۱
زمستان سال نود،چندروزمانده به تحویل سال،آفتاب گاهی می تابدگاهی نمی تابد.سوزسرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش رابه هوای بهار داده است.مادرم میگفت :توداشتی به دنیا می اومدی همه فکرمی کردیم پسر هستی،تمام وسایل ولباستوپسرونه خریدیم،بعدازدنیااومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه،چون فکرمی کردیم در آینده یه دختر درس خون و باهوشی میشی.همانطورهم شد،دختری آرام و ساکت به شدت درس خوان ومنظم که از تابستان فکروذکرش کنکورشده بود.
۲
روزهای سخت وپراسترس کنکور بالاخره تمام شد،تیرماه سال نودویک آزمون را دادم ،حالابعدازیک سال درس خواندن، دیدن نتیجه قبولی دانشگاه می توانست خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد.با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدم، از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم چون نتیجه یک سال تلاشم راگرفته بودم.شیرینی قبولی دانشگاه را زیر زبانم درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگاری های با واسطه وبی واسطه شروع شد،به هیچ کدامشان نمیتوانستم حتی فکر کنم. بعدازکنکور تازه فرصت کرده بودم،بین کتاب ها چشمم به کتاب «نیمه پنهان ماه»افتاد. روایت زندگی شهید ابراهیم همت از زبان همسرایشان که همیشه خاطراتش برایم جالب و خواندنی بود، روایتی که ازعشقی ماندگار بین سردار خیبروهمسرش خبرمیداد.
کتاب را که مرور میکردم به خاطره ای رسیدم که همسرشهیدنیت کرده بودچهل روزروزه بگیرد،به اهل بیت متوسل بشود وبعدازاین چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.خواندن این خاطره کلیدگمشده سردرگمی های من در این چند هفته شد،پیش خودم گفتم من هم مثل همسرشهیدهمت نیت میکنم.
۳
مشغول خوردن انجیرهابودیم که زنگ خانه به صدا درآمد،مادرم بعدازبازکردن در،چادرش را برداشت وگفت: آبجی آمنه باپسراش اومدم عیادت مادربزرگ.
روبه رو شدن باعمه وحمیددراین شرایط برایم سخت بودچه برسد به اینکه بخوام برایشان چایی هم ببرم.بعدازاحوالپرسی کناری نشستم،متوجه نگاه های خاص عمه ولبخندهای مادرم شده بودم،چنددقیقه ای بیشتر نتوانستم این فضاراتحمل کنم برای همین خیلی زود به اتاقم رفتم.
۴
گویاعمه باچشم به مادرم اشاره کرده بود که بروند آشپز خانه.اونجاگفته بودماکه اومدیم دیدن داداش،حمیدکه هست فرزانه هم که هست،بهترین فرصته که این دوتا بدون هیاهو باهم حرف بزنن.
خلاصه باوساطتت پدرم راضی شدم باحمیدحرف بزنم،صدای حمیدراازپشت درشنیدم که آرام به عمه گفت:آخه چرا این طوری؟!مانه دسته گل گرفتیم نه شیرینی آوردیم،عمه هم گفت موندم توکارشماحالاکه عروس روراضی کردیم دامادنازمیکنه.درذهنم صحنه های خواستگاری،گل های آنچنانی و قرارهای رسمی مرورمی شد،ولی الان همه چیز خیلی ساده داشت پیش می رفت !گاهی ساده بودن قشنگ است!
۵
سرتاپای حمیدراورندازکردم،شلوارطوسی،پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدامتوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلندبود،چهره اش زیادمشخص نبوده جزچشم هایش که از آن نجابت می بارید.حمیداولین سوال را پرسید:معیارشمابرای ازدواج چیه؟.به این سوال قبلاخیلی فکرکرده بودم،ولی آن لحظه واقعاجاخوردم،چیزی به ذهنم خطور نمی کرد،گفتم:دوست دارم همسرم مقیدباشه ونسبت به دین حساسیت نشون بده،مانون شب نداشته باشیم بهترازاینه که خمس وزکاتمون بمونه.گفت این خیلی خوبه،من هم دوست دارم رعایت کنم،بعدپرسید:شماباشغل من مشکل نداری؟!من نظامیم ممکنه بعضی روزا ماموریت داشته باشم،شب هاافسرنگهبان بایستم،بعضی شب هاممکنه تنهابمونید،جواب دادم باشغل شماهیچ مشکلی ندارم،خودم بچه پاسدارم،میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه،اتفاقامن شغل شماروخیلی هم دوست دارم.بعدگفت:حتماازحقوقم خبردارین؟دوست ندارم بعداسراین چیزابه مشکل بخوریم،ازحقوق ماچیززیادی درنمیاد،گفتم برای من این چیزامهم نیست،من باهمین حقوق بزرگ شدم.
