قرار نیست #به_عشق_علی فقط پول بدی یا هزینه کنی...
به عشق علی دیگه غیبت نکن...
به عشق علی دیگه تهمت نزن...
به عشق علی دیگه دروغ نگو...
#به_عشق_علی دیگه نمازتو بخون.
✏️ | مـَـهدیــار.
#غدیر
💕💕💕
☀☀☀
#خطبه۱۱۱
🔹در نكوهش دنيا ...هشدار از دنياپرستي
پس از ستايش پروردگار،
همانا من شما را از دنياي حرام مي ترسانم، زيرا در كام شيرين و در ديده انسان سبز و رنگارنگ است، در شهوات و خواهشهاي نفساني پوشيده شده، و با نعمتهاي زودگذر دوستي مي ورزد، با متاع اندك زيبا جلوه مي كند، و در لباس آرزوها خود را نشان مي دهد، و با زينت غرور خود را مي آرايد، شادي آن دوام ندارد،
و كسي از اندوه آن ايمن نيست شناخت ماهيت دنيا دنياي حرام بسيار فريبنده و بسيار زيان رساننده است، دگرگون شونده و ناپايدار، فناپذير و مرگبار، و كشنده اي تبهكار است،
و آ نگاه كه به دست آرزومندان افتاد و با خواهشهاي آنان دمساز شد مي نگرند كه جز سرابي بيش نيست كه خداي سبحان فرمود: (زندگي چون آبي ماند كه از آسمان فرو فرستاديم و به وسيله گياهان فراوان روييد سپس خشك شده، باد آنها را پراكنده نمود و خدا بر همه چيز قادر و تواناست).
كسي كه از دنيا شادماني نديد جز آنكه پس از آن با اشك و آه روبرو شد، هنوز با خوشيهاي دنيا روبرو نشده است كه با ناراحتيها و پشت كردن آن مبتلا مي گردد، شبنمي از رفاه و خوشي دنيا بر كسي فرود نيامده جز آنكه سيل بلاها همه چيز را از بيخ و بن مي كنند،
هرگاه صبحگاهان بياري كسي برخيزد، شامگاهان خود را به ناشناسي مي زند،
اگر از يك طرف شيرين و گوارا باشد از طرف ديگر تلخ و ناگوار است.
كسي از فراواني نعمتهاي دنيا كام نگرفت جز آنكه مشكلات و سختيها دامنگير او شد، شبي را در آغوش امن دنيا به سر نبرده جز آنكه صبحگاهان بالهاي ترس و وحشت بر سر او كوبيد، بسيار فريبنده است و آنچه در دنياست نيز فريبندگي دارد،
فاني و زودگذر است، و هر كس در آن زندگي مي كند فنا مي پذيرد روش برخورد با دنيا در زاد و توشه آن جز تقوا خبري نيست، كسي كه به قدر كفايت از آن بردارد در آرامش به سر مي برد، و آن كس كه در پي به دست آوردن متاع بيشتري از دنيا باشد وسائل نابودي خود را فراهم كرده، و به زودي از دست مي رود،
بسا افرادي كه به دنيا اعتماد كردند، ناگهان مزه تلخ مصيبت را بدانها چشاند و بسا صاحب اطميناني كه به خاك و خونش كشيد، چه انسانهاي باعظمتي را كه خوار و كوچك ساخت، و بسا فخرفروشاني را كه به خاك ذلت افكند حكومت دنيا ناپايدار، عيش و زندگاني آن تيره و تار، گواراي آن شور، و شيريني آن تلخ، غذاي آن زهر، و اسباب و وسائل آن پوشيده است، زنده آن در معرض مردن، و تندرست آن گرفتار بيماري است، حكومت آن بر باد رفته، و
عزيزان آن شكست خورده متاع آن نكبت آلود و پناه آورنده آن غارت زده خواهد بود.
عبرت از گذشتگان آيا شما در جاي گذشتگان خود به سر نمي بريد؟
كه عمرشان از شما طولاني تر و آثارشان با دوامتر، و آرزويشان درازتر، و افرادشان بيشتر، و لشگريانشان انبوه تر بودند؟
دنيا را چگونه پرستيدند؟ و آن را چگونه بر خود گزيدند؟ و سپس از آن رخت بربستند و رفتند بي توشه اي كه آنان را براي رسيدن به منزلگاه كفايت كند، و بي مركبي كه آنان را به منزلشان رساند.
