لحظه مرگ مومن چگونه است؟
🔴امام صادق(ع) مے فرمایند:هنگامے ڪہ مؤمنے در حال احتضار است ، ولے نمے تواند سخن بگوید ، رسول خدا(ص) نزد او حاضر شده و بہ او مژدهٔ بهشت مے دهد.
📚 #ڪافے ، ج۳ ، ص۱۹۲
🌏 #آن_سوی_مرگ
(قسمت بیست و دوم)
🔻نظر کردم که در نزدیکی افق دود سیاهی با شعله های #آتش رو به آسمان میرود دیدم باغهایی که پر از #درختان میوه است آتش گرفته، به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آن بوستانها از اذکار #تسبیح مومنی ساخته شده و حالا از زبان آن مومن دروغ و تهمتی سرزده و آن به صورت آتشی درآمده و #حسنات و باغهای او را دارد میسوزاند و صاحب آن اشجار اگر ایمان محکمی داشت #اهمیت میداد و چنین نمیکرد و وقتی که به اینجا برسد میفهمد و دود #حسرت از نهادش بیرون می آید ولی سودی نخواهد داشت.
🔻پس از این باغهای #سوخته باغهای سبز و خرم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و #بلبلان خوش نوا بود. هادی گفت اینجا اول سرزمین وادیالسلام است که #امنیت و سلامتی سراسر او را فرا گرفته. رفتیم به قصری رسیدیم که بیرون آن حوضی یکپارچه #بلورین پر از آب بود، در آن حوض رفتیم و ظاهر و باطن خود را از کدورت و غل و غش صفا دادیم و پس از صفای #بدن لباسهای فاخری که در آنجا بود پوشیدیم لباسهای من از حریر سبز بود و لباس هادی #سفید بود.
🔻برخاستیم و هادی حلقه در #قصر را باز نمود، جوان خوشرویی در را گشود و گفت: #تذکره عبور خود را بدهید تذکره را دادم امضا کرد، آن را بوسید و با تبسم گفت: داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. این است بهشتی که به ارث بردهاید در نتیجه اعمال نیک خود. ما داخل شدیم و در آن هنگام از عمق جان خدا را #شکر نمودیم.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔻با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
🌏 #آن_سوی_مرگ
(قسمت بیست و سوم)
🔻هادی جلو و من از عقب داخل غرفه ای شدیم که یکپارچه #بلورین بود، تختهای طلا در او گذارده و تشکهای مخمل قرمز بر روی آنها انداخته بودند و پشتیها و متکاهای ظریف و تمیز روی آن چیده بودند و عکس ما در سقف و دیوار #غرفه افتاد، با آن حسن و جمالی که داشتیم از دیدن خودمان لذت میبردیم و در وسط غرفه میز غذاخوری نهاده بودند که در روی آن غذاها و نوشیندنی هایی چیده شده بود و دختران و پسرانی برای #خدمت به صف ایستاده بودند و ما به روی آن تختها نشستیم.
🔻بعد از صرف غذا و شرابهای #طاهره و میوه به روی تختها راحت لمیدیم. ساعتی نگذشت که صداهای زیر و بم #سازها بلند شد و صوتهای خوش با الحان و مقامات موسیقی که انسان را از #هوش بیگانه و از جاذبه های روحی دیوانه میساخت به گوش میرسید.
🔻ناگهان صوتی به لحن #حجاز و بسیار گوش نواز که تلاوت سوره هل اتی مینمود بلند شد که بسیار #دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند و من همان طور که لمیده بودم چشم روی هم گذارده بودم که هادی #خیال کند خوابم و حرف نزند و نیز مرثیات مبادا مرا از استماع غافل کند ولکن دو گوش داشتم و چهارگوش دیگر #قرض نموده شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره #مبارکه بود تا که سوره تمامو آن صوت نیز خاموش گردید.
🔻من نشستم و #هادی نیز نشست پرسیدم که این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات #دارالسرور است. گفتم: قربان مملکتی که ده او این است پس شهر #پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب