eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️اشڪ رادرچشم خود ازداغ توپُر میڪنیم بیقراریم وبہ آرامش تظاهرمیڪنیم ♦️عاقلان خوابندوما دیوانہ های #ڪربلا #زائرشش گوشہ اٺ،خودراتصور میڪنیم ..😔 #اللهم_الرزقنا_شفاعت_الحسین #به_نیابت_از_جمیع_شهدا 🕊اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیٰارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن✨🌸
⭕️نتیجه بی توجهی به غدیر،میدان قتلگاه را رقم میزند... #درس_غدیر #شهادت_حسین_بن_علی
خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا و عمل می کنند به وظایف خود به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب... 💐 معرفی پاسدار 🌏 زمینی شدن : ۴۵.۰۴.۲۹، تهران 💫 آسمانی شدن : ۶۴.۱۱.۲۷، فاو - عملیات والفجر ۸ 💠 ارائه : جناب میثاق 📆 یکشنبه ۹۸.۰۵.۲۷ ⏰ ساعت ۱۹:۰۰ (س) ❤گروه مدافعان حرم✌ http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند امشب در خدمت شهید هستیم. از شهدای تبریزی هستن ایشون. 🔰برخی از مطالب برداشته شده از وب سایت نوید شاهد باقی مطالب عینا از مصاحبه آنلاین همسرشون برداشته شده. مصاحبه از زبان همسر گرامی شهید هست.
🌹آقا وحید متولد ۱۵ مهرماه ۱۳۷۰ و اهل تبریز هستند بنده اطلاعات زیادی در مورد کودکی و نوجوانیشون ندارم فقط در حد خاطراتی که شنیدم هست. ☺️ایشون در دوران کودکی خیلی بچه بازیگوش و پرجنب و جوشی بودن همانطور که از مادرشون شنیدم حتی در مدرسه هم جز شاگردان شلوغی بودند اما مودب. 👌آقا وحید در خانواده مذهبی که پدرشون هم سپاهی و از جانبازان دفاع مقدس و مادرشون هم نیز خواهر شهید دوران هستند به دنیا اومدند و یک خواهر دارند. 🍃🌹آقا وحید از همان دوران نوجوانی وارد بسیج شدند و علاوه بر آن فعالیت های قرآنی در یکی از موسسه ها هم داشتند. 🕊عشق به شهادت در وجودشون بود طوری که همیشه به پدرشون یا پدر بنده که از جانبازان دفاع مقدس هستند، میگفتن که ای کاش آن زمان من هم بودم و به جهاد میرفتم.
❤️عاشق امام حسین و امام رضا (ع) بودن طوریکه همیشه به نوعی ارادت خود را به این دو بزرگوار به صورت خاصی نشان میدادند. 👌با خادمی در مراسمات و یا موقع ایام محرم حتی قبل تر برای مراسمات کار میکردن از کار طراحی گرفته تا کار تمیز کردن حسینیه و کار بنایی در حسینیه که واقعا خالصانه هم انجام میدادند. ☺️هر سال بچه های پایگاهشون رو به مشهد میبردن و کلا یک الگو بودن برای نوجوان ها و جوان ها...
💠حتی وقتی هم که وارد دانشگاه شدن باز در بسیج دانشجویی فعالیت میکردند و تو اردوهای راهیان نور همیشه حضور داشتن و خدمت میکردند. 🎓ایشون فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد تبریز هستن. واقعا عاشق بودن و اینکه بتونند برای کسی کاری کنند حتی شده یک نفر رو با رسم شهدا آشنا کنند براشون خیلی اهمیت داشت وبه این کارشون عشق می ورزیدند. 👌حتی با بچه های پایگاه محلی هم اینطور برخورد میکردند. همیشه میگفتن بهم : ❤️خانوم حتی اگه شده یک نفر از بچه ها رو هم بتونم بیارم تو صف برا هر دو دنیای من کافیه.
