eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
239 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹💠🌹 🕊🕊 سلام علیکم ✨درد دلی است که باید گفت....... 🌹شهدا وصیت کردند به اطاعت از ولی، ان‌شاءالله ما هم بشیم فدای سیدعلی رفیقام رفتند و من تنها ماندم من که کم نذاشتم ،ای شهیدان چی میشد منم صدا میکردین😔 ✨هر شب، عکسهای رفیقام و میبینم و دق میکنم ✨امشب از سردار شهیدی میگم‌ که افتخار تیپ ویژه شهدا بود . ✨اسوه صبر و مقاومت بود و جوانمردی رو از مولایش امام علی (ع) آموخته بود ✨سرداری شجاع و بی باک و نترس که در عملیاتها شیر هم در برابرش خاضع بود 🌹 ✨این سردار شهید کسی نبود مگر فرمانده گردان از تیپ ویژه شهدا. 🎙 راوی: ادامه_دارد... 🌺 ۱
زنده باد یاد شهدا
🌹💠🌹 #بر_بال_خاطره_ها 🕊🕊 سلام علیکم ✨درد دلی است که باید گفت....... 🌹شهدا وصیت کردند به اطاعت از و
🌹💠🌹 🕊🕊 🔻 🌹 شهادت سردار گمنام 🌷 🌴 تصرف ارتفاع مشرف بر دوراهی جنگل آلواتان در محور (جاده) پیرانشهر به سردشت که این ارتفاع اگر تسخیر میشد، ارتباط ضدانقلابها با عقبه ضدانقلابیون منطقه بوکان قطع میشد و به همین منظور ضدانقلابها اهمیت خاصی رو برای این منطقه قائل بودند. 🌴ظهر بود. نیروهای تیپ رو برای توجیه عملیات تصرف ارتفاع در مسجد پادگان جمع کردند. 🌴فرماندهی و تصرف ارتفاع رو به سردار شهید محول کردند 🌴گردان امام حسین (ع) یکی از گردانهای عملیاتی و هجومی بود که تحت فرماندهی شهید بیلرام بود . 🌴هوا بسیار سرد بود ما هم ناچار شدیم از لباسهای گرم بیشتر استفاده کنیم . 🌴گلوله و نارنجگ و جیره جنگی رو در کوله پشتی گذاشتیم. آماده شدیم و منتظر بودیم که دستور حرکت رو بدهند تا اینکه نفربرها و تویوتا‌های حامل تیربار و دوشکا حاضر شدند . 🎙 راوی: ... 🌺 ۲
🍃🌺 مقام معظم رهبری : جوانان ما، عاشق مبارزه با اسرائیل هستند. 💐 معرفی پاسدار تاریخ ولادت : ۶۳، تبریز تاریخ شهادت : ۹۷/۰۱/۲۰، سوریه، پایگاه (T4)، بر اثر حمله موشکی رژیم صهیونیستی 💠 ارائه : خانم خادم شهدا 📆 پنج شنبه ۹۸.۰۱.۲۲ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 🕊 مطابق با سالروز خاکسپاری شهید عزیز، ۹۷.۰۱.۲۲ 🎊 همزمان با سالروز ولادت گل پسر امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) ❤گروه سپاه پاسدار انقلاب✌ http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
زنده باد یاد شهدا
🌹💠🌹 #بر_بال_خاطره_ها 🕊🕊 🔻 #تصرف_ارتفاع_آلواتان 🌹 شهادت سردار گمنام #صمد_بیلرام🌷 #قسمت_اول 🌴
