#کلام_شهید
💦 با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است...
🌷 معرفی #شهید_علی_تجلائی
#دفاع_مقدس
#تاریخ_ولادت : ۳۸/۱۱/۰۵، تبریز
#تاریخ_شهادت : ۶۳/۱۲/۲۵، جبهه های حق علیه باطل دفاع مقدس
💠 ارائه : خانم خادم شهدا
📆 یک شنبه، ۹۷.۱۲.۲۶
⏰ ساعت ۲۲
#لبیک_یازینب
❤گروه دریا دلان صف شکن✌
http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
#عاشقانه_شهدا❤
️ #ازدواج
من دوم دبیرستان بودم.
اونم دیپلمش رو گرفته بود وسرباز بود.
سنش هم 22 بود. من اون موقع یه دختر معمولی بودم.❤️🌹
حجابم کامل بود ولی چادری نبودم.
ایشون هم یه بسیجی تمام بودن 😌
به بنده هم گفتن حقیقتش اگه شما رو انتخاب کردم ، بخاطر این هست که میدونم از خانواده مومن و متدینی هستین.😍
چون پدر من هیات میگرفتن و ایشونم قبلا تو هیات میومدن و پدرم رو دیده بودن.
خلاصه تو خواستگاری به من نگفتن که میخوام چادری باشین!
فقط به من گفتن که نمازتون رو میخونین؟🙄😰
من گفتم که #بله میخونم و یه سری سوالای اینجوری پرسیدن. اصلا اشاره ای به چادر نکردن.
بااینکه اون موقع فرمانده پایگاه بسیج بود و رفقاش بهش گفته بودن چطوری رفتی یه زن مانتویی گرفتی؟😳😏😒
گفته بود:" ببین همه چادری ها خوبن،
مانتویی ها هم خوبن. ولی اونی که چادریه که خودش چادری هست.
ما اگه بتونیم یک نفر که مانتویی هست رو چادری کنیم، هنر کردیم!...👏😍😊
عاشقانه شهید مدافع حرم #حسین_رضایے
#🌸
🌹حدیثی زیبا از امام جواد علیه السلام
👈مناسب فعالیت درست در #فضای_مجازی
🌺امام جواد(علیه السّلام): 🌺مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ، وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ.
🌸هرکه گوش دل به گوینده ای دهد، او را پرستیده ؛ اگر گوینده از طرف خدا است، خدا را پرستیده ؛ و اگر از زبان ابلیس سخن گوید، شیطان را پرستیده است.
🌺
🌹 #شهیدانه 🕊🕊
✨هان ای شهید خدایی!
آنزمان که میان نیروهایت میآمدی چه سِرّی بود که نیروها به دورت حلقه میزدند و ترا میبوئیدن و میبوسیدن
و همچنان بود که ترا تبرک میکردند.
✨از اینکه فرمانده بودی، نبود !
بلکه کارت ، ایمانت ،تقوایت شجاعتت، دلاوریت، مهربانیت، دلسوزیت، خاکی بودنت، خداجوئیت، ولایتمداریت و... ترا نزد ما بزرگ کرده بود
✨ای شهید خدایی ....
#شهید_محمود_کاوه 🌹
روحش شاد،راهش پر رهرو باد
اللهم صلی علی محمد وآل محمد🌹
📝 #دلنوشته_جانباز #حاج_یدالله_نویدی_مقدم 💐
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !!
🔹 #قسمت_اول
✨رد شدن از کولاک و برف و یخبندان
📌پس از آزادی شهر میرآباد و ارتفاعات کچلآباد، ما عملیاتی
بسیار سخت و سنگین پیش رو داشتیم که طی آن باید نیروها از رودخانهای پر آب و خروشان رد میشدند.
📌 یکسری از نیروها با سردار سر لشکر #شهید_علی_قمی تو میرآباد بودند و یکسری هم برای پشتیبانی در پادگان پیرانشهر استقرار داشتند .