💠بعد از اتمام دانشگاه وارد سپاه پاسداران میشوند. 💍در ۱۱ دی ماه ۱۳۹۵ باهم کردیم و این امر برای هردوی ما شروع یک زندگی هدفمند آنهم رسیدن به خدا با کمک همدیگه بود. ☺️بنده خودم از دانشجویان بسیجی هستم و برای زندگی مشترک از خداوند همیشه اینطور زندگی کردن را میخواستم که واقعا حرف هایمان در حد شعار باقی نماند و در عمل نیز نمایان شود. آقا وحید هم همیشه وقتی با هم در مورد چیزی صحبت میکردیم بهم میگفتند که از خدا برای خودم هم همسر و هم رفیق تذکره ای خواستم و خداروشکر که پیدا کردم.. ❤️واقعا هم بنده برای تک تک لحظه های زندگیم شکر میکردم که خداوند چنین فردی را در زندگی من قرار داده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃از همان جلسه اول خواستگاری قضیه ماموریت هایش را برایم گفتند و مطرح کردند که ممکن هست چنین ماموریتی هم پیش بیاید. 🌹بنده با آنکه میدانستم خانواده ام قبول نمی کنند اما خودم قبول کردم که هیچ مانعی نیست برای رفتنتان اما هیچ وقت فکر نمیکردم که چنین اتفاقی بیافتد چون کار ایشان در سوریه تخصصی بود و می گفتن که در خط مقدم نیستند برای همین یک کمی دلم آرام می شد که حتما اتفاقی برایشان نمی افتد. 😔ولی باتوجه به شناختم از ایشان همیشه بهشون میگفتم که بعضی از آدما حیفه که به مرگ طبیعی برن اینا باید اجر و مزد این همه خوبی و تلاششون رو بگیرن و باشهادت برند، تو هم یکی از اون آدمایی... 👌اما همش بهشون میگفتم که وحیدم من شهادت رو در رکاب آقا امام زمان (عج) برات خواستم و ایشونم چون خیلی در این مورد متواضع بودن همش میگفتند نه خانوم شهادت لیاقت میخواد اینطور نیست.
❤️از همان روزی که بله را دادم در تمام دلخوشی ها به یاد روزهایی که قرار است وحید برود ماموریت و من تنها بمانم دلم میگرفت چون واقعا عاشق هم بودیم و هستیم هرروز بیشتر از روز قبل... 😔اما من سعی میکردم اشکهایم را از ایشان پنهان کنم که مبادا فکر کنند راضی به رفتنشان نیستم ایشان هم زیاد در مورد شهادت با من صحبت نمیکردند و همه اش بهم قول برگشتن میدادند. 👌تا اینکه در مهرماه که تنها ده ماه از ازدواجمان میگذشت و سه ماه بود که رفته بودیم خانه خودمان آقا وحید زنگ زدن و بهم گفتن که برگه ماموریتشان آمده... 🎂آن روزها هم من در تدارک تولدشان بودم که بتوانم غافلگیرشان کنم. هرچه اصرار کردم پشت تلفن که تاریخش را بهم بگو نگفتند گفتند وقتی آمدم خانه خودت میبینی... 🌟وقتی از سر کار برگشتن سریع برگه را گرفتم و باز کردم و دیدم درست تاریخ تولدشان اعزام هستند... 😦خشکم زده بود که چه چیزی باید بگویم خیلی دلم گرفته بود اما کاری هم نمیتوانستم بکنم.
🎒شب اعزامشان تولدی با خانواده برایش گرفتیم و صبح قبل از رفتن همه وسایلش را گذاشتم در کوله پشتی اش... 😔برایش قرآن کوچکی که در روز #پاسدار هدیه گرفته بودم را هم گذاشتم در کوله پشتی به همراه حرز #امام_جواد (ع) که حافظ وحیدم باشدمیان دشمن... ✈️باهم رفتیم فرودگاه و راهی اش کردیم. 😭با هزار جان کندن که شده جلوی بغض و گریه هایم را میگرفتم اما نمیشد گریه امانم نمیداد تحمل دوری را نداشتیم. خود آقا وحید وقتی بدون من جایی میرفتن هی بهم پیام میدادن که نرفته دلتنگت شدم خانوم. 🔰برایمان خیلی سخت بود اما من ازشون قول گرفته بودم که هر روز بهم زنگ بزنن در اولین فرصتی که به تلفن دسترسی داشتن.
📸عکس مربوط به عزاداری محرم سال پیش هست... (۹۶) 😔واقعا خالصانه بود همه چی شون خصوصیت بارزشون بی ادعا بودن بود.... 🌹آقا وحید همیشه روی حرف‌هایشان می‌ایستادند و واقعا خوش‌قول بودند. 👌بسیاری از مواقع اتفاق می‌افتاد که در مشکلات پیش آمده می‌توانستند برخورد بدی داشته باشند یا لااقل عصبانی شوند، ولی آقا وحید همیشه با طمانینه و با ملایمت رفتار می‌کردند و عصبانی نمی‌شدند. این خصوصیتشان را خیلی دوست داشتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💍در آن روزها تا عقدمان من بسیار به (س) و (عج) متوسل می‌شدم و آنقدر آن روزها به آن عزیزان تقرب جسته بودم و آنقدر حس و حال معنوی شیرینی داشتم که همیشه به آقا وحید می‌گفتم : 🍃❤️دلم برای آن روزهایم تنگ شده است. 🌹خود آقا وحید و حتی مادرشان هم می‌گفتند که بسیار به حضرت زهرا (س) متوسل شده بودند. ☺️وقتی می‌گوییم متوسل می‌شدیم شاید بنظر برسد برای سرگرفتن متوسل می‌شدیم. ولی اینطور نبود. از خدا خیر و صلاح می‌خواستیم و همه‌ ی دعاهایمان این بود که هرطور خداوند صلاح می‌داند همانطور بشود. 👌درست است که اندک محبتی در دلهامان افتاده بود ولی هنوز محکم نشده بود و به تحکیم نیاز داشت. 🏵این توسل‌ها به این دلیل بود که زندگی تشکیل دهیم که همدیگر را رشد دهیم، همدیگر را تکمیل کنیم نه اینکه متوقف کنیم.
😔روزشماری میکردم و هرروز برایشان می‌فرستادم که مثلا 59 روز مانده، 58 روز مانده. آنقدر برایم سخت می‌گذشت و آنقدر لحظه‌شماری می‌کردم و چشم انتظار بودم که با خود فکر میکنم اگر ما شیعیان به آن اندازه #دلتنگ و بی‌تاب #امام_زمانمان (عج) باشیم، آقا ظهور می‌کنند. 👌واقعا هرروز برایم یک سال و شاید هم سخت‌تر و بیشتر می‌گذشت. کلی منتظر تلفنشان می‌شدم. ولی موقع صحبت کردن چون می‌دیدم آقا وحید هم دلتنگ هستند، بی‌تابی‌هایم را مخفی می‌کردم و دلداری‌شان می‌دادم که: 😉آقا وحید کم جایی نرفته‌اید ها! خیلی‌ها به حال شما غبطه می‌خورند و آرزو می‌کنند ای کاش جای شما بودند. قسمت هرکسی نمی‌شود. پس نگران من نباش. من همه جوره اینجا تحمل می‌کنم. 🍃❤️می‌گفت : دلم می‌خواهد باتو حرف بزنم حرف‌هایت آرامم می‌کند...
⏱تقریبا یکی دو روز قبل مجروحیتشون به اینترنت دسترسی پیدا کرده بودن و اومدن تو تلگرام. ❤️😍خیلی خوشحال بودم داشتم بال در می آوردم که میتونستم باهاش حرف بزنم. تو تلگرام برام عکس و ویدیو فرستادن از خودش حتی تو آخرین ویدیو بهم میگن که دیگه کم مونده که برمیگردم اِن شاءالله برگردم کلی برنامه دارم برا زندگیمون.. 🍃روز جمعه بود که براشون ماموریتی پیش میاد وحین این ماموریت دچار تله انفجاری میشن و یه پاشون رو روی مین از دست میدن برمیگردونند بیمارستان دمشق برای درمان که ظاهرا حالشون کمی بهتر میشه و میخوان که از دوستشون شماره منو بگیرن تا با من بتونه حرف بزنه. 😔خیلی نگرانش بودم و منتظر تلفن تا اینکه انتظار تموم شد و آخرین تلفنمون بهم هم اینطوری تموم شد ولی متاسفانه اصلا به من نگفتن که چه اتفاقی افتاده براشون ... ⚠️فقط من از لحن صداشون اینطوری فهمیدم که انگار از خواب بیدارشدن یا خسته اند. 😭چندروز بعد تو بیمارستان به شهادت میرسند..
😔وحید پس از دو روز دچار حمله‌ی ریوی می‌شوند و به شهادت می‌رسند. 📞آن تماس، آخرین باری بود که بنده با ایشان صحبت کردم، تا سه شنبه از حالشان بی‌خبر بودم. 💔به سختی خودم را کنترل می‌کردم تا خانواده‌ی خودم و آقا وحید چیزی از حالم متوجه نشوند و نگرانشان نکنم. 👌واقعا حس و حال آن روزها غیر قابل وصف است. آنقدر به خدا التماس می‌کردم که الان زنگ بزند، خدایا وحیدم تماس بگیرد... بعضی وقت‌ها هم عصبانی می‌شدم و غر می‌زدم که : 😔آقا وحید خیلی بی انصافی! شما که می‌دانی من چقدر نگرانت می‌شوم؛ هیچوقت نمی‌بخشمت اگر تلفن باشد و به من زنگ نزنی..! 🍃با خودم این‌ها را می‌گفتم و خودم جواب خودم را می‌دادم که نه! وحید من این‌گونه نیست؛ او به من قول داده است. او هرگز زیر قولش نمی‌زند. مطمئنم تلفن پیدا کند زنگ می‌زند.
🌙شب را روز می‌کردم؛ روز را شب می‌کردم به امید تماسی از طرف وحیدم. 😭بسیار نگران بودم ولی گریه‌هایم را فقط موقع نماز برای خدا نگه می‌داشتم تا خانواده متوجه نشوند و نگران نشوند. هرشب برای آقا وحید و می‌خواندم تا سلامت باشند و اتفاقی برایشان نیفتد. 🍃عصر سه شنبه پدرم مرا به خانه خودشان رسانده و خودشان بیرون رفتند. تازه وارد منزل شده بودم که تلفن زنگ زد. پدرم بودند؛ می‌گفتند از مجتمع قرآنی نور که آقا وحید آن‌جا فعالیت داشتند، تماس گرفته‌اند و می‌خواهند برای مصاحبه بیایند! 😞من که تا آن موقع نگرانی و اضطرابم را به روی خودم نیاورده بودم، پشت تلفن به هق هق گریه افتادم و از پدرم پرسیدم : اتفاقی برای وحید افتاده است؟ 🌹پدرم هم که نگرانی مرا دیدند، گفتند: نه دخترم؛ حتما با من کار دارند. نگران نباش. کمی بعد پدرم به خانه برگشت و فقط مادرم شاهد بود من در آن لحظات چه کشیدم....
😔از شنبه تا سه شنبه که شبش خبر شهادتشون رو آوردن همچنان امیدوار بودم که الان زنگ میزنه وحید من به من قول داده اما..😭 👥دوستاشون خبر شهادتش رو برامون آوردن اولش بهم گفتن که ترکش خورده به پاشون حالش خوبه اما من باور نمیکردم. میگفتم بهم بگین فقط نفس داره یا نه خودم تا آخر عمر پرستاریشو میکنم. 😭😭اما با گریه های دوستاشون فهمیدم دیگه حتی نفسی هم نیست....
