماز صدقه دهد. ۲- خوانده دعای؛ " یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. " روزی ۱۰مرتبه که در مفاتیح الجنان آمده. ۳- روز سوم نمازی دارد به این نحو: دو رکعت در رکعت اول سوره حمد سوره فتح و در رکعت دوم حمد و توحید. بعد از نماز صد مرتبه صلوات، صد مرتبه بگوید: اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه استغفار کند. ۴- صدقه دادن هم در طول ماه مطلوب است. 📘منبع :مفاتیح الجنان @sahifeye_fatemieh https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
🔻خانمی مراجعه کرد و گفتش که: - دکتر شوهر من خانمهای دیگه رو به من ترجیح میده، + گفتم: چطور همچین برداشتی داری؟ - گفت شما خودتون قضاوت کنید .. 💬 شوهر من ازمحل کارش خسته اومده بود، من با لحن ملایم گفتم: [علی جان بریم تا خونه مامان؟گفت: حرف نزن که دارم از خستگی میفتم، فقط یه بالش بهم برسون من بخوابم] . ✅ منم قبول کردم و صرف نظر کردم از درخواستم ... رفتم براش بالش بیارم که تلفن زنگ خورد، ☎️ گوشی رو برداشتم: سلام پروین خانم، شمایید؟آقا رضا چطوره؟با علی آقای ما کاری داری؟ گوشی خدمتتون .... بیاعلی، پروین خانم،زنه آقارضا همکار 📞 شوهرم گوشی رو گرفت: بله؟ عِه؟ 10دقیقه دیگه من اونجام🏃‍♂️ 🚨 بعلههههههه؟؟؟؟!!! 😳🤯 من میگم بریم خونه مامان، جون نداری!! الان پروین خانم زنگ زد به جون اومدی؟💪💯 🔺آقای دیدیدن این مرد، خانم ها رو به من ترجیح میده؟ + گفتم: نه عزیزم!! - گفت: پس علت کجاست؟ + گفتم: علت اینجاست که پروین خانم... ادامه دارد... @z_z_aramesh 1
✨❤️✨❤️✨ ۲ ... ادامه بحث قبلی: 📌 دکتر دیدیدن این مرد، خانم ها رو به من ترجیح میده؟ + گفتم: نه عزیزم!! - گفت: پس علت کجاست؟ + گفتم: علت اینجاست که پروین خانم از یه جمله خاص اومده، تو از این جمله نمیای 👈پروین خانم چی خواسته بود؟ گفته بود: آقا رضا(شوهرم) نیست، بچه تب داره، شماره یه درمانگاه رو میخوام، اینجاست که شوهرت میگه : علت چیه⁉️ بهش درخواست هم که نشده 💡دلیلش اینه که چون اگه الان بره و بیاد، با تأمین کردن نیاز اون خانم، به میرسه!! چه بسا پروین خانم هرجا هم بشینه و پا بشه میگه: اگر نبود علی آآآقا.... 🌼🌸🌼➖➖➖➖➖🌼🌸🌼 ✔️ خب این از پروین خانم، 🔰حالا همسرها تو این موقعیتا چی میگن؟ میگن: وظیفه‌ته... وظیفه‌ت به اون خانم گفتم شما اگه جای پروین خانم بودی چی میگفتی؟ گفت من میگم: علی اومدی؟ بدوووو ... این بچه تب داره🤒 خب! وجدانا شما با این جملات، شیرینی رو به مردتون میدین؟ یعنی مردتون با تامین همچین درخواستی، احساس اقتدار و شکوه بهش دست میده؟ شما با این جمله به مردتون میدین؟ میگه: نه!! . . . ادامه دارد.... @z_z_aramesh 2
🌸💚🌸 ۳ + مادری اومد گفت : آقا، پسر منو چیزخورش کردن. - خانم این خرافه ها چیه میگی؟ + گفت: بچه من اینقد به بکر بودن دختر حساس بود که میگفت جایی که برای خواستگاری میریم خواستگار قبلی نداشته باشه. 🔺حالا رفته یک خانمی رو اصرار داره بگیریم براش، که هفت سال از خودش بزرگتر، دو تا بچه داره، شوهر قبلیش هم معتاد بوده و مطلقه هم هست. 🔺بعد میگه یا این یا مرگ، همه دخترای بکر هم گذاشته کنار. . 🔺خب اینو چیز خورش کردن دیگه، - گفتم راست میگی چیز خورش کردن ولی نه با اون چیزی که گمان میکنی. با جمله و صحبت، میدونی چطوری و چرا؟ این خانم به این پسر جوان چی گفته بود⁉️ ✔️گفته بود من با اون شکستی که تو زندگی قبلیم خوردم همه چیزو از دست داده بودم، اما از اون موقعی که تو پیدا شدی.. دوباره احساس احیا شدن دارم . آقاهه با تامین کردن نیاز زن به شکوه میرسید ... حالا با این موقعیت چی؟ به چه مقام رسیده؟ ، کننده. 😍💪 وجدانا این مورد رو بذاره بره در خونه‌ی اون خانمی که میگه: و اما مهریه‌ی من ... شرایط من!! مگه دیوونه اس؟ پس پسرتون مطمئنا همینجا و رو همین مورد میمونه، همین!! حساسیت‌هاش هم می ریزه. @z_z_aramesh 3