آيا شنيده ايد كه دنيا خود را فداي آنان كرده باشد؟
يا به گونه اي ياريشان داده با با آنان به نيكي به سر برده باشد؟
نه هرگز!! بلكه سختي و مشكلات دنيا چنان به آنها رسيد كه پوست و گوشتشان را دريد، با سختيها آنان را سست و با مصيبتها ذليل و خوارشان نمود، و بيني آنان را به خاك ماليد و لگدمال كرد، و گردش روزگار را بر ضد آنها برانگيخت،
شما ديديد! دنيا آن كس را كه برابر آن فروتني كرد، و آن را برگزيد، و بر همه چيز مقدم داشت، كه گويا جاودانه مي ماند، نشناخت و روي خوش نشان نداد تا آنكه از دنيا رفت، آيا جز گرسنگي توشه اي به آنها سپرد؟
آيا جز در سختي فرودشان نياورد؟ و آيا روشني دنيا جز تاريكي، و سرانجامش جز پشيماني بود؟ پرهيز از دنياي حرام آيا شما چنين دنيايي را بر همه چيز مقدم مي داريد؟ و بدان اطمينان مي كنيد؟ يا در آرزوي آن به سر مي بريد؟
پس دنيا بد خانه اي است براي كسي كه خوشبين باشد، و يا از خطرات آن نترسد، پس بدانيد!- و مي دانيد- كه آن را ترك مي كنيد و از آن رخت برمي بنديد، و پند گيريد از آنها كه گفتند: (چه كسي از ما نيرومندتر است؟) سپس آنان را به گورهايشان سپردند بي آنكه سواره كارانشان خوانند، و در قبرها فرود آوردند بي آنكه همسايگان ناميده شوند، از سطح زمين، قبرها، و از خاك كفنها، و از استخوانهاي پوسيده همسايگاني پديد آمدند، كه هيچ خواننده اي را پاسخ نمي دهند، و هيچ ستمي را باز نمي دارند، و نه به نوحه گري توجهي دارند، نه از باران خوشحال و نه از قحطسالي نوميد مي گردند، گرد هم قرار دارند و تنهايند،
همسايه يكديگرند اما از هم دورند، فاصله اي با هم ندارند ولي هيچگاه به ديدار يكديگر نمي روند، نزديكان از هم دورند، بردباراني هستند كه كينه ها از دل آنان رفته،
بي خبراني كه حسد
در دلشان فرومرده است، نه از زيان آنها ترسي، و نه به دفاع آنها اميدي وجود دارد، درون زمين را به جاي
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹لبیک یا خامنه ای🌹
#شهید_مهدۍباکرے 🌸💫
از خدا خواسته بود که بدنش
یڪ وجب از خاڪ زمین را
اِشغال نڪند..
آب دجله او را براۍ همیشه
با خودش برد..🥀
🌹✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد #رائفی_پور
🔸« آنها میخواهند اینگونه باشید »
🌐 به همراه زیرنویس انگلیسی
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد...
#کلام_شهید
💐معرفی سردار #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علی_چیت_سازیان
🌏 زمینی شدن : ۴۱.۰۹.۲۰، همدان
💫 آسمانی شدن : ۶۶.۰۹.۰۴، ماووت نصر ۸
☘ مزار شهید : همدان
💠 ارائه : جناب میثاق
📆 چهارشنبه ۹۸.۰۹.۲۰
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🎁همزمان با سالروز ولادت شهید معزز و ایام شهادت
#لبیک_یازینب (س)
❤️گروه مدافعان حرم✌️
http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
May 11
زنده باد یاد شهدا
پدرم خواب دیده بود که یک راه سبزیست که انتهایش به حرم #حضرت_زینب (س) میرسد. بعد دوستان شهیدش به او
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا و همینطور جانبازان عزیزی که در گروه حاضر هستند
امشب در خدمت شهید معزز #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_منصور_عباسی هستیم. در ایام شهادت شهید هستیم.
برداشت مطالب از سایت تسنیم و نوید شاهد
#ااحترام_به_مادر
#خصوصیات
مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک میکرد. در خانه غذا درست میکرد و ظرف میشست. عموی من هم در دوران هشت سال دفاع مقدس شهید شده است. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه بالای خانه پدرم زندگی میکرد. صبح به صبح پدرم میرفت بالا برایش نان داغ میبرد. گاهی خم میشد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را میبوسید.