😔😔😔😔
🕊۱۵ آبان ماه به شهادت میرسند. روز چهارشنبه یک‌روز قبل از #اربعین پیکرشون رو آوردن معراج شهدای تهران و ‌روز ۲۱ آبان ماه در #تبریز تشییع شدند. 😔واقعا الان که فکر میکنم باور نمیکنم که خدا چه صبری به آدم میده که میتونه تو این دقایق سرپاشه... 😭یادمه موقع دیدن پیکرشون که صورتشونو برام باز کردن خیلی حالم بد بود با دیدن صورتش.. دستمو گذاشتم رو سینم و فقط از وحید و خدا و حضرت زینب صبر خواستم که بتونم سرپا وایسم و کم نیارم...
🕊وقتی پیکر شهید را دیدم، اصلا باورم نمی‌شد. وحیدی که راهی کرده بودم کجا و این وحید کجا؟! 🍃🌹فقط از خداوند کمک خواستم که مرا نگه دار! تحملش را ندارم صبر کنم و واقعا هم حس کردم که خداوند چه صبری در دلم نهاد. 🍃❤️به آقا وحید می‌گفتم : من رفیق نیمه‌راه نشدم! تا آخر با تو بودم. تو هم مرا دعا کن عاقبت به‌خیر شوم و به یاد قولی که به من داده‌ای باش. آقا وحید همه‌ی کارهایشان را محض رضای خدا انجام می‌دادند. هرگز در هیچ کاری منیت نداشتند. هرکاری از دستشان برمی‌آمد دریغ نمی‌کردند. ☺️در مثل آچار فرانسه بودند! همه کار می‌کردند. مسئول پایگاه بودند ولی هرگز توقع نداشتند فلان کار را بچه‌ها بکنند. همیشه خودشان پیش‌قدم می‌شدند.
🍃🌹به قول شهید آوینی "آن‌هایی که رفتند کاری حسینی کردند؛ آن‌هایی که ماندند باید کاری زینبی کنند." ❤️شهدا رفتند ولی این ما هستیم که باید آنان را بشناسانیم. مخصوصا به جوانان که بفهمیم چه شد این شهدا، که هم سن و سال خودمان هم بودند، به این مقام رسیدند. بین خود و خدای خود چه گفتند که خدا انتخابشان کرد؟! 🚫پس نگوییم نمی‌شود. من حتی قبل از ازدواج هم می‌گفتم شاید ما زنان نتوانیم جهاد کنیم و به شهادت برسیم ولی می‌توانیم شهیدپرور باشیم. چه در نقش همسری و چه در نقش مادری... 👥آن‌ها رفتند و حال وظیفه‌ی ماست که راهشان را ادامه دهیم و راهشان را به جوانان بشناسانیم. بگوییم که بودند و چه کردند. با کوچکترین کارها بزرگترین اتفاقات را رقم زدند. ما هم می‌توانیم در این راه قدم بگذاریم. ولی حداقل اگر به آن مقام نرسیدیم، روسفید باشیم که ما هم در حد توان در راه شما قدمی نهاده‌ایم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی ناب از امدادرسانی #شهید_وحید_فرهنگی_والا در سال ۹۰ به زلزله زدگان ورزقان
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع پیکر #شهید_وحید_فرهنگی_والا
خب آقا وحید برادر نازنینم... امشب قسمت شد که من و خواهرتون بانو یازینب گوشه ای از زندگی شما رو برای مهمانان شهدا بیان کنیم. شکر خیلی ممنون از اینکه قدم بر چشم ما گذاشتی برادرجان😭 دعاگو و آمین گوی دعای ما باش...