eitaa logo
🌺 زندگی قرآنی 🌺
1.7هزار دنبال‌کننده
569 عکس
534 ویدیو
2 فایل
با معارف قرآنی، مشكلات حل میشود. قرآن راه‌حل معضلات زندگی بشر را به فرزندان آدم هدیه میكند؛ این وعده‌ی قرآنی است... اقا سید علی @Rabia_lghoolob وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹دریا شکافته شد🔹 از جانب خداوند به موسی علیه السّلام وحی شد، ای موسی! عصای خود را به دریا بزن! موسی عصا را به دریا زد، خورشید امید بنی اسرائیل از دل شب تار طلوع کرد و ناگهان دوازده راه به تعداد دوازده سبط بنی اسرائیل در میان دریا آشکار گشت تا هر سبطی از طریقی عبور کنند، آفتاب و باد نیز بستر دریا را خشک کردند و راه ها آماده عبور شدند و اکنون بنی اسرائیل در امنیت و ظل توجه خدای متعال وارد دریا گشتند و خدا پیغمبرشان را ایمنی داد و فرمود: «راهی خشک، در دریا برای آنان پیدا کن! نه از تعقیب و رسیدن فرعونیان بیمناک باش و نه در (غرق شدن) اندیشه دار». [4] دوازده طایفه بنی اسرائیل آسوده و ایمن به سوی خشکی می دوند و آب متراکم از دو طرفشان مانند کوهی بلند، استوار است تا آنها به سلامت از دریا خارج شوند. ناگهان به عقب سر نگریستند و دیدند که فرعون و لشکریانش نیز قصد ورود به دریا را دارند و می خواهند از همان راههایی که بنی اسرائیل