📌همه چیز آماده بود تا اینکه اتفاقی که نباید میافتاد، اتفاق افتاد و آن بارش بسیار سنگین برف پاییزی در کردستان مخصوصٱ منطقه سردسیر پیرانشهر بود.
برف همه ما رو زمینگیر کرد.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد...
زنده باد یاد شهدا
#کلام_شهید 💦 با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است... 🌷
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی، مهمانان شهدا
ضمن تبریک روز ولادت حضرت محمدتقی به آقا امام زمان (عج) و شما عزیزان
در خدمت شهید گرانقدر دفاع مقدس، #شهید_علی_تجلائی هستیم.
این روز به ایشون تبریک میگیم و ازشون میخوایم در حقمون دعا کنند و شفاعتمون کنند.
دیشب هم شب شهادت این بزرگوار بود.
امیدوارم از مهمان عزیزمون در ایام شهادتشون حاجاتتون رو بگیرید اِن شاءالله
مطالب برگرفته از وب سایت تاشهدا، خبرگزاری دفاع مقدس، عکس نوشته تاشهدا هست.
🌷 قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) (ستاد کل نیروهای مسلح) در ۵ مرداد سال ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد.
✅ پس از سپری کردن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت.
🔹 در همین دوران، توسط ساواک احضـار شد، چرا که از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود.
با آغاز حرکت مردم علیه رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷، علی نیز فعالیت خود را شروع کرد. او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعـال داشت و به چـاپ و پخش اعلامیه هـا مشغول بود.
🎉 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجلایی در سال ۱۳۵۸، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر سعید گلاب بخش - معروف به «محسن چـریک» - در سعد آباد تهران گذراند.
🌺 علی که در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی کسب کرده بود، پس از مدتی، در پادگان سیدالشهداء به عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت گیر بود و می گفت :
👤 من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده ام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته ام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون می خواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.
💥 سختگیری اش در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار» معروف بود .
✍ نقل است که روزی حاج مقصود تجلایی - پدر علی - در میان داوطلبان آموزش نظامی بود و هر بار که چشمان علی به پدر که در خار و خاشاک سینه خیز می رفت، تلاقی می کرد، بدنش سست می شد و بغض گلویش را می فشرد.
🌷 علی به کارش عشق می ورزید. وقتی به منطقه جنگی می رفت، شرایط را به دقت می سنجید و برحسب نیاز و نوع منطقه عملیاتی، آموزش های لازم را ارائه می کرد و طرح های نو در امر آموزش تدوین می کرد . او می گفت :
☺️ قصد دارم طی پانزده روز آموزش، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشد، بلکه بتواند در میدان رزم با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند.
✅ پس از مدتی به کردستان رفت و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداخت. بعد از آن، مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود، تا علیه نیروهای متجاوز شوروی، مردم مسلمان آن کشور را یاری کند.
🌷 او برای ورود به افغانستان که مرزهایش تحت کنترل شدید ارتش سرخ بود، از شناسنامه افغانی استفاده کرد. در پاکستان ، علی برای تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی، حفاظت از نماینده امام در افغانستان، و حمل وجه نقد برای مجاهدین، برنامه دقیقی تهیه کرد.
🔹 در افغانستان، حدود سیصد نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند، زیر نظر علی آموزش دیدند. به ابتکار او، در چندین نقطه افغانستان، راهپیمایی هایی علیه آمریکا ترتیب داده شد.
🌺 او اغلب اوقات به مناطق پدافندی مجاهدین می رفت و چگونگی گسترش خط پدافندی، آرایش سلاح و نیرو و حدود ارتش را برای آنها تشریح می کرد.
در ادامه خلاصه ای از آزاد سازی سوسنگرد و حضور پررنگ شهید والامقام رو تقدیمتون میکنم.