شکوه مرد در تامین کردن زنه》...!! 😔متاسفانه خانم ها صاف پا گذاشتن روی همین شکوهه. تبدیلش کردن به ... 👈مثلا زنه به مردش میگه: تازه برو آقاشونو ببین خجالت بکش... میخواید که این مرد راه بیفته با این حرفا؟ متاسفانه خانم از اون لحظه اولی که ورود میکنه به زندگی، میکنه. چی میگه؟ خواستگار داشتم ، اونم چه خواستگاری.. ✅ ببینید .. مرد اومده شده شوهر این خانم، خانمه میگه خواستگار داشتم .. اینجا و با این حرفا فاتحه‌ی تامین مردانه رو میخونن. چطور مردکشی میکنه زن؟؟ چون نمی‌دونه و خبری از اثرش نداره، داره هی تنه میزنه به این در ... هی می‌کوبه ... هی خودشو آزرده میکنه، ⭕️ خاااانم!!! گیرم این در شکست ، داخل اومدی، آخه دیگه این در نمیشه که .. اینجا زندگی نمیشه .. آهای خانمایی که ایستادید و فشار میدید تا یک امتیازاتی رو از مرد بگیرید... گیرم گرفتید ، اون امتیازه رو گرفتید بدونید مرده از دست رفت . تامینی رو پیدا کردید و بهش رسیدید، دور شد... اصلیه رفت. ادامه دارد ... @z_z_aramesh 4
💛💚💛 ۴ چون نمی‌دونه و خبری از اثرش نداره، داره هی تنه میزنه به این در ... هی می‌کوبه ... هی خودشو آزرده میکنه، خاااانم‼️ گیرم این در شکست ، تو اومدی تو، دیگه این در نمیشه که .. اینجا زندگی نمیشه .. آهای خانمایی که ایستادید و فشار میدید تا یک امتیازاتی رو از مرد بگیرید... گیرم گرفتید ، اون امتیازه رو گرفتید بدونید مرده از دست رفت . تامینی رو پیدا کردید و بهش رسیدید، دور شد... اصلیه رفت. 🔺آخه این دیگه چجور تامینیه، آدم وقتی پای یک رفتاریش هزینه می‌پردازه ، باید میزان بهره‌شم محاسبه کنه. بنده بیام شادی کنم بگم این قلم رو گرفتم، میگن آقا چقدر پاش دادی؟ میگم دو میلیون!😳☹️ خب این قلم که دو هزار تومن بیشتر نمی ارزه تو دو میلیوووووون پای این هزینه دادی؟ درسته که حساب کردی چی بدست آوردی اما حساب نکردی چی پاش دادی!!! 😔آخ که طرز زندگی غلط خانما اینه، مرده داره میپره، مرده داره میره. چون کلید مرد رو نمیشناسن.ــ @z_z_aramesh 4
💭 دیدین شما خانما میگید آقایون تو همون چند ماه اول فوقش چند سال اول شیرینین براشون، بعد دیگه ولمون میکنن و علتشو چی میدونین؟ میگید: براشون کهنه میشیم.. از تازگی میفتیم.. 👢👗لذا بعضی خانما بخاطر اینکه کهنه نشن و از تازگی نیفتن، هی لباس عوض میکنن ... آرایش تغییر میدن ... مو مش میکنن ... فکر میکنن اینجوری هی برای مرد تجدید میشن، ♦️در حالی که اصلا قصه این نیست... پس چرا اون چند ماه براش جذاب و شیرین بودیم ⁉️ خیلیم با شور و هیجان به ما می رسید؛ بعد دیگه دعواها شروع میشه!!! علت . تو اون چند ماه این رو میدادی، بعد دیگه نمیدی. 🪴@z_z_aramesh ..... ادامه دارد... 5
اونایی میگن شوهرم بحرف دیگران بهتر گوش میده، یا درگیر خیانت شده، یا هرکاری میخوام برام انجام نمیده و یا میخوام بریم مسافرت و سرکار و کلاسی اجازه نمیده و... خوووووووب مطالب اموزشی این چندروز را دنبال کنید تا بفهمید که علت چی... نبینم خانمی عضو کانال بنده باش و مهارت همسرداری را یاد نگیره😎😎 https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d سریع دوستانتو هم به کانال معرفی کن و سوالاتت را اخر هر مبحث آموزشی بپرس و پاسخ بگیر. 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت داستان...