#مهدے_جان❤️
بین ما فاصلہ ها فاصلہ انداختہ اند
ڪاش این فاصلہ با آمدنٺ سرمے شد
شهر ما بوے خدا داشٺ، دوباره اے ڪاش
با ظهورٺ نفس شهر معطّر مے شد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🔹
آنقدر کار کنید که موقع رفتن به پیشگاه خدا پشیمان نباشید که کم کار کرده اید... جوابتان این باشد که دیگر رمق نداشتم که کار کنم...
#کلام_شهید
💐 معرفی شهیدی که ناشکری میدانست روی منبر از شهدا نگوید...
#شهید_سانحه_رانندگی
#شهید_عبدالله_ضابط
🌏 زمینی شدن : ۴۱، مشهد
💫 آسمانی شدن : ۸۲.۱۱.۲۶، #شهید_سانحه_رانندگی
💠 ارائه : جناب میثاق
📆 جمعه ۹۸.۰۶.۰۱
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
#لبیک_یازینب (س)
❤گروه مدافعان حرم✌
http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
به یادشهدا:
روایت برادر و خواهری که در راه پیروزی انقلاب شهید و جانباز شدند/ساواک
چگونه ناخن مبارزان را میکشید؟
خانواده نانکلی یک فرزند پسر و یک فرزند دختر داشت که پسر خانواده در راه پیروزی انقلاب توسط ساواک شهید و دختر خانواده نیز جانباز شد.
امشب ساعت 22
یکی از افتخارات شهر تویسرکان روستاي گل آباد
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
🌸حضور حضرت زهرا(س) در عروسی شهید ردانی پور🌸
🌸طلبه شهید #مصطفی_ردانی_پور برای #عروسی اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت #نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت #معصومه سلام الله علیها می اندازد ، #شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در #خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، #شهید ردانی پور به ایشان می گوید:
🌺 خانم ! #قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم #احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها #پاسخ می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به #مجالس شما نیائیم به #کجا برویم؟»😊
🌹شهید #مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید #نماز می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد. #میگفت من شهید می شوم.
دوستش #گفته بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام #شهید بشم دیگه #زن گرفتنت چیه ؟ جواب داد : «خانمم سیده. می خوام #اون دنیا به حضرت #زهرا (س) محرم باشم . شاید به #صورتم نگاه کنه !»☺️
🌷شب عروسی #بلند شد به سخنرانی #و گفت : « امشب عروسی #من نیست. عروسی من #وقیته که توی خون خودم غلت بزنم»😢
🌼 تازه سه روز از #عروسیاش گذشته بود که دست زنش را #گذاشت تو #دست مادر ، سرش را #انداخت پایین و #گفت دلم می خواهد #دختر خوبی برای مادرم باشی بعد هم #آرام و بی صدا رفت
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
#سَلامٌـ_عَلَے_اْلشُّهَــــدا
#قرار_شیدایی
امروزمان را با درسے
از حاج حسین خرازے
به پایان رسانیم ڪہ مے گفت :
سهل انگارے و سستے در اعمال عبادے
تاثیر نامطلوبے در پیروزی ها دارد...
💐شهید حاج حسین خرازی💐
#سلامـ_بر_شهـــــدا❥
#سلامـ_بر_علمــدار
سالروز ولادت
ذڪر سه صلوات هدیه به شهیدان
🌹شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاڪ
🕊🕊🕊🕊 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعریف تدبیر و خیانت از نظر سردار شهید حاج حسین خرازی
خوب به حرفهاش گوش کنید
اینها کجای کار بودند ما کجای کاریم😔
#سالروز_ ولادت
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
☀☀☀
#خطبه_۳۴
🔹كه مردم را براى پيكار با شاميان برانگيزانده است:
نفرين بر شما! كه از سر زنشتان به ستوه آمدم. آيا به زندگانى اين جهان، به جاى زندگانى جاودان خرسنديد، و خوارى را بهتر از سالارى مى پسنديد؟
هر گاه شما را به جهاد با دشمنان مى خوانم، چشمانتان در كاسه مى گردد، كه گويى به گرداب مرگ اندريد، و يا در فراموشى و مستى به سر مى بريد. در پاسخ سخنانم در مى مانيد، حيران و سرگردانيد، گويى ديو در دلتان جاى گرفته و ديوانه ايد. نمى دانيد و از خرد بيگانه ايد.