💠 عملیات عراقی ها به دهلاویه در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۵۹ آغاز شد. در طی این عملیات، دشمن تا نزدیکی پادگان حمیدیه پیش رفت و دهلاویه را در محاصره کامل قرار داد.
⚜ در سوسنگرد هیچ نیروی کمکی وجود نداشت. هدف اصلی دشمن، تصرف سوسنگرد بود. علی پس از بررسی مجدد منطقه، بر آن شد تا نیروها را به عقب برگرداند و به دستور او، نیروها به سوسنگرد عقب نشینی کردند. توپهای عراقی آتش سنگینی را روی شهر می ریختند.
🤕 مرتضی یاغچیان به شدت زخمی شده بود، با این حال او رزمندگان را به مقاومت تا پای جان دعوت می کرد و از آنها خواست اسلحه ای برایش فراهم کنند تا در لحظه ورود عراقی ها به شهر، با تن زخمی دفاع کند؛ و علی درصدد بود تا در اولین فرصت، زخمی ها را از سوسنگرد خارج کند. سرانجام تمامی مجروحان با قایق به آن سوی کرخه منتقل شدند. از حمیدیه فرمان رسید شهر را تخلیه کنند.
شبی رو سپری کردند که یادآور صحنه های عاشورا و امام حسین بود.
و چه دلاورانه ماندند و جنگیدند
👥 از ۱۸۰۰ نیروی مسلحی که علی سازماندهی کرده بود، حدود ۱۵۰ نفر باقی مانده بودند. به آنها گفت :
👈 «هر کس می خواهد سوسنگرد را ترک کند، همچون شب عاشورا می تواند از تاریکی استفاده کند و از طریق رودخانه و جاده خاکی ، به اهواز برود.»
🔥 دشمن هر لحظه پیشروی می کرد و از بی سیم اعلام عقب نشینی می شد. نیروهای عراقی تا کنار کرخه رسیده بودند که علی در عرض رودخانه طنابی کشید تا نیروها از رودخانه عبور کنند. فقط چند تن باقی مانده بودند. علی برای شناسایی مسیر رودخانه، از بقیه جدا شد و در کنار رودخانه به تکاوران عراقی برخورد.
😔 آنها می خواستند او را زنده دستگیر کنند و برای گرفتن اطلاعات، به آن طرف کرخـه ببرند. وی به سـوی آنها شلیک کرد و یک نفـر را کشت و بقیـه فراری شدنـد. در این زمان علی و نیروهـایش تصمیم می گیرند در سوسنگرد بمانند و به شهادت برسند. او با خونسردی و اطمینان به ساماندهی نیروها پرداخت.
🚨 به دستور او نیروهایی که در اطراف شهر پراکنـده بودند، جمع شدنـد و در گروه های نه نفری، در مناطق مختلف شهر مستقر شدند. علی برای نیروهایی که سی و پنج نفر بیش نبودند، صحبت کرد و به آنها گفت :
«آیا حاضرید امشب را بخریم؟ بیایید بهشت را برای خود بخریـم.»
😓 رزمندگان از لحاظ آب در مضیقه بودند و به ناچار از آبهـای کثیف گودالهـا استفـاده می کردند و
🚤 تانکهای عراقی از سمت بستان و حمیدیه به طرف شهر در حال پیشروی بودند. از هر طرف باران خمپاره می بارید.
علی دستور داد تا نیروها به حوالی دروازه اهواز بروند، چرا که دشمن وارد شهر شده بود. در یکی از کوچه ها، با نیروهای عراقی درگیر شدند. پس از رهایی از این درگیری، نیروهای باقیمانده از یکدیگر حلالیت طلبیدند.
🔸 عراق با چهار تیپ زرهی و پیاده وارد شهر شده بود، در حالی که تعداد رزمندگان مدافع شهر، به دویست نفر نمی رسید. در این حین، علی از ناحیه کتف زخمی شد، ولی با بستن یک تکه پارچه سفید روی زخم، به فعالیت خود ادامه داد و عملاً فرماندهی عملیات شهر سوسنگرد را به عهده داشت.
💠 با ادامه درگیری، موشکهای آر.پی.چی و مهمات رزمندگان تمام شد، به طوری که رزمندگان روی زمین در جستجوی فشنگ بودند. علی گفت :
😓 «شهر در آتش می سوخت ... صدای ناله زخمی ها از مسجد و خانه ها در شهر می پیچید.»
🚤 تانکهای عراقی بسیار نزدیک شده بودند. علی سه راهی و کوکتل درست می کرد. مقداری مهمات در ساختمان های سازمانی وجود داشت و رسیدن به آنجا با توجه به آتش دشمن، امری غیر ممکن می نمود.
🌹 علی، تویوتایی را که لاستیک نداشت و بسیار آهسته حرکت می کرد، سوار شد و به وسط چهار راه رفت.
🔹 سیل رگبار دوشکا به طرفش سرازیر شد. نیروهـای عراقی به داخل خانه های سازمانی نفـوذ کـرده بودنـد. وی پس از رسیدن به آنجا چهل دقیقه یک تنـه با آنها جنگید و مهمـات را برداشت و به سوی رزمندگان بازگشت.
و اما معجزه ای بود آزاد سازی سوسنگرد و زنده ماندن علی آقا در شرایطی سخت،
با وجود ملعونی مثل بنی صدر که در کار رزمنده ها کارشکنی می کرد...
👥 همرزمانش می گویند :
🔴 با چشم خود عنایت و لطف خدا را دیدیم. گویی حایلی نفوذناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت می کرد. وقتی از ماشین خارج شد، غرق در خون بود. گلوله کالیبر ۷۵ به رانَش خورده بود. وی را به مسجد انتقال دادند و گلوله را از رانش بیرون آوردند. علی با زخمی که در بدن داشت، دوباره به راه افتاد.
📞 علی تلفن سالمی پیدا کرد. به تبریز زنگ زد و با آیت الله سیداسدالله مدنی صحبت کـرد و از کوتاهـی فرمانـده کل قـوای وقت (بنـی صـدر لعنت الله علیه) و تنهـایی نیروهـا سخن گفت.
😭 آیت الله مدنی که پشت تلفن می گریست، بلافاصله خود را به امام رساند و به دنبال آن فرمان داد سوسنگرد هرچه سریعتر باید آزاد شود و نیروهایی که در آنجا هستند از محاصره خارج شوند.
🔹 ارتش به دستور بنی صدر وارد عمل نمی شد. نیروهای رزمنده در حالی که بسیار خسته بودند و در شرایط سختی به سـر می بردند، شش روز تمـام مقاومت کردند، به گونـه ای که عراقی ها را به شدت خسته و عصبانی کرده بودند. از نیروهای حاضر، تنها سی نفر باقی مانده بودند.
📍 در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ ، توان رزمی رزمندگان به پایان رسید، تا این که نیروهای سپاه وارد عملیات شدند و همراه هوانیروز و توپخانه ارتش، به نیروهای عراقی یورش بردند. نیروهای خسته همپای نیروهای تازه نفس، شهر را از عراقی ها پاکسازی کردند.
🎉 بدین ترتیب ، سوسنگرد آزاد شد. 🎉
🤕 زخمهای تجلایی عفونت کرد و او را به تهران اعزام کردند. در عملیات محور دهلاویه فرمانده و در عملیات سوسنگرد معاون عملیات سپاه بود.
💞 در سال ۱۳۶۰، با خانم انسیه عبدالعلی زاده ازدواج کرد، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد.
✅ بعد از آن به عنـوان فرمانـده گردان هـای شهیـد آیت الله قاضی طباطبایـی و شهید آیت الله مدنـی (نیروهای اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد.
🔹 ابتدا در جبهه های نبرد پیرانشهر ، مسئول عملیات بود.