🌹💠🌹 🕊🕊 🔻 🌹 شهادت سردار گمنام 🌷 🌴ساعت تقریبا یادم نیست. سرشب بود که مشغول روغنکاری و پاک کردن تیربار دوشکا شدیم. هوا بسیار سرد بود. 🌴آرام ،آرام از پادگان بیرون زدیم و از جاده خاکی کنار شهر پیرانشهر عبور کردیم. حدود بیست تا بیست و پنج کیلومتر تا محل مورد نظر فاصله داشتیم در جاده قرار گرفتیم. 🌴بچه‌ها داخل نفربرها و تویوتاهای وانت، آرام دعا و نوحه میخواندند. حالات معنوی بچه‌ها درآن لحظات بسیار دیدنی بود. به قول بر و بچه‌های جبهه، بیشتر بچه‌ها نور بالا میزدند . 🌴در طول راه شهید گرانقدر ستون رو بررسی میکرد. بنده هم پشت دوشکا بودم سرما تمام وجودم رو گرفته بود طوری بود که دسته آتش دوشکا که گرفته بودم، دستانم یخ کرده بود و باز نمیشد. 🌴وقتی که به یک یا دو کیلومتری محل عملیات رسیدیم، همه بچه‌ها از خودروها و نفربرها پیاده شدند تا بصورت پیاده و ستونی حرکت کنند . 🎙 راوی: ... 🌺 ۳
هدایت شده از زنده باد یاد شهدا
🌹💠🌹 🕊🕊 🔻 🌹 شهادت سردار گمنام 🌷 🌴ساعت تقریبا یادم نیست. سرشب بود که مشغول روغنکاری و پاک کردن تیربار دوشکا شدیم. هوا بسیار سرد بود. 🌴آرام ،آرام از پادگان بیرون زدیم و از جاده خاکی کنار شهر پیرانشهر عبور کردیم. حدود بیست تا بیست و پنج کیلومتر تا محل مورد نظر فاصله داشتیم در جاده قرار گرفتیم. 🌴بچه‌ها داخل نفربرها و تویوتاهای وانت، آرام دعا و نوحه میخواندند. حالات معنوی بچه‌ها درآن لحظات بسیار دیدنی بود. به قول بر و بچه‌های جبهه، بیشتر بچه‌ها نور بالا میزدند . 🌴در طول راه شهید گرانقدر ستون رو بررسی میکرد. بنده هم پشت دوشکا بودم سرما تمام وجودم رو گرفته بود طوری بود که دسته آتش دوشکا که گرفته بودم، دستانم یخ کرده بود و باز نمیشد. 🌴وقتی که به یک یا دو کیلومتری محل عملیات رسیدیم، همه بچه‌ها از خودروها و نفربرها پیاده شدند تا بصورت پیاده و ستونی حرکت کنند . 🎙 راوی: ... 🌺 ۳
هدایت شده از زنده باد یاد شهدا
🌹💠🌹 🕊🕊 🔻 🌹 شهادت سردار گمنام 🌷 🌴ساعت تقریبا یادم نیست. سرشب بود که مشغول روغنکاری و پاک کردن تیربار دوشکا شدیم. هوا بسیار سرد بود. 🌴آرام ،آرام از پادگان بیرون زدیم و از جاده خاکی کنار شهر پیرانشهر عبور کردیم. حدود بیست تا بیست و پنج کیلومتر تا محل مورد نظر فاصله داشتیم در جاده قرار گرفتیم. 🌴بچه‌ها داخل نفربرها و تویوتاهای وانت، آرام دعا و نوحه میخواندند. حالات معنوی بچه‌ها درآن لحظات بسیار دیدنی بود. به قول بر و بچه‌های جبهه، بیشتر بچه‌ها نور بالا میزدند . 🌴در طول راه شهید گرانقدر ستون رو بررسی میکرد. بنده هم پشت دوشکا بودم سرما تمام وجودم رو گرفته بود طوری بود که دسته آتش دوشکا که گرفته بودم، دستانم یخ کرده بود و باز نمیشد. 🌴وقتی که به یک یا دو کیلومتری محل عملیات رسیدیم، همه بچه‌ها از خودروها و نفربرها پیاده شدند تا بصورت پیاده و ستونی حرکت کنند . 🎙 راوی: ... 🌺 ۳
✍ زمین، قرنهاست به امید تکرارِ طعم سجده های تو، پیشانی ما را پس نمیزند.