من ديگر هيچ گاه به شما اطمينان ندارم، و شما را پشتوانه خود نينگارم و در شمار يار و مددكار نپندارم. شترانى را مانيد مهار گشاده. چراننده خود را از دست داده. كه چون از سوئيشان فراهم كنند، از ديگر سو بپراكنند.
شما افروختن آتش جنگ كجا توانيد؟ كه فريب ميخوريد و فريب دادن نمى دانيد.
پياپى سرزمينهايتان را مى گيرند و پروا نداريد. ديده ها بر شما دوخته اند و از خواب غفلت سر بر نمى داريد. به خدا، مغلوب و خوارند، آنان كه يكديگر را فرو گذارند.
به خدا مى بينم اگر آسياى رزم به گردش درآيد، و اژدهاى مرگ دهان گشايد، پسر ابوطالب را بگذاريد و هر يك به سويى رو آريد.
به خدا آن كه دشمن را فرصت دهد تا گوشت وى را بخورد و استخوانش را بگدازد، و پوست از تنش جدا سازد، مردى است ناتوان و زبون، با دلى ضعيف در سينه درون. تو نيز اگر خواهى چنين باش كه من نيستم.
به خدا، پاى پس نگذارم و بايستم تا شمشير مشرفى از نيام برآيد، و سر از تن بپرد و دست و پاها اين سو و آن سو افتد، و از آن پس خدا هر چه خواهد كند.
مردم مرا بر شما حقى است، و شما را بر من حقى. بر من است كه خير خواهى از شما دريغ ندارم، و حقى را كه از بيت المال داريد بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد، و آداب آموزم تا بدانيد. اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكارا حق خيرخواهى ادا كنيد.
چون شما را بخوانم بياييد، و چون فرمان دهم بپذيريد، و از عهده برآييد.
🌴🌴🌴
💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹بخش یازدهم 🌹
گرما نفس می بُوراند ما داشتیم توی جاده به تابلویی که روش نوشته شده بود:خرمشهر، جمعیت سی و شش میلیون نگاه می کردیم.
همین دیروز بود که کریم آمد گفت پیک لشکر برایش نامه آورده وگفت خطاب به اوست، به فرمانده محترم گروهان غواص جعفری طیار، و از او خواسته درمدت بیست وچهارساعت از سد گتوند به قصد استقرار در حاشیهٔ اروند، در روستایی خسرواباد، روبه روی فاو عزیمت کند. گفت :نوشته مکان بعدی متعاقباً اعلام می گردد. و امضای فرمانده لشکر 32 را نشانم داد و گفت:حالا وقت نتیجه گرفتن است... خبر دادنش به بچه هابا تو.
وما حالا در راه بودیم وپورحسینی رفته بود ایستاده بودروی پارکابی اتوبوس ویک تابلوی دیگر را می خواند که کوچه های این شهر به خون آغشته است. با وضو وآرد شوید. و چشم به صدای انفجار و انفحارها می چرخاند که هراز گاهی خانه ای یا جایی را متلاشی میکرد خیلی آنی برگشت به راننده گفت: دیدی چی شد، حاجی؟ پاک یادمان رفت این نازولی ببه ات را گل مالی کنیم. الان شده ایم سیبل محترم آن آقا ها... بزن کنار، اگر یک جا گل دیدی، تا به داد دل این طفل معصومت برسیم. راننده خیلی زودیک آب گرفتگی پیدا کرد ورفت کنارش نگه داشت. بچه هاریختن پایین و تمام سروصورت اتوبوس وخودشان را گل مالی کردند و به هم و به انفجارهای گاهگاهی واخم های راننده خندیدند. من تمام حواسم پیش سید مهدی رهسپار بود که بعد آمد سر روی صندلی جلویی گذاشت وپیش خودش ناله کرد که آمدم تا انتقام مادرم زهرا بگیرم. اتوبوس از کنار پل بزرگ شهر گذشت و رفت پیچید به سمت راست پل، تقاطع کارون با اروند، همان جا که کارون می ریخت تو اروند. جزیرهٔ ام الرصاص آنجا بود وهنوز تو دست عراقی ها. کم کم ساختمان های ویران خرمشهر و نخل های بی سرش از جلوی چشم هایمان دور شدند.
