#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید حسن رجایی فر
♦️ وقتی برگشت، گفتم چرا ترکشها را از تنت بیرون نیاوردی؟
گفتم من اینجا برات نوبت میگیرم تا ترکشها را از تنت بیرون بیاوری.
گفت نه نیازی نیست اینها که به من کاری ندارند، یکی سوغات حضرت زینب (سلام ا... علیها) و یکی سوغات حضرت رقیه (سلام ا... علیها) است.
برای بار دوم که میخواست برود بهش گفتم که کل سوغاتی را گرفتی، دیگر نیازی نیست بروی سوریه.
در جوابم گفت: تا جان در بدن دارم از حرم دفاع میکنم.
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید مسلم خیزاب🔅
♦️همیشه ذکر یازهـرا سلام الله علیها
بر لب داشت و می گفت
دوست دارم هنگام شهادتم
نشانه ای از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
در بدن داشته باشم.
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت
#وای_مادرم🖤
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
شهید ابراهیم هادی
♦️خیلی از دوستانش میگفتند ما که نمیتوانستیم مثل او باشیم بارها عصبانی شدیم و کارهایی کردیم که بعدا پشیمان شدیم.
♦️اما ابراهیم از توی کوچه رد میشد بچهها داشتند فوتبال بازی میکردند یکی توپ را شوت کرد و محکوم به صورت ابراهیم خورد و صورتش سرخ شد.
♦️کمی نشست بچه ها از ترس فرار کردند ابراهیم دست کرد داخل کیف دستیاش مقداری خوراکی بیرون آورد و گفت کجا رفتید؟ بیایید براتون خوراکی آوردم و بعد خوراکیها رو گذاشت کنار دروازه و رفت. او مصداق آیه ۹۶ سوره مومنون بود.
اللهم ارزقنا توفیق شهادت✨