◻️🕊❤️🕊❤️🕊◻️ 🕊❤️🕊 ❤️🕊 ◻️ حسین ع ❤️ جاااآاان صد بار اگر سوزم و صد بار اگر زنده‌ شوم ‌باز خاکستر من‌ هرشب‌ جمعه حرم ارباب است شب زیارتی ارباب 🕊❤️🕊
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زیر سقف آسمان .... 🔺گفتاری کوتـاه از پشتیبانی ناوگان نیروی دریایی سپاه در منطقه سوسنگرد 🔹قسمت چهارم - روایت یک فرمــانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زیر سقف آسمان.... 🔺گفتاری کوتـاه از مقاومت مردم در برابر ورود سیلاب به شهر اهواز 🔹قسمت ششم _ روایت دفاع از شهر
💠 شرکت در مسابقه در دو رده ی سنی : 🔻 ریز ۱۸ سال 🔺 بالای ۱۸ سال 🔰 لینک ۵۰ حکمت منتخب نهج البلاغه: nahjolbalaghe.farhangsara.ir/portals/162/pdf/hekmathha.pdf 🔰 لینک مسابقه حکمت های علوی : form.farhangsara.ir/hekmat-alavi 📆 زمان : تا پایان ۳۰ فروردین ۹۸ #حکمتهای_علوی، #فرهنگسرای_نوروز #مسابقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) عیدتون مبارک عزیز و این ایام رو بهتون تبریک میگیم. سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز عزیز ولادت امام سجاد (ع)، شهدای پایگاه تیفور و شهیدان راه نابودی اسرائیل 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند، عیدتون مبارک امشب در خدمت شهیدی از شهدای پایگاه تیفور سوریه هستیم و قدم بر چشم ما گذاشتند. از شهدای غیور تبریز 🎈 آقا اکبر عیدت مبارک برادر امروز سالروز خاکسپاری این هست. امیدوارم لطف و نگاهش شامل حالمون بشه.
ابتدا معرفی شهید از زبان مادر شهید، قسمت کوتاهی پدر شهید و در انتها همسر شهید خواهد بود.
[من] دو پسر و یک دختر دارم. اکبر بود و پسر دیگرم دانشجوی افسری است. همه فرزندانم فدای اسلام و ولایت باشند. ⏰ زمان فرقی برای ما ندارد. از همان ابتدا در دوران انقلاب تا امروز بوده‌ایم و تا آخر هم ایستاده‌ایم. تا جان در بدن داریم پای آرمان‌های انقلاب و نظام ایستاده‌ایم. 🌺 همسرم در دفاع مقدس حضور داشت. عمو‌های شهید همگی بسیجی‌وار حضور داشتند. اِن شاءالله نوه‌ام امیرعلی مثل پدرش اکبر و همان طور که پسرم دوست داشت تربیت شود و راه پدرش را ادامه دهد.
پدر شش ساله که بود روز قدس خواب ماند و همراه ما نیامد راهپیمایی. بعدا که بیدار شده بود، پریده بود از بالای کمد لباس های نظامی اش را بردارد، برود راهپیمایی که شیشه ای افتاده بود و سرش زخم شده بود همان روز گفتم که این پسر یک روز با اسرائیل درگیر خواهد شد.
📸 عکس شهید اکبر زوار جنتی در دوران خردسالی 😊 این شیر مرد از عالم کودکی رویای جنگ با رژیم غاصب اسرائیل را در سر میپروراند که یک روز عملی کرد احسنت باید گفت... ✊ نابودی اسرائیل به زودی زود...
