eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
239 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
اواخر زندگی مان می گفت: زهرا جان ما باید وابستگی‌مان را کم کنیم. اصلاً خوب نیست که اینطور وابسته ایم. اصلا متوجه حرفهایش نمی شدم گفتم: این چه حرفی است میزنی؟ خیلی خوب است که ما هر روز عاشق تر و وابسته تر به هم می شویم. گفت: آره، خیلی خوب است اما اتفاق است دیگر. خدایی ناکرده... گفتم: آهان! اگر من بمیرم برای خودت می‌ترسی؟ گفت: نه، زهرا زبانت را گاز بگیر این چه طرز حرف زدن است؟ اصلاً‌ منظورم این نیست! از این حرف‌ها خیلی ناراحت می‌شد. گفتم: همه از خدا می‌خواهند که اینقدر با هم خوب باشند! دیگر چیزی نگفت.
گفت‌ می خواهم به مأموریت اصفهان بروم. مأموریتی که 10 روز و شاید هم 15 روز طول می‌کشد. بغض کردم. گفتم: تو هیچ وقت 10 روز مرا تنها نگذاشته‌ای. خودت هم می‌دانی حتی در سفرهای استانی 4-3 روزه‌ات من چه حالی پیدا می‌‌کنم. شب‌ها خواب ندارم و دائماً‌ با تو تماس می‌گیرم... گفت: ببین بقیه خانم‌ها چقدر راحت همسرشان را وقت سفر بدرقه می‌کنند و می‌گویند به سلامت. گفتم: نمی‌دانم آنها چه می‌کنند، شاید همسرشان برای‌شان مهم نباشد... گفت: مگر می‌شود؟ گفتم: من نمی‌دانم شاید اصلاً آنها دوست دارند همسرشان شهید شود... سریع گفت: تو دوست نداری شوهرت شهید شود؟‌ گفتم: در این سن و سال دلم نمی‌خواهد تو شهید شوی. ببین امین حاضرم خودم شهید شویم، اما تو نه! گفت: پس چطور است که در دعاهایت دائماً‌ تکرار می‌کنی یا امام حسین خودم و خانواده‌ام فدای تو شویم؟ گفتم: قربان امام حسین بشوم، خودم فدایش می‌شوم، اما فعلاً بمان. اصلاً این همه کار خیر ریخته! سرپرستی چند یتیم را بر عهده بگیر. انگار داشتیم کَل کَل می‌‌کردیم! نمی‌دانم غرض‌اش از این حرف‌ها چه بود. وسط حرف‌ها، انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند، گفت: راستی زهرا احتمالاً گوشی‌ام آنتن هم نمی‌دهد. صدایم شکل فریاد گرفته بود. داد زدم آنتن هم نمی‌دهد! تو واقعاً‌ 15 روز می‌خواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمی‌دهد؟ گفت: آره، اما خودم با تو تماس می‌گیرم نگران نباش... دلم شور می‌زد. گفتم امین انگار یک جای کار می‌لنگد. جان زهرا کجا می‌خواهی بروی؟‌ گفت: اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمی‌گذاری بروم. همه‌اش ناراحتی می‌کنی. دلم ریخت. گفتم: امین، سوریه‌ می‌روی؟ می‌دانستم مدتی است مشغول آموزش نظامی است. حس التماس داشتم گفتم: امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام. تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است... گفت: آره می‌دانم: گفتم «پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟ صدایش آرام‌تر شده بود، انگار که بخواهد مرا آرام کند. گفت: زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم حضرت زینب (س)‌ است. دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود. ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا، مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟ شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد. سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به اینجا می‌آیند. زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع می‌کند؟
وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود. حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمی‌گردد. خانه مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد! همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند. حدود ساعت 3-2 امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک می‌دادم و می‌گفتم: کی می‌رسی؟ آخرین پیام‌ها گفتم: امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. آن شب با خودم گفتم: همه چیز تمام شد. حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگ‌ترین رؤیای بیداری من بود... امینِ من، برگشته بود... سالم و سلامت... و حالا همه سختی‌ها تمام می‌شد! مطمئناً دیگر قرار نبود لحظه‌ای از امین جدا شوم... بی او عمری گذشت... آن لحظه گفتم: آخیش تمام سختی‌های زندگی‌ام تمام شد... انشاءالله دیگر هیچ‌وقت از من دور نشوی. اگر بدانی چه کشیده‌ام. سکوت کرده بود، گویا برنامه رفتن داشت اما نمی‌دانست با این وضعیت من چگونه بگوید. نزدیک عصر بود که گفت: به خانه برویم. می‌خواهم وسیله‌هایم را جمع کنم. باید بروم. جا خوردم. حس کرختی داشتم. گفتم: کجا می‌خواهی بروی؟ بس است دیگر. حداقل به من رحم کن... تو اوضاع و احوال مرا می‌دانی. قیافه مرا دیده‌ای؟ خودم حس می‌‌کردم خُرد شده‌ام. گفتم: می‌دانی من بدون تو نمی‌توانم نفس بکشم. دیگر حرفی از رفتن به سوریه نزن. خودت قول داده بودی فقط یکبار بروی... گفت: زهرا من وسط مأموریت آمده‌ام به تو سر بزنم و بروم. دلم برایت تنگ شده بود. باور کن مأموریتم به اتمام برسد آخرین مأموریتم است دیگر نمی‌روم.