قبل از شروع صحبتمان اصلافکرنمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود،هرچیزی که حمیدمیگفت مورد تایید من بودوهرچیزی که من می گفتم حمیدتاییدمیکرد،پیش خودم گفتم :اینطوری که نمیشه باید یه ایرادی بگیرم حمیدبره،بااین وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشم.
به ذهنم خطورکردازلباس پوشیدنش ایراد بگیرم ولی چیزی برای گفتن نداشتم،ته دلم گفتم خب فرزانه توکه همین مدلی دوست داری.نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایراد بگیرم نشدچون خودم را خوب میشناختم،این سادگی ها برایم دوست داشتنی بود.دیدم نمیشه سراغ خودم رفتم.سعی کردم ازخودم یک غول بی شاخ و دم درست کردم که حمید پشیمان بشه گفتم،اگه یه روزی برم سرکار یابرم دانشگاه خسته باشم حوصله نداشته باشم غذادرست کنم،خونه شلوغ باشه شماناراحت نمیشی؟گفت اشکال نداره زن مثل گل میمونه،حساسه،شماهرچقدرهم که حوصله نداشته باشی من مدارامیکنم،خلاصه به هردری زدم حمیدروی همان پله اول مانده بود،ازاول تمام عزم خودش راجزم کرده بود که جواب بله را بگیرد.
محجوب بودن حمیدکارش رابه خوبی جلومیبرد،گویی قسمتم این بود که عاشق چشم هایی بشوم که از روی حیابه من نگاه نمیکرد،ازهمان روز عاشق این چشم هاشدم، آسمان چشم هایش رادوست داشتم،گاهی خندان وگاهی خیس و بارانی!
۶
مهرحمیدازهمان لحظه اول به دلم نشسته بود،به یادعهدی که باخدابسته بودم افتادم،درست روز بیستم حمیدبرای خواستگاری به خانه ما آمده بود،تصورش راهم نمیکردم توسل به ائمه این گونه دلم راگرم کند.حس عجیب وشورانگیزی داشتم.همه آن ترس ها واضطراب هاجای خودشان رابه یک اطمینان قلبی داده بودند.تکیه گاه مطمئنم راپیداکرده بودم،احساس میکردم با خیال راحت می توانم به حمید تکیه کنم،به خودم گفتم:حمیدهمون کسی هستش که میشه تاته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد.
°|•♥️شَـہیــد محـمدحسیـن سـراجے •|°
تآریـخ تــــوݪـد💫: ۱۳۵۹ گنـاوه
تآریـخ شــهآدتــــ🕊: ۱۳۹۴/۱۱/۱۳ سوریـه
وَضعـیتـــ تأهـݪ💍: متـاهل
بـا حسیـن آقـا رفتیـم پایگـاه مقـاومت مسجـد محلـه،
هواے قـم اون سـال سـوز عجیبے داشـت❄️
گفتـم: حسیـن بیـرون نباشیـم بریـم بریـم تـو اتـاق
رفتیم تـو،
دو نفـر از بچـه هاے پایگـاه شـروع بـه غیبـت ڪردند🤦♂
دیـدم حسیـن سـرش پاییـنه و سریـع رفـت بیـرون!
رفتـم دنبالـش
گفتـم: چےشـد؟😳
هـوا سـرده بیـا تو
گفت: هـواے سـرد رو ترجیـح میـدم بـه گرمـاے اونجـا😒
اون شـب اینقـد بیـرون وایسـاد ڪه وقتـے دسـت زدم بـه دستـاش سـرد و خشڪ شـده بودن😔
گفتـم: حسیـن برو خونه،
مثه همیشـه لبخندے زد
و گفتــ نه بابا، بادمجـون بـم آفـت نداره🙃
راوی همرزم شهیــد
.