✨ رفتار و منش اکبر طوری بود که به همه ما فهماند شهادت دیر یا زود نصیبش می‌شود. من عظمت و عاقبت به‌خیری‌اش را می‌دیدم. بلاتشبیه نشانه‌های علی‌اکبر امام حسین (ع) ‌در وجودش بود. 😍 اکبر خیلی خوب بود. از کودکی مهربان بود. دست‌گیر بود، نه فقط نسبت به من و پدرش، نسبت به همه این طور بود. در همین یکی دو روز بعد شهادتش همه می‌آیند و از کارهای خیری برایمان می‌گویند که به واسطه اکبر انجام شده است. (بعد از شهادت اکبر) ✅ وقتی مشکل یا مسئله‌ای برای‌مان پیش می‌آمد می‌گفت مادر نکند گله کنی، این‌ها امتحان خداست. صبوری کن. دلم برای خوبی‌ها و مهربانی‌هایش تنگ می‌شود. هر بار که دلم می‌گرفت می‌آمد و من را بیرون می‌برد. هوای ما را خیلی داشت.
🌹 پسرم همیشه قبل از مأموریت پیش من می‌آمد و می‌گفت دارم می‌روم مادرجان، خانواده‌ام را اول به خدا بعد به شما می‌سپارم. ☺️ ما و اکبر در یک ساختمان زندگی می‌کردیم. سوم فروردین آمد و بعد رفت. مقداری وسیله برا ی خانه خرید و آورد. آمد و گفت : ❤️ مامان خداحافظ! بعد دستش را انداخت دور گردنم و محکم من را گرفت. 😢 گفتم : اکبرجان تو الان از راه رسیده‌ای، کجا می‌روی؟ گفت من دارم به زیارت بی‌بی زینب (س) می‌روم. رویش را بوسیدم و راهی‌اش کردم. خوب یادم است کفش‌ها و لباس‌های نویش را پوشیده بود. گفتم بیا این قدیمی‌هایت را بپوش پسرم، گفت : 😍 نه مادر من بهترین جای دنیا می‌روم زیارت بی‌بی. اجازه بده با کفش‌های نو و لباس تازه‌ام بروم. رفت و با پیراهن خونین بازگشت. 😢
سفره ی هفت سین سال ۹۷، ۱۸ روز قبل شهادت عکس شهید محسن حججی بر سر سفره و دعایی که مستجاب شد... دعای شهید اکبر : #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
می‌دانم بعد از مدت کمی، حرف‌ها و حدیث‌های زیادی خواهیم شنید، همانطور که قبلاً شنیده‌ایم. 🌺 پدر اکبر هشت سال در جبهه بود و از همان ابتدا حرف‌ها و کنایه برخی را می‌شنیدیم که می‌گفتند جبهه می‌روند تا روغن و برنج بگیرند. باز هم هرچه می‌خواهند بگویند. 🔴 در این راه حق و صراط منیر باید فدا شد و ما همه فدا خواهیم شد تا ان‌شاءالله مملکت به دست امام زمان (عج) برسد. ✊ هر زمان رهبر امر کند پسر دیگرم که ارتشی است را راهی می‌کنم. همه خانواده را راهی خواهم کرد. ما اجازه نخواهیم داد کسی خون شهدا را لگدمال کند. اکبر 12 سال خدمت کرد و از جانش گذشت. در آخر جان ناقابلش را در 34 سالگی در راه خدا هدیه کرد...
و اما در خدمت همسر گرامی شهید هستیم و ادامه معرفی رو از زبان ایشون براتون میگم 💐
☺️ من و اکبر به واسطه معرفی یکی از بستگان با هم آشنا شدیم و سال 89 ازدواج کردیم. ازدواجی کاملاً ساده و سنتی. 🌹 اکبر سال 86 وارد شده بود. اولین بار سال 92 برای دفاع از حرم رفت. من مانعش نمی‌شدم، چون اشتیاق به رفتن داشت. همیشه به حال شهدا غبطه می‌خورد. چه شهدای دفاع مقدس، چه شهدای مدافع حرم. هر بار که شهیدی می‌دید یا به تشییع شهدا می‌رفت می‌گفت خوش به حالشان. 😔 حتی به بستگان شهید هم غبطه می‌خورد، می‌گفت خوش به حالشان که نسبتی با شهید دارند. وقتی این ذوق و اشتیاقش را می‌دیدم چیزی نمی‌گفتم، راضی کردن من کار سختی نبود. 💠 عقاید و باور‌های‌مان یکسان بود و هر دو دغدغه اسلام را داشتیم. نمی‌خواستیم دست دشمن به خاک و ناموس کشورمان بیفتد. رفت تا شیعه تنها و بی‌یار نماند. 😢 هر چند نبودن‌هایش برایم سخت بوده اما خانواده‌اش آن‌قدر بزرگوار هستند که در نبودن‌های اکبر خیلی هوای من و امیرعلی را داشتند و جای خالی‌اش را با محبت‌های مادرانه و پدرانه‌شان پر می‌کردند.
دل را به فدای قدمت می ریزم یک بار دگر اگر تو تکرار شوی... امیرعلی جان و پدر شهیدش آقا اکبر
🌺 اکبر اسفند 96 به مأموریت رفت و سوم عید بود که با من تماس گرفت و گفت در راه خانه است. 😍 خیلی خوشحال شدم. گفتم شاید به خاطر عید آمده تا کنارمان باشد اما وقتی آمد به من گفت که شب راهی می‌شود. 🎒 آمده بود وسایلش را بردارد. گفت می‌روم سوریه. من وقتی دیدم خوشحال است، اصلاً به ماندنش اصرار نکردم. بعد رفت و برای خانه وسایل مورد نیاز را تهیه کرد. مبلغی هم پول به من داد تا در مواقع نیاز استفاده کنم. 🏃 خیلی عجله داشت، شادی و شوق پرواز را در لحظات آخر دیدارمان حس می‌کردم. در همان لحظات سفارش پسرمان امیرعلی را می‌کرد. می‌گفت خیلی مراقب امیرعلی باش. ناراحت بودم و نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم، بعد از اینکه رفت به من زنگ زد. گفت چرا ناراحت بودی؟ گفتم نمی‌دانم همین طوری! 😔 گفت حلال کن و من هم گفتم به سلامت و خداحافظی کردیم. آن روز که خبر شهادتش را به من دادند متوجه شدم آن همه شور و شادی در لحظات آخر دیدارمان بی‌دلیل نبود. اکبر منتظر تحقق وعده الهی بود.
📆 سوم فروردین 97 راهی سوریه شد. وقتی به سوریه رسید هر بار که می‌توانست با خانه تماس می‌گرفت و احوالپرسی می‌کرد. ❌ هیچ وقت از منطقه حرفی نمی‌زد. عادتش بود، به ما هم می‌گفت چیزی نپرسید. 🌹 اکبر آرزوی شهادت داشت. از همان ابتدای ازدواج‌مان همیشه از من می‌خواست برایش دعای شهادت کنم. ایشان شهادت را به معنای واقعی دوست داشت اما من نمی‌خواستم باور کنم که اکبرم یک روزی در میان ما نباشد. 💫 به لطف خدا همسرم به خواسته و آرزوی قلبی‌اش رسید.
📸 تصویری که دنیایی حرف در خود داشت. در این عکس، امیرعلی تنها فرزند شهید اکبر زوار جنتی کودکی 20 ماهه است که با لباس فرم نظامی در مقابل صفوف همرزمان پدر ایستاده و با نگاه کودکانه‌اش بغض‌ها و هق‌هق گریه‌های دوستان پدر را به نظاره نشسته است. 🌷 امیرعلی نه کلامی گفت و نه حرفی زد، فقط نگاه می‌کرد. نگاهش اما یک دنیا حرف داشت. یک دنیا انتظار کودکانه...