#دلتنگی
😢به او گفتم "میترسم خوبیهایت تو را از من بگیرد"
دفعه قبل وقتی از سوریه برگشت تیرماه بود. همیشه بیخبر و بدون اطلاع قبلی به ما به سوریه میرفت. بار آخری که رفت ما کربلا بودیم. از سوریه زنگ زده بود و اطلاع داد، میگفت: «باید بروم کربلا.»، چون میدانست اگر به ما بگوید نمیگذاریم او برود. ما از اول هم دوست نداشتیم به سوریه برویم. سال 95 خودم را کشتم تا راضیاش کنم نرود. گفتم: «اگر بروی میدانم که دیگر برنمیگردی.»، میگفت: «نه بابا، شهادت دُر گرانبهایی است که به هر کسی نمیدهند ــ خیالت راحت ــ به من نمیدهند.»، هر دفعه که میآمد به من میگفت: «دیدی برگشتم؟» به او میگفتم: «بابا، اینقدر تو خوبی میترسم همه این خوبیها تو را از من بگیرد.»
#دفاع_مقدس
در دوران دفاع مقدس 60ماه جبهه رفته بود. جانباز دفاع مقدس بود. در جبهه شیمیایی شده بود. موهایش ریخته بود. ریههایش مشکل شیمیایی داشت. با این اوضاع باز هم سوریه رفتن را دوست داشت، چون عاشق جبهه و جنگ بود. قبل از اینکه شهید شود یک عملیاتی بوده که نیاز به سنگرسازی داشته و باید پشت لودر مینشستهاند. منطقه حساس و خطرناکی بوده که چند جوان باید آنجا خاکریز درست میکردند. پدرم به آنها گفته: «نه؛ شما نروید. شما آرزو دارید. زن و بچه دارید. من عمر خودم را کردهام. بگذارید من بنشینم».
#تو_مال_منی
#بابای_کچل_که_انقدر_دوست_داشتن_نداره
شده بود گاهی من صدایم بالا برود و جاهلیت بهخرج دهم اما پدرم هیچ چیز نمیگفت و سکوت میکرد. ما دو خواهر و یک برادر هستیم. بابا گاهی به من میگفت: «تو مال منی.»، یک روز قبل از اینکه شهید شود به من زنگ زد و گفت: «بابا، تو دوست داشتنت را به من ثابت کردی. بابا، عاشقتم». من وقتی شنیدم شهید شده هیچ چیز نمیخوردم. گفتم تا خودش نیاید هیچ چیز نمیخورم. در خواب و بیداری انگاری او را میدیدم که به من میگفت: «نرگس بابا، پاشو غذا بخور، عزیزم». گاهی بهشوخی میگفت: «یک بابای کچل داری. بابای کچل که اینقدر دوست داشتن ندارد».
#پای_حرفش_بود
با من حرف زد و گفت: «دخترم، زینبوار رفتار کن. نکند آبرویم را ببری و بیتابی کنی تا دل دشمن شاد شود». بابا سرم را بلند کرد اما کمرم را خم کرد، گفتم: «بابا، نمیخواهم بروی». گفت: «میروم برایتان افتخار باشم.»، گفتم: «بابا، تو همینطوری هم برای ما افتخاری. بهخاطر من نرو. اگر تو بروی من میمیرم.»، میگفت: «تو فکر کردی شهید میمیرد؟ مگر من میگذارم تو بمیری؟ عین کوه پشتت هستم. همه چیز تو به خودم رفته است». بعد شهادت به او گفتم: «من که همه چیزم به تو رفته، عاقبتم را هم مثل خودت کن.»، مرد بود، روی حرفش میایستاد.
#گره_گشایی
دست همه را میگرفت. هر کسی به او بدی میکرد میگفت: «اشکالی ندارد، شما خوب باشید». هرکسی زنگ میزد و میگفت: «آقای عباسی، گره به کارمان افتاده.»، پدرم دستش را میگرفت و هر کمکی از دستش برمیآمد انجام میداد. بابای من اولین باری که میخواست به سوریه برود یک خواب جالبی دیده بود، خواب دیده بود که یک راه سبزیست و همه دارند میروند که انتهایش به حرم حضرت زینب(س) میرسد. بعد دوستانش را که شهید شده بودند دیده بود که به او گفته بودند "حاج منصور جا نمانی؟".
