🌺
🌹 #شهیدانه 🕊🕊
✨هان ای شهید خدایی!
آنزمان که میان نیروهایت میآمدی چه سِرّی بود که نیروها به دورت حلقه میزدند و ترا میبوئیدن و میبوسیدن
و همچنان بود که ترا تبرک میکردند.
✨از اینکه فرمانده بودی، نبود !
بلکه کارت ، ایمانت ،تقوایت شجاعتت، دلاوریت، مهربانیت، دلسوزیت، خاکی بودنت، خداجوئیت، ولایتمداریت و... ترا نزد ما بزرگ کرده بود
✨ای شهید خدایی ....
#شهید_محمود_کاوه 🌹
روحش شاد،راهش پر رهرو باد
اللهم صلی علی محمد وآل محمد🌹
📝 #دلنوشته_جانباز #حاج_یدالله_نویدی_مقدم 💐
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !!
🔹 #قسمت_اول
✨رد شدن از کولاک و برف و یخبندان
📌پس از آزادی شهر میرآباد و ارتفاعات کچلآباد، ما عملیاتی
بسیار سخت و سنگین پیش رو داشتیم که طی آن باید نیروها از رودخانهای پر آب و خروشان رد میشدند.
📌 یکسری از نیروها با سردار سر لشکر #شهید_علی_قمی تو میرآباد بودند و یکسری هم برای پشتیبانی در پادگان پیرانشهر استقرار داشتند .
📌همه چیز آماده بود تا اینکه اتفاقی که نباید میافتاد، اتفاق افتاد و آن بارش بسیار سنگین برف پاییزی در کردستان مخصوصٱ منطقه سردسیر پیرانشهر بود.
برف همه ما رو زمینگیر کرد.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد...
زنده باد یاد شهدا
#کلام_شهید 💦 با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است... 🌷
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی، مهمانان شهدا
ضمن تبریک روز ولادت حضرت محمدتقی به آقا امام زمان (عج) و شما عزیزان
در خدمت شهید گرانقدر دفاع مقدس، #شهید_علی_تجلائی هستیم.
این روز به ایشون تبریک میگیم و ازشون میخوایم در حقمون دعا کنند و شفاعتمون کنند.
دیشب هم شب شهادت این بزرگوار بود.
امیدوارم از مهمان عزیزمون در ایام شهادتشون حاجاتتون رو بگیرید اِن شاءالله
مطالب برگرفته از وب سایت تاشهدا، خبرگزاری دفاع مقدس، عکس نوشته تاشهدا هست.
🌷 قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) (ستاد کل نیروهای مسلح) در ۵ مرداد سال ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد.
✅ پس از سپری کردن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت.
🔹 در همین دوران، توسط ساواک احضـار شد، چرا که از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود.
با آغاز حرکت مردم علیه رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷، علی نیز فعالیت خود را شروع کرد. او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعـال داشت و به چـاپ و پخش اعلامیه هـا مشغول بود.
🎉 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجلایی در سال ۱۳۵۸، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر سعید گلاب بخش - معروف به «محسن چـریک» - در سعد آباد تهران گذراند.
🌺 علی که در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی کسب کرده بود، پس از مدتی، در پادگان سیدالشهداء به عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت گیر بود و می گفت :
👤 من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده ام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته ام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون می خواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.
💥 سختگیری اش در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار» معروف بود .
✍ نقل است که روزی حاج مقصود تجلایی - پدر علی - در میان داوطلبان آموزش نظامی بود و هر بار که چشمان علی به پدر که در خار و خاشاک سینه خیز می رفت، تلاقی می کرد، بدنش سست می شد و بغض گلویش را می فشرد.
🌷 علی به کارش عشق می ورزید. وقتی به منطقه جنگی می رفت، شرایط را به دقت می سنجید و برحسب نیاز و نوع منطقه عملیاتی، آموزش های لازم را ارائه می کرد و طرح های نو در امر آموزش تدوین می کرد . او می گفت :
☺️ قصد دارم طی پانزده روز آموزش، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشد، بلکه بتواند در میدان رزم با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند.
✅ پس از مدتی به کردستان رفت و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداخت. بعد از آن، مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود، تا علیه نیروهای متجاوز شوروی، مردم مسلمان آن کشور را یاری کند.
🌷 او برای ورود به افغانستان که مرزهایش تحت کنترل شدید ارتش سرخ بود، از شناسنامه افغانی استفاده کرد. در پاکستان ، علی برای تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی، حفاظت از نماینده امام در افغانستان، و حمل وجه نقد برای مجاهدین، برنامه دقیقی تهیه کرد.
🔹 در افغانستان، حدود سیصد نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند، زیر نظر علی آموزش دیدند. به ابتکار او، در چندین نقطه افغانستان، راهپیمایی هایی علیه آمریکا ترتیب داده شد.
🌺 او اغلب اوقات به مناطق پدافندی مجاهدین می رفت و چگونگی گسترش خط پدافندی، آرایش سلاح و نیرو و حدود ارتش را برای آنها تشریح می کرد.
در ادامه خلاصه ای از آزاد سازی سوسنگرد و حضور پررنگ شهید والامقام رو تقدیمتون میکنم.
💠 عملیات عراقی ها به دهلاویه در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۵۹ آغاز شد. در طی این عملیات، دشمن تا نزدیکی پادگان حمیدیه پیش رفت و دهلاویه را در محاصره کامل قرار داد.
⚜ در سوسنگرد هیچ نیروی کمکی وجود نداشت. هدف اصلی دشمن، تصرف سوسنگرد بود. علی پس از بررسی مجدد منطقه، بر آن شد تا نیروها را به عقب برگرداند و به دستور او، نیروها به سوسنگرد عقب نشینی کردند. توپهای عراقی آتش سنگینی را روی شهر می ریختند.
🤕 مرتضی یاغچیان به شدت زخمی شده بود، با این حال او رزمندگان را به مقاومت تا پای جان دعوت می کرد و از آنها خواست اسلحه ای برایش فراهم کنند تا در لحظه ورود عراقی ها به شهر، با تن زخمی دفاع کند؛ و علی درصدد بود تا در اولین فرصت، زخمی ها را از سوسنگرد خارج کند. سرانجام تمامی مجروحان با قایق به آن سوی کرخه منتقل شدند. از حمیدیه فرمان رسید شهر را تخلیه کنند.
شبی رو سپری کردند که یادآور صحنه های عاشورا و امام حسین بود.
و چه دلاورانه ماندند و جنگیدند
👥 از ۱۸۰۰ نیروی مسلحی که علی سازماندهی کرده بود، حدود ۱۵۰ نفر باقی مانده بودند. به آنها گفت :
👈 «هر کس می خواهد سوسنگرد را ترک کند، همچون شب عاشورا می تواند از تاریکی استفاده کند و از طریق رودخانه و جاده خاکی ، به اهواز برود.»
🔥 دشمن هر لحظه پیشروی می کرد و از بی سیم اعلام عقب نشینی می شد. نیروهای عراقی تا کنار کرخه رسیده بودند که علی در عرض رودخانه طنابی کشید تا نیروها از رودخانه عبور کنند. فقط چند تن باقی مانده بودند. علی برای شناسایی مسیر رودخانه، از بقیه جدا شد و در کنار رودخانه به تکاوران عراقی برخورد.
😔 آنها می خواستند او را زنده دستگیر کنند و برای گرفتن اطلاعات، به آن طرف کرخـه ببرند. وی به سـوی آنها شلیک کرد و یک نفـر را کشت و بقیـه فراری شدنـد. در این زمان علی و نیروهـایش تصمیم می گیرند در سوسنگرد بمانند و به شهادت برسند. او با خونسردی و اطمینان به ساماندهی نیروها پرداخت.
🚨 به دستور او نیروهایی که در اطراف شهر پراکنـده بودند، جمع شدنـد و در گروه های نه نفری، در مناطق مختلف شهر مستقر شدند. علی برای نیروهایی که سی و پنج نفر بیش نبودند، صحبت کرد و به آنها گفت :
«آیا حاضرید امشب را بخریم؟ بیایید بهشت را برای خود بخریـم.»
😓 رزمندگان از لحاظ آب در مضیقه بودند و به ناچار از آبهـای کثیف گودالهـا استفـاده می کردند و
🚤 تانکهای عراقی از سمت بستان و حمیدیه به طرف شهر در حال پیشروی بودند. از هر طرف باران خمپاره می بارید.
علی دستور داد تا نیروها به حوالی دروازه اهواز بروند، چرا که دشمن وارد شهر شده بود. در یکی از کوچه ها، با نیروهای عراقی درگیر شدند. پس از رهایی از این درگیری، نیروهای باقیمانده از یکدیگر حلالیت طلبیدند.
🔸 عراق با چهار تیپ زرهی و پیاده وارد شهر شده بود، در حالی که تعداد رزمندگان مدافع شهر، به دویست نفر نمی رسید. در این حین، علی از ناحیه کتف زخمی شد، ولی با بستن یک تکه پارچه سفید روی زخم، به فعالیت خود ادامه داد و عملاً فرماندهی عملیات شهر سوسنگرد را به عهده داشت.
💠 با ادامه درگیری، موشکهای آر.پی.چی و مهمات رزمندگان تمام شد، به طوری که رزمندگان روی زمین در جستجوی فشنگ بودند. علی گفت :
😓 «شهر در آتش می سوخت ... صدای ناله زخمی ها از مسجد و خانه ها در شهر می پیچید.»
🚤 تانکهای عراقی بسیار نزدیک شده بودند. علی سه راهی و کوکتل درست می کرد. مقداری مهمات در ساختمان های سازمانی وجود داشت و رسیدن به آنجا با توجه به آتش دشمن، امری غیر ممکن می نمود.
🌹 علی، تویوتایی را که لاستیک نداشت و بسیار آهسته حرکت می کرد، سوار شد و به وسط چهار راه رفت.
🔹 سیل رگبار دوشکا به طرفش سرازیر شد. نیروهـای عراقی به داخل خانه های سازمانی نفـوذ کـرده بودنـد. وی پس از رسیدن به آنجا چهل دقیقه یک تنـه با آنها جنگید و مهمـات را برداشت و به سوی رزمندگان بازگشت.
و اما معجزه ای بود آزاد سازی سوسنگرد و زنده ماندن علی آقا در شرایطی سخت،
با وجود ملعونی مثل بنی صدر که در کار رزمنده ها کارشکنی می کرد...
👥 همرزمانش می گویند :
🔴 با چشم خود عنایت و لطف خدا را دیدیم. گویی حایلی نفوذناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت می کرد. وقتی از ماشین خارج شد، غرق در خون بود. گلوله کالیبر ۷۵ به رانَش خورده بود. وی را به مسجد انتقال دادند و گلوله را از رانش بیرون آوردند. علی با زخمی که در بدن داشت، دوباره به راه افتاد.
📞 علی تلفن سالمی پیدا کرد. به تبریز زنگ زد و با آیت الله سیداسدالله مدنی صحبت کـرد و از کوتاهـی فرمانـده کل قـوای وقت (بنـی صـدر لعنت الله علیه) و تنهـایی نیروهـا سخن گفت.
😭 آیت الله مدنی که پشت تلفن می گریست، بلافاصله خود را به امام رساند و به دنبال آن فرمان داد سوسنگرد هرچه سریعتر باید آزاد شود و نیروهایی که در آنجا هستند از محاصره خارج شوند.
🔹 ارتش به دستور بنی صدر وارد عمل نمی شد. نیروهای رزمنده در حالی که بسیار خسته بودند و در شرایط سختی به سـر می بردند، شش روز تمـام مقاومت کردند، به گونـه ای که عراقی ها را به شدت خسته و عصبانی کرده بودند. از نیروهای حاضر، تنها سی نفر باقی مانده بودند.
📍 در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ ، توان رزمی رزمندگان به پایان رسید، تا این که نیروهای سپاه وارد عملیات شدند و همراه هوانیروز و توپخانه ارتش، به نیروهای عراقی یورش بردند. نیروهای خسته همپای نیروهای تازه نفس، شهر را از عراقی ها پاکسازی کردند.
🎉 بدین ترتیب ، سوسنگرد آزاد شد. 🎉
🤕 زخمهای تجلایی عفونت کرد و او را به تهران اعزام کردند. در عملیات محور دهلاویه فرمانده و در عملیات سوسنگرد معاون عملیات سپاه بود.
💞 در سال ۱۳۶۰، با خانم انسیه عبدالعلی زاده ازدواج کرد، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد.
✅ بعد از آن به عنـوان فرمانـده گردان هـای شهیـد آیت الله قاضی طباطبایـی و شهید آیت الله مدنـی (نیروهای اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد.
🔹 ابتدا در جبهه های نبرد پیرانشهر ، مسئول عملیات بود.
💠 پس از آن در عملیات فتح المبین، در فروردین ۱۳۶۱، با سمت فرماندهی گردانهای آیت الله مدنی و آیت الله قاضی طباطبایی شرکت جست.
علی پیش از عملیات، با نیروها بسیار صحبت می کرد و از تشکیل محافل دعا و توسل غافل نمی شد. وی مدام نگران این بود که مبادا پیش از عملیات، نیروها بمباران شوند.
👈 لذا به شدت مسئله استتار را برای همه رزمندگان توجیه می کرد. گردان تجلایی در عملیات فتح المبین، در ارتفاعات میش داغ موضع گرفت تا هنگام درگیری دیگر گردانها، نیروهای احتیاط دشمن را در هم بکوبند. این طرح توسط تجلایی ریخته شده بود.
🔥 نیروهای دشمن با دیدن گردان تجلایی آتش سنگین را به روی آن ریخت. با این حال دشمن نیروهای تازه نفس خود را به منطقه اعزام کرد. تجلایی تصمیم گرفت برای ایجاد رعب و به هم ریختن سازمان نیروهای دشمن، یک سری کارهای ایذایی انجام دهد و برای این منظور با دو دسته نیروها به خاکریز عراقی ها زد.
✨ این کار تجلایی در آن روزها بسیار با اهمیت بود . در یک عملیات ایذایی، تجلایی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه پا مجروح شد. ولی با آنکه زخمش کاری بود، تا اتمام مدت مأموریت گردان در منطقه ماند.
🎈🎉 تجلایی و یارانش پس از بازگشت به تبریز مورد استقبال مردم قرار گرفتند.
🌺 او مدتی بعد دوباره عازم جبهه شد و در عملیات بیت المقدس با سمت جانشین تیپ عاشورا شرکت جست. در طی این عملیات، علی تجلایی ، خاکریزی طراحی کرد که به هنگام یورش دشمن، مانع از پیشروی آن می شد . پس از عملیات بیت المقدس، عملیات رمضان شروع شد. تیپ عاشورا مأموریت خود را به شایستگی در منطقه پاسگاه زید به انجام رساند.
✅ بعد از آن در تیرماه ۱۳۶۱، مأموریت یافت که در اجرای مرحله ای دیگر از این عملیات در شلمچه وارد عمل شود.
🌹 تجلایی به همراه برادر کوچکترش - مهدی - در بهمن ماه ۱۳۶۱ ، در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و مهدی در منطقه عملیاتـی در میـدان مین به شهـادت رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگردانـد ، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود . پس از شهـادت برادر ، به اصغر قصـاب عبداللهـی گفت :
😔 این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در #شهادت مراعـات نمی کنند، سبقت می گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می رسند.
✅ و این در حالی بود که اصغر قصاب عبداللهی نیز از پیشدستی برادر کوچکترش - مرتضی - گله مند بود. علی برای آوردن جنازه برادر که در منطقه دشمن افتاده بود ، شبانه راهی شد.
😢 وقتی که با زحمات و خطرات زیاد جنازه شهید را آورد ، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است ، اما خود او نیست . با این حال خوشحال شد و گفت : «او را که آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم.»
🌹 علی تجلایی در سال ۱۳۶۲ ، به سمت معاونت آموزشهای تخصصی سپاه منصوب می گردد و در تنظیم و تدوین دستاوردهای عملیات کوشش بسیار می کرد.
💠 در سال ۱۳۶۲ ، در عملیات والفجر ۲ شرکت کرد و بعد از آن به تهران اعزام گردید تا دوره دافوس را بگذراند.
😍🍒 در همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد. با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده، همه وظایف خانه را خود انجام می داد. در عملیات خیبر نیز شرکت کرد.
✅ پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به او واگذار شد.
🌹 علی تجلایی ، صبحدم روز ۲۹ بهمن ۱۳۶۳ ، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت :
😔 مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچه ها و همسر خوبی برای شما نبوده ام . حالا پیش خدا می روم... مطمئنم که دیگر برنمی گردم . همیشه می گفت :
«خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم : چرا ؟
گفت : برادران ، بسیار به من لطف دارند و می دانم که وقتی به مزار شهیدان می آیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجی اند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.
💠 در این عملیات ، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد. قبل از عملیات بدر به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمی خواهد پشت بی سیم بنشیند و می خواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد.
🔸 تصور می کردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است، غافل از این که او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند.
🌺 تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان ۳ گردان امام حسین (ع) ، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری ، عازم هورالعظیم شد.
💥 در جنگ از خود رشادت های بسیار نشان داد، به گونـه ای که آنهایـی که او را نمی شناختند، نام و نشـانش را از هم می پرسیدنـد و آنهایـی که می شناختند، از جرئت و جسارتش به شگفت آمده بودند. از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند اما او را نیافتند.
👥 نیروهای اصغر قصاب عبداللهی، فرمانده گردان امام حسین از لشکر عاشورا، تصمیم داشتند اتوبان بصره - العماره را تصرف نمایند. تجلایی با آنها به راه افتاد. اصغر قصاب برای بچه ها صحبت می کرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد.
🌙 امشب مثل شبهای گذشته نیست. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین چگونه بود و یارانش چگونـه بودنـد... امشب من هم با شمـا خواهـم رفت و پیشاپیش ستـون حرکت خواهـم کرد. اصغر قصاب تلاش بسیار کرد تا او را بازگرداند، اما او رضایت نداد. همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند.
🛤 اتوبان از دور نمایان شد. عده ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند. یکی از نیروهای گردان امام حسین (ع) می گوید، نیروهای دشمن در کانال مستقر بودند. با فرمان تجلایی، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بی امان می جنگید و پیشاپیش همه بود.
🔸 گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آنها نبود. عده ای به سوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عده ای دیگر اعزام شدند که از آنها هم خبری نشد. اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند.
🚤 تانکهای دشمن از اتوبان می آمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند. به طرف روستای القرنه حرکت کردیم.
❇️ خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد. روستا پر از نیروهای عراقی بود که در پشت بامها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند. نیروهای عمل کننده تمام شد.
⛰ اصغر قصاب در شیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید. تجلایی بسیار ناراحت بـود اما با اطمینـان کار می کرد. بی سیم چـی گـردان سیدالشهـدا از راه رسیـد و گفت :
😔 «گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم.»
🚤 صدای تانکهای دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می شد. تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند.
😭 علی به سوی خاکریز بعدی رفت. او لحظه ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد.
خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بی آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. 💥💖
علی پیش از حرکت به همه گفته بود :
💥 «با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است.»
آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد.
😔 مهدی تجلایی در بهمن ۱۳۶۱ ، در عملیات والفجرمقدماتی به شهادت رسید و جنازه او در منطقه عملیاتی باقی ماند. در سال ۱۳۷۳، پیکرمطهرش کشف و به زادگاهش انتقال یافت، اما پیکر علی...
بخشی از وصیت نامه شهید #دفاع_مقدس بزرگوار #شهید_علی_تجلائی
👥 برادران پاسدارم! امیدوارم با بزرگواری خودتان این بنده ذلیل خدا را عفو کنید. سفارشی چند از مولایمان علی (ع) برای شما دارم. در همه حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر و حاضر بر اعمال خود بدانید.
🌹 یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمامی مستضعفان باشید، مبادا یتیمان و فرزندان شهدا را فراموش کنید. سلسله مراتب و اطاعت از مسئولین را با توجه به اصل ولایت رعایت کنید. در هر زمان و هر مکان، با دست و زبان و عمل، امر به معروف و نهی از منکر کنید.
🚨 برادران مسئول! که به طور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب، شبانهروزی فعالیت میکنید، به عدالت در کارهایتان و تصمیمگیریهایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید. عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای آنها بکوشید.
❤️ در قلب خود، مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و طوری رفتار نکنید که از شما کراهت داشته باشند. برایم الهام شده که این بار اگر خداوند رحمان و رحیم بخواهد، به فیض #شهادت نائل خواهم آمد.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری برادر گرامیمون از شهدای مدافع حرمی هست که علاقه مند به شهید عزیز تبریزی #شهید_علی_تجلائی شهید دفاع مقدس بودند و با تاثیر از ایشان به همسرشان که از سادات هستن، خواستن که سر سفره ی عقد برای شهادتشون دعا کنند.
که ایشون دو روز قبل از ولادتشون در سوریه در اردیبهشت سال ۹۵ به شهادت رسیدند.