حالا فقط بیابان بود خاک وجادهٔ اسفالته ای که به آخرین نقطهٔ جزیرهٔ آبادان میرسید، در حاشیهٔ اروند، روبه روی شهر آزاد شدهٔ فاو، خسرواباد برای لااقل من آشنا بودم یک سال پیش هم آمدیم همین جا. باهزاران غواص، توهمین ساختمان های خشتی وگلی. بچه ها همه سرک می کشیدند ببینید کجا آمده اند. گفتم : این هم آن هتل چهار ستاره ای که قولش را داده بودم. اتاق هایش قبلاً رزرو شده. آن هم مهمان دارش. پیر مردی با پارچ آب یخ و دهان باز برگشته بود به ما نگاه می کرد.
ادامه دارد.......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲شهریور سالروز شهادت چریک مسلمان حجت الاسلام اندرزگو
شهیدی که در مدت۱۵سال مبارزه نتوانستند دستگیرش کنند.
پیش بینی عجیب شهید اندرزگو درمورد آینده انقلاب(از زبان همسرش):۲سال بعداز انقلاب #سیدعلی نامی رئیس جمهور خواهدشد و بعداز چند سال #امام_زمان (عج)ظهور می کند.
شهیدانی که بعد از #شهادت لبخند زدند
فرازهایی از وصیتنامه شهید:
اگر تکه تکه هم بشوم دست از دین اسلام بر نمیدارم. بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش #امام_زمان(عج) باز میشود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود.
#شهید_رضا_قنبری🌹
#لبخند_آخر
#شادی_روحش_صلوات
💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹بخش دوازدهم 🌹
پور حسینی گفت: ما را که نصفه جان کردی اوستا کریم. بگو این قلب کی منفجر می شود! و به آسمان غر زد که چرا باید همه اش دل صاحب مرده اش را با پپسی و دوغ آبعلی و شربت ملایر شیره بمالد از آن شراب ها می خواست، از آن شراباً طهورا که خضر و الباس و همه دنبالش بودند و هستند.
کریم گفت: نزدیک است وقتش. فقط باید آماده باشیم. به همه گفت:
امروز باید لب اروند باز حمله به ساحل را تمرین کنیم به من گفت: محسن جان! بگو بچه ها سریع لباس بپوشند تا زود برویم بزنیم به آب. وقتمان کم است.
آمادگی بچه ها خوب بود؛ اما باید تو اب اروند توی روی دلتای خلیج فارس و روبه روی فاو هم تمرین می کردیم. بچه ها دریک آن، با تجهیزات کامل، آمدند به خط شدند. اصلاً خسته نشان نمی دادند. کریم رفت ایستاد جلوی بچه ها و از دژ ابراهام حرف زد وموانع ساحل اروند توخط اول عراق یعنی از دهانه خلیج فارس تا خود بصره. گفت: این دژها طرح یک مهندس اسرائیلی است به اسم آبراهام و به همین اسم هم معروف شده.
گفت ما تو والفجر هشت فقط توانستیم از یک گوشهٔ این دژ بزنیم برویم فاو را آزاد کنیم. حالا کارمان شاید سخت تر باشد. و از سرعت آب در جزر گفت یعنی وقت برگشتن آب به طرف خلیج فارس که چیزی حدود صدو بیست کیلومتر می شد. خیالش راحت بود که بچه ها مسیر اروند را از بصره تا فاو می شناسند. فقط تاکید کرد که این چند شب را هم مثل قبل طاقت بیاورید. یعنی باز ارتباط بی ارتباط. هیچ کس حق ندارد حتی برای یک ساعت، یک ساعت که زیاد است حتی برای پنج دقیقه بر گردد عقب. ما تو وضع اضطراری هستیم. آماده باش کامل و قرنطینهٔ کامل. آهی کشید و گفت :ارتباطتان فقط به قول پور حسینی با اوستا کریم باشد واهل بیتش و دست دستور تکان داد و گفت یاعلی! وما همه باهم گفتیم : فرمانده آزاده اما ده ایم آماده.
ادامه دارد.....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
☀☀☀
#خطبه_۳۵
بعد از گماردن داوران
🔹سپاس خداى راست، هر چند روزگار كارى دشوار پيش آورده، و حادثه اى بزرگ پديد كرده.
