عوامل تخریب کننده از سمت خانم.mp3
2.78M
این دوصوت عواملی هستند که میتونند
تخریب کننده 😔 روابط عاطفی زوجین
باشند😔😔
ولی...
شکرخدا دیگه اینارا الان یاد گرفتیم و😍😍
وقتش که دیگه #محبت هارا در دل هم
بیشتر کنیم
با شیوه مدیریت_صحیح_زندگی❤️
#شناخت_تفاوتها
و پیش بردن محبت از دید #مخاطبمون
#آرامش
🪴@z_z_Khanevade
اما امروزه روان شناسان درباره اهمیت #آغوش درمانی چه می گویند....
#محبت
#طرحواره_محرومیت_عاطفی
19
🪴@z_z_Aramesh |زن زندگی آرامش
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
اگر مرده اي را ماساژ دادید و بلند شد و رفت تعجب نکنید.
#محبت
#طرحواره_محرومیت_عاطفی
🪴@z_z_Aramesh |زن زندگی آرامش
اما امروزه روان شناسان درباره اهمیت #آغوش درمانی چه می گویند....
#محبت
#طرحواره_محرومیت_عاطفی
20
🪴@z_z_Aramesh |زن زندگی آرامش
بیاید باهم کمی مطالعه روی مقاله علمی درباره اهمیت آغوش گرفتن و ایجاد #محبت بین #زوجین و #فرزندان داشته باشیم...
#طرحواره_محرومیت_عاطفی
21
🍂انتشار مطالب همراه با لینک کانال جایز است. 🍂
🪴@z_z_Aramesh |زن زندگی آرامش
🌸🍃🌸🍃
🎗#بدون_تو_هرگز ۱۰
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | چند لحظه مکث کرد
زل زد توی چشمهام و گفت :
واسه این ناراحتی میخوای #گریه کنی؟
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ..
- آره افتضاح شده
با صدای بلند زد زیر #خنده
با صورت خیس، مات و مبهوتِ خندههاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت
#غذا کشید و مشغول خوردن شد ...
یه طوری غذا میخورد که اگر یکی میدید فکر میکرد غذای #بهشتیه
یه کم چپ چپ
زیرچشمی بهش نگاه کردم
- میتونی بخوریش؟خیلی شوره، چطوری داری قورتش میدی؟
از هیجان پرسیدن من، دوباره خندهاش گرفت
+ خیلی عادی همین طور که میبینی، تازه خیلی هم عالی شده .. دستت درد نکنه
- مسخرَم میکنی؟
+ نه به خدا
#چشمهام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت میخورد،
کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم، گفتم شاید برنجم خیلی بینمک شده، با هم بخوریم خوب میشه
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم، غذا از دهنم پاشید بیرون ... سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست #معرکه ام رو گرفتم
نه تنها برنجش بینمک نبود بلکه اصلا درست دَم نکشیده بود، مغزش خام بود!!
دوباره چشمهام رو ریز کردم و زل زدم بهش حتی سرش رو بالا نیاورد
+ #مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی #املت درست کنی!
سرش رو آورد بالا با #محبت بهم نگاه میکرد
+ برای بار اول، کارت #عالی بود
اول از دستم مادرم #ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم
شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک میکرد ...
.
#ادامه_دارد ...
🌸🍃
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۱۱
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | فرزند کوچک من
هر روز که میگذشت #علاقه ام بهش بیشتر میشد، لقبم اسب سرکش بود و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود و من چشمم به دهنش بود ...
تمام تلاشم رو میکردم تا کانون #محبت و رضایتش باشم من که به لحاظ مادی، همیشه توی #ناز و نعمت بودم میترسیدم ازش چیزی بخوام ... #علی یه #طلبه ساده بود
میترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه !!
هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت، مطمئن بودم هر کاری برام میکنه یا چیزی برام میخره با اینکه تمام توانش همین قدربود ...
علی الخصوص زمانی که فهمید #باردارم اونقدر خوشحال شده بود که #اشک توی چشمهاش جمع شد
دیگه نمیذاشت دست به سیاه و سفید بزنم این رفتارهاش #حرص پدرم رو در میآورد ...
مدام سرش غر میزد که تو داری این رو لوسش میکنی و نباید به #زن رو داد، اگه رو بدی سوارت میشه ...
اما علی گوشش بدهکار نبود منم تا اون نبود تمام کارها رو میکردم که وقتی برمیگرده با اون خستگی، نخواد کارهای #خونه رو بکنه
فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و #دائم_الوضو باشم
منم که مطیع محضش شده بودم و باورش داشتم ...
۹ ماه گذشت... ۹ ماهی که برای من، تمامش #شادی بود ،اما با شادی تموم نشد ...!!!!
وقتی علی خونه نبود، #بچه به #دنیا اومد
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوهاش رو بده ..
#اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت : لابد به خاطر #دختر دخترزات #مژدگانی هم میخوای؟
و تلفن رو قطع کرد!
مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشمهای پر اشک بهم نگاه میکرد...
#ادامه_دارد... منتظر باشید!!
🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