#ازدواج
پدرم در جبهه با منصور که از شهرکرد اعزام شده بود، آشنا شد و همین آشنایی زمینه وصلت ما را فراهم کرد. من ۱۶ ساله و دانشآموز بودم. در مهر ماه سال ۶۲ عقد کردیم و مراسم عروسیمان نیز در اسفند همان سال برگزار شد. منصور متولد سال ۳۶ بود و زمان ازدواج ۲۶ سال داشت. منصور قبل از حضور در جبهه کار آزاد داشت، به کویت میرفت، به بندرعباس میرفت، کار و درآمد خوبی داشت. تا اینکه برادرش آیتالله عباسی در عملیات آزادسازی خرمشهردر سال ۶۱ به شهادت رسید و در وصیتنامهاش از برادرش منصور خواست وارد سپاه شود و به جبهه برود. منصور هم در عمل به وصیت برادرش به عنوان بسیجی عازم جبهه شد. هم در کردستان حضور داشت و هم در جبهه جنوب بود.
من خودم بچه مناطق جنگی بودم، جنگ را لمس کردم. جنگ تحمیلی که شروع شد ما آبادان بودیم. میدیدم پدر و برادرانم مرتب به خطوط مقدم جنگ میرفتند و میآمدند. خانواده ما با مسائل و مشکلات جنگ عجین شده بود. اینطور نبود که دور باشیم و متوجه نباشیم، بنابراین خودم را آماده زندگی مشترک با یک رزمنده کرده بودم. از طرفی در خصوص ازدواج با منصور هم به پدرم اعتماد کردم. باور داشتم که حرفهایش روی حساب و کتاب است. هیچ پدری بد فرزندش را نمیخواهد. او از منصور خیلی تعریف کرد، من هم اعتماد کردم. اینطور نبود که رفتوآمد باشد. صحبتها خیلی کلی بود، اما پدرم منصور را از نزدیک میشناخت. با هم بودند، همرزم بودند و اخلاق و رفتارش را از نزدیک دیده بود. به من گفت: پسر خیلی خوب، عاقل و شجاعی است. خیلی از شجاعت ایشان تعریف کرد. من هم که به پدرم اعتماد کامل داشتم، قبول کردم و قسمت من همراهی با ایشان شد. روی همه چیز توافق داشتیم. در تعیین جزئیات مثل تعیین مهریه، مراسم عروسی و هزینهها و جهیزیه هم بحثی نبود. مهریه من ۳۵۰ هزار تومان بود.
#دفاع_مقدس
#انتظار
وقتی به مرخصی میآمد از احتمال اسارت، جانبازی و شهادتش میگفت. از خاطرات و خطرات جبهه میگفت. یک بارخطر از بیخ گوش او رد شد، میگفت: قسمت نشد شهید شوم. میخندید و میگفت: عمرم به دنیا بود والا در آن حادثه باید شهید میشدم. من دیگر عادت کرده بودم، برای من عادی بود. دائم برای سلامتیاش صدقه میدادم یا آیهالکرسی میخواندم. البته سه تا بچه قدونیمقد را بزرگ کردن در حالی که به قول معروف خودم هم بچه بودم، سخت بود. با داشتن سه بچه هنوز ۲۰ سال هم نداشتم. واقعاً در آن شرایط نبودن همسر سخت است. دو بچه در دو گهواره داشتم، به غذا و لباس و دکتر و واکسن و بهداشت آنها باید رسیدگی میکردم. من یاد ندارم آن موقع جایی رفته باشم، مثلاً مسافرت رفته باشم، حتی برای مهمانیها هم خودم را محدود کرده بودم. وقتی منصور به مرخصی میآمد و بچهها ایشان را میدیدند، واقعاً بال و پر درمیآوردند و خوشحال میشدند. خیلی هم عاطفی بود، اما وقتی میرفت، بچهها تب میکردند. البته خانواده همسرم خیلی خوب بودند. همراهی خوبی داشتند. منصور مادر مهربان و بامحبتی دارد. الان هم مادرش با من زندگی میکند. بالاخره صبر کردم تا جنگ تمام شد و همسرم به خانه برگشت.