گواهى مى دهم كه خدا يكى است، انبازى ندارد و با او شريكى نيست، و محمد بنده او و فرستاده اوست. درود بر او و آل او باد.
اما بعد، نافرمانى خيرخواه مهربان، داناى كاردان، دريغ خوردن آرد، و پشيمانى به دنبال دارد. درباره اين داورى راى خويش را گفتم، و آن چه درون دل داشتم از شما ننهفتم، (راى راست آن بود اگر مى پذيرفتيد).
اما مخالف وار، سر باز زديد و نافرمانى پيش گرفتيد، جفا ورزيديد و به راه عصيان رفتيد، تاآن كه نصيحتگو درباره خود بدگمان شد، و (حلوا رنج دهان)، و داستان من و شما چنان كه:
نصيحت همه عالم چو باد در قفس است ****به گوش مردم نادان چو آب در غربال
🌴🌴🌴
☀☀☀
#خطبه_۳۶
در ترساندن خارجيان نهروان
🔹شما را از آن مى ترسانم كه كشته در كرانه اين رود افتاده باشيد، و در پست و بلنديهاى اين مغاك افكنده. نه برهانى روشن از پروردگار داشته باشيد، و نه حجتى آشكار، آواره خانه و ديار، و به دام قضا گرفتار. شما را از كارحكميت بازداشتم، و سر باز زديد.
با من درافتاديد و مخالفت ورزيديد. چندان كه راى خود را در كار هواى شما كردم. شما اى سبكسران، اى بيخردان نادان، اى ناكسان! من نه بلايى براى شما آوردم و نه زيانى برايتان خواستم.
🌴🌴🌴
خوشا آنانکه
یارشان شد
صداقت در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار #حسین ســــردارشان شد
#شهید_حسین_مشتاقی
#صبحتون_شهدایی🌷
هدایت شده از 🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹بخش سیزدهم 🌹
همه چیز رنگ و بویی از آب داشت آب اروند، چولان های خیس و نیم سوختهٔ کنار آب و اشک های که از چشم ها روان بود. نادر هم حتی داشت از مشک عباسش می خواند و آب فرات و آن دست بریده.
همین وقت ها بود که مجید پور حسینی از کنار نخل سوخته بلند شد و با پارچهٔ سفید در دست، آمد پیش تک تک بچه ها و پارچه را نشان شان داد.
کمی حرف زد و کمی کنارشان نشست. تا آمد رسید به من و پارچه را گرفت طرفم و گفت: بفرما، حاجی، حالا نوبت شماست. گفتم: چیه این مجید؟ گفت: سفرهٔ کرم اباعبدالله. بزن روشن شوی . خرجش فقط یک قطره است.
پارچه را گرفتم و گذاشتم روی زانویم و دیدم متنی روی آن نوشته شده و زیرش اسم بچه هاست و بلایش نوشته شده شفاعت نامه و زیرش فاطمه اشفع لی فی الجننه.
متن محترمانه ای بود با این مضمون که امضا کنندگان زیر در محضر خدا و پیامبران و اولیاء و شهدای راهش هم قسم می شوند که اگر به اذن حضرتش توفیق زیارتش را داشته باشند، باقی هم قسم ها را شفاعت کند و زیرش امضا و نه امضای عادی، جای انگشت والبته با خون، جای امضا های خونین جلوی اسم های بالابود. حالا نوبت من بود و سکوتم داشت مجید را کلافه می کرد سوزن را خیلی وقت پیش گرفته بود جلوی صورتم من و من متوجهش نشده بودم گفت:دستم افتاد بابا! عروس اگر بودم الان بله را گفته بود. سوزن را گرفتم و زدم به یکی از انگشت هایم و مهرش کردم کنار اسمم، با ذکری که زیر لبی خواندم و اسمی که از بی بی بردم. مجید گفت:مبارک باشد آن شاءالله به پای هم پیر بشوید. و رفت سراغ نفر بعدی و با آن و با بعدی و با همه چانه زد و شوخی کرد وخندید وخنداند و من پیک فرمانده را دیدم که آمد گفت کریم گفته زود برویم لب آب همان جا که چند نفر از بچه ها را جمع کرده بود برای توجیه موقعیت جغرافیایی و وضع راه کارهای عملیات. پیک گفت که فرمانده اطلاعات لشکر هم انجاست،با دو بلدچی اطلاعاتی،
ادامه دارد....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84