قرار بود اعزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد، به من این‌طور گفته بود. روز سیزدهم یا چهاردهم تماس گرفت. گفتم امین تو را به خدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.! هر روز یادداشت می‌کردم که "امروز گذشت..." واقعاً روز و شب‌ها به سختی می‌گذشت. دلم نمی‌خواست بجز انتظار هیچ کاری انجام دهم. هر شب می‌گفتم: خدا را شکر امروز هم گذشت. باقیمانده روزها تا روز پانزدهم را هم حساب می‌کردم. گاهی روزهای باقی‌مانده بیشتر عذابم می‌داد. هر روز فکر می‌کردم «10 روز مانده را چطور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... ان‌شاءالله دیگر می‌آید. دیگر دارد تمام می‌شود... دیگر راحت می‌شوم از این بلای دوری!» امین خبر داد: فقط 3 روز به مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمی‌گردم. با صدایی شبیه فریاد گفتم: امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمی‌توانم تحمل کنم... ... دقیقاً هجدهمین روز شهید شد....
#خبر_شهادت مراسم تاسوعا به اتمام رسیده بود. شب عاشورا دیگر آرام و قرار نداشتم. داشتم اخبار را تماشا می‌کردم که با پدرم تماس گرفتند. نمی‌دانم چرا با هر صدای زنگ تلفن منتظر خبر بدی بودم. پدرم بدون اینکه چهره‌اش تغییر کند گفت: نه. من شهرستانم. تمام مکالمات بابا همین‌‌قدر بود، اما با گریه و فریاد گفتم: بابا کی با شما تماس گرفت؟ با اینکه اصلاً‌ دلم نمی‌خواستم فکرهایی که به ذهنم می‌رسد را قبول کنم، اما قلب و دلم می‌گفت که امین شهید شده. در سایت مدافعین حرم، خبری مبنی بر شهادت دو نفر از سپاه انصار دیده می‌شد. با خودم می‌گفتم آن شجاعت و جسارتی که همسر من داشت مطمئناً اگر قرار بود یک نفر جان خودش را فدا کند، او حتماً امین است. به پدر این حرف‌ها را زدم. بابا می‌گفت: نه دخترم. مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمی‌رود؟ امین مسئول است شهید نمی‌شود. به بابا گفتم: این تلفن درباره شوهر من بود؟ گفت: اسمی از شوهر تو نیاورد. به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم دو نفر از سپاه انصار شهید شدند فکر کنم یکی از آنها امین است. پدر شوهرم هنوز مطمئن نبود. او هم چیزهایی شنیده بود، اما امیدوار بود امین زخمی شده باشد. نتیجه آخرین جستجوهایم به یک کابوس وحشتناک شباهت داشت: "اخبار مبنی بر شهادت 15 نفر صحیح نیست. تنها دو نفر به نام‌های شهید عبدالله باقری و شهید امین کریمی به شهادت رسیده‌اند."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 همسر #شهید_امین_کریمی : بهم توی خواب گفتن که این امضای بی بی زینبه... #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_امین_کریمی 💫 #تاریخ_شهادت : ۹۴/۰۷/۳۰، شب تاسوعا #شب_نهم #محرم
هدایت شده از شهید امین کریمی
221939_221939-mc.mp3
5.5M
🍃❣️🕊🍃¤•¤•¤••• هوا از عطر تو غوغاست می دانم که اینجایی می دانم که اینجایی... عزیزم سایه ات پیداست می دانم که اینجایی می دانم که اینجایی...💞 🎙 صادق آهنگران 💫 تقدیم به و همسر 🌹 التماس دعا 🌹 •••¤•¤•¤🍃🕊❣️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠طرح امنیتی شهید مدافع حرم "امین کریمی" برای خنثی سازی بمبگذاری در امامزاده علی اکبر چیذر در #فتنه سال 88 آرش رحمانى پور و محمدرضا علیزمانى از اعضاى انجمن پادشاهى ایران در محاکمه علنى خود در سال ٨٨ اعتراف کردند که 2 بار براى شناسایى و بمبگذارى به امامزاده على اکبر چیذر رفتیم. به قدرى مامور امنیتى و بسیجى در حال گشت زنى بودند که عملا تکان خوردن در امامزاده برایمان غیر ممکن بود. به رابطمان گفتیم اینجا نمىتوانیم کارى کنیم بفکر جاى دیگر باشید. رحمانى پور و علیزمانى از زمانی سخن میگفتند که شهید امین کریمى طرح امنیتى امامزاده على اکبر(ع) چیذر را طرحریزى نمود. طرحى که آنقدر استحکام امنیتى داشت که علیرغم حضور هزاران نفر در هیئت رزمندگان، ضریب امنیت مراسم را بسیار بالا میبرد.
#شهادت #نحوه_شهادت #شب_تاسوعای_حسینی 30 مهر 1394 #پدر_شهید همرزمش که از ناحیه دست و پا در آن عملیات مجروح شده بود، برایم تعریف کرد: امین در سوریه به عنوان مسئول تخریب و انفجارات آمده بود. قرار نبود که در عملیات محرم با نیروها وارد عمل شود اما با اصرارهای امین قبول کردند که او هم شرکت کند. به منطقه که اعزام شدیم در حین درگیری یکی از نیروها تیری به پایش اصابت کرد. امین مشغول مداوایش بود تا او را به عقب بیاورد. در اوج درگیری متوجه شدیم که تعداد نیروهای دشمن بیشتر شده است. امین در حالی که از کوله پشتیاش تجهیزاتی که همراهش بود را خارج میکرد، دشمن با رگبار به سمتش شلیک کرد و امین به شهادت رسید. من هم که مجروح شده بودم خودم را به امین رساندم و سرم را بر سینه اش گذاشتم. از فرط خستگی سرم را بر سینه اش گذاشتم و چند ساعت خوابیدم. منطقه که آرام شد و دشمن عقب نشینی کرد، نیروهای خودی به سمتمان آمدند. پیکر امین بعد از سه روز به حلب و از آنجا به دمشق منتقل شد. مزار : امامزاده چیذر تهران - قیطریه
❤️ شهیدها هم متولد میشوند مثل ما ⚠️ اما 👈 مثل ما نمی میرند برای همیشه 🌹 زندہ می مانند مثل تو ای #شهید وسایل و پلاکی که از شهید برگشت...
خب معرفی عزیز برادرمان، شهید معزز هم تمام شد... برادر سالگرد ایام شهادتت هست بهت تبریک میگم...مبارکت باشه...نوش جانت خوشا بر احوالت...😔 تشکر که قدم بر چشم گذاشتی و محفل ما رو گرم کردی... التماس دعا برای جمیع عزیزان حاضر و حاجتمندان داریم🌷🍃 روحت شاد
شادی روح شهدا به خصوص فاتحه و صلواتی ختم کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شهیدان #عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از #خون شماست 💐 معرفی #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_مرتضی_عبداللهی (محمد) 🌏 زمینی شدن : ۶۶.۱۲.۰۸، تهران 💫 آسمانی شدن : ۹۶.۰۸.۲۳، دیرالزور - سوریه 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆 جمعه ۹۸.۰۸.۱۷ ⏰ ساعت ۲۱ همزمان با ایام شهادتِ شهید معزز 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ التماس دعای فــرج😍 قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا كه علي نور بود سايه ندارد 🕊🕊🕊🕊 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🍃🌹🍃🌹
غروب جمعہ دلم بوے یار مے گیرد افق افق دل من را غبار مے گیرد نہ با زیارت یاسین دلـــم شــود آرام نہ با دعاے سماتم قرار مے گیرد... 🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
1_8459490.mp3
4.16M
🎧 🎤 🍃رو به می رود 🍂 انتظار من 🍃رحم نمی کند خدا 🍂به بی قرار💓 من 🍃ندبه به ندبه بی اثر 🍂سمت می رود 🍃کی به سمات می رسد 🍂 من⁉️ 🕊🕊🕊🕊 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم : نگرانتیم ... اینقدر موقع اذان توے جاده نزن‌ڪنار چند دقیقہ دیرتر نماز بخونےچے میشہ؟ افتادے دست کوموله‌ها چۍ؟ خندید! گفت : تمام جنگ ما بخاطر همین #نمازه تمام ارزش نمازم توے اول‌وقت خوندنشه! شهیدمهدۍزین‌الدین #سیره_شهدا
☀️☀️☀️ ۹۱ _خطبه اشباح (قسمت دوم ) 🔹۲ صفات خدا در قرآن اي پرسش كننده، درست بنگر، آنچه را كه قرآن از صفات خدا بيان ميدارد، به آن اعتماد كن، و از نور هدايتش بهره گير، و آنچه را كه شيطان تو را به دانستن آن واميدارد، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نكرده، و در سنّت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و امامان هدايتگر عليه السّلام نيامده، رها كن و علم آن را به خدا واگذار، كه اين نهايت حقّ پروردگار بر تو است. بدان، آنها كه در علم دين استوارند، خدا آنها را از فرو رفتن در آنچه كه بر آنها پوشيده است و تفسير آن را نميدانند، و از فرو رفتن در اسرار نهان بي نياز ساخته است، و آنان را از اين رو كه به عجز و ناتواني خود در برابر غيب و آنچه كه تفسير آن را نميدانند اعتراف ميكنند، ستايش فرمود، و ترك ژرف نگري آنان در آنچه كه خدا بر آنان واجب نساخته را راسخ بودن در علم شناسانده است. پس به همين مقدار بسنده كن و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابي مكن، تا از تباه شدگان نباشي. اوست خداي توانايي كه اگر وهم و خيال انسانها بخواهد براي درك اندازه قدرتش تلاش كند، و افكار بلند و دور از وسوسه هاي دانشمندان، بخواهد ژرفاي غيب ملكوتش را در نوردد، و قلبهاي سراسر عشق مشتاقان، براي درك كيفيّت صفات او كوشش نمايد، و عقلها با تلاش وصف ناپذير از راههاي بسيار ظريف و باريك بخواهند ذات او را درك كنند، دست قدرت بر سينه همه نواخته بازگرداند، در حالي كه در تاريكيهاي غيب براي رهايي خود به خداي سبحان پناه ميبرند و با نا اميدي و اعتراف به عجز از معرفت ذات خدا، باز ميگردند، كه با فكر و عقل نارساي بشري نميتوان او را درك كرد، و اندازه جلال و عزّت او در قلب انديشمندان راه نمييابد. خدايي كه پديده ها را از هيچ آفريد، نمونهاي در آفرينش نداشت تا از آن استفاده كند، و يا نقشهاي از آفرينندهاي پيش از خود، كه از آن در آفريدن موجودات بهره گيرد، و نمونه هاي فراوان از ملكوت قدرت خويش، و شگفتيهاي آثار رحمت خود، كه همه با زبان گويا به وجود پروردگار گواهي ميدهند را به ما نشان داده كه بي اختيار ما را به شناخت پروردگار ميخوانند. در آنچه آفريده آثار صنعت و نشانه هاي حكمت او پديدار است، كه هر يك از پديده ها حجّت و برهاني بر وجود او ميباشند، گرچه برخي مخلوقات، به ظاهر ساكت اند، ولي بر تدبير خداوندي گويا، و نشانه هاي روشني بر قدرت و حكمت اويند خداوندا گواهي ميدهم، آن كس كه تو را به اعضاي گوناگون پديده ها و مفاصل به هم پيوسته كه به فرمان حكيمانه تو در لابلاي عضلات پديد آمده، تشبيه ميكند، هرگز در ژرفاي ضمير خود تو را نشناخته، و قلب او با يقين انس نگرفته است، و نميداند كه هرگز براي تو همانندي نيست. و گويا بيزاري پيروان گمراه از رهبران فاسد خود را نشنيده اند كه ميگويند: «به خدا سوگند ما در گمراهي آشكار بوديم. كه شما را با خداي جهانيان مساوي پنداشتيم» دروغ گفتند مشركان كه تو را با بتهاي خود همانند پنداشتند، و با وهم و خيال خود گفتند پيكري چون بتهاي ما دارد، و با پندار نادرست تو را تجزيه كرده، و با اعضاي گوناگون مخلوقات تشبيه كردند. خدايا گواهي ميدهم آنان كه تو را با چيزي از آفريده هاي تو مساوي شمارند از تو روي بر تافته اند و آن كه از تو روي گردان شود بر اساس آيات محكم قرآن، و گواهي براهين روشن تو، كافر است. تو همان خداي نامحدودي هستي كه در انديشه ها نگنجي تا چگونگي ذات تو را درك كنند، و در خيال و وهم نيايي تا تو را محدود و داراي حالات گوناگون پندارند. 🌴🌴🌴