💢دعاى هر روز ماه مبارک رمضان
♦️ بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
♦️اَللّـهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللّـهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقيرٍ، اَللّـهُمَّ اَشْبِعْ كُلَّ جائِعٍ، اَللّـهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيانٍ، اَللّـهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدينٍ
♦️اَللّـهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ، اَللّـهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَريبٍ، اَللّـهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسيرٍ، اَللّـهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ
♦️ اَللّـهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريضٍ، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ، اَللّـهُمَّ غَيِّر سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ، اَللّـهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدير
مواعظ رمضانی.rar
5.34M
📥 مجموعه سخننگاشت «مواعظ رمضانی» مشتمل بر ٢٩ جمله منتخب از توصیههای اخلاقی حضرت آیتالله خامنهای
📎مشاهده مجموعه سخننگاشت
خدایـــا 🙏
درڪ دوران سبز
ظهــور دولت عشـ❤️ــق را
نصیب ما بگردان آمیـــن یا رَبَّ 🙏
چــه خـــوب است یک شب
همه ما برای کسی دعــا کنیــم
کــه هــر شب به تنهایـی
برای ما دعــا میکنم
🌙شب بخیر مولای غریبم🌙
《ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج》🙏
🎊
ان شاء الله بحق صاحب الزمان
حاجت روا بشید التماس دعا 🙏
#شبتون_مهدوی✨
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۲۲۱ قسمت اول
(پس از خواندن آيه 1.سوره تكاثر «افزون طلبى شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد» فرمود:)
💠1.هشدار از غفلت زدگى ها
شگفتا چه مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان بيخبرى و چه كار دشوار و مرگبارى پنداشتند كه جاى مردگان خالى است، آنها كه سخت مايه عبرتند، و از دور با ياد گذشتگان، فخر مى فروشند.
آيا به گورهاى پدران خويش مى نازند و يا به تعداد فراوانى كه در كام مرگ فرو رفته اند آيا خواهان بازگشت اجسادى هستند كه پوسيده شده و حركاتشان به سكون تبديل گشت آنها مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنى روى آورند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله فخر فروشى قرار دهند اما بدانها با ديده هاى كم سو نگريستند، و با كوته بينى در امواج نادانى فرو رفتند، اگر حال آنان را از خانه هاى ويران، و سرزمين هاى خالى از زندگان، مى پرسيدند، پاسخ مى دادند: آنان با گمراهى در زمين فرو خفتند، و شما ناآگاهانه دنباله روى آنان شديد.
بر روى كاسه هاى سر آنها راه مى رويد، و بر روى جسدهايشان زراعت مى كنيد، و آنچه به جا گذاشته اند مى خورشيد، و بر خانه هاى ويران آنها مسكن گرفته ايد، و روزگارى كه ميان آنها و شماست بر شما گريه و زارى مى كند، آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند، و براى رسيدن به آبشخور، از شما پيشى گرفتند.
💠2.شرح حالات رفتگان
در حالى كه آنها داراى عزّت پايدار، و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيّت سر فراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند، و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدن هاى آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورها بى جان و بدون حركت پنهان مانده اند. نه از دگرگونى ها نگرانند،
و نه از زلزله ها ترسناك، و نه از فريادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى كه كسى انتظار آنان را نمى كشد، و حاضرانى كه حضور نمى يابند، اجتماعى داشتند و پراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند، اگر يادشان فراموش گشت، يا ديارشان ساكت شد، براى طولانى شدن زمان يا دورى مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند. گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند، و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفته اند.
همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند و دوستانى اند كه به ديدار يكديگر نمى روند. پيوندهاى شناسايى در ميانشان پوسيده، و اسباب برادرى قطع گرديده است. با اينكه در يك جا گرد آمده اند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مى شناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، يا روزى كه به سفر مرگ رفته اند براى آنها جاويدان است. خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافتند، و نشانه هاى آن را بزرگ تر از آنچه مى پنداشتند مشاهده كردند.
براى رسيدن به بهشت يا جهنّم، تا قرارگاه اصلى شان مهلت داده شدند، و جهانى از بيم و اميد برايشان فراهم آمد. اگر مى خواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز مى شد.
🌴🌴🌴
6285543_749.mp3
4.04M
🌙| #ختم_روزانـه_قرآن_ڪریم
📖|تندخوانے و ترتیل جزء پنجم
🎤|قـارے: #استاد_معتـز_آقـایـے
.
💢دعاى هر روز ماه مبارک رمضان
♦️ بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
♦️اَللّـهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللّـهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقيرٍ، اَللّـهُمَّ اَشْبِعْ كُلَّ جائِعٍ، اَللّـهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيانٍ، اَللّـهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدينٍ
♦️اَللّـهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ، اَللّـهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَريبٍ، اَللّـهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسيرٍ، اَللّـهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ
♦️ اَللّـهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريضٍ، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ، اَللّـهُمَّ غَيِّر سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ، اَللّـهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدير
زنده باد یاد شهدا
۵ سرتاپای حمیدراورندازکردم،شلوارطوسی،پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدامتوج
یادت باشه
فصل دوم:عقدتامهر۹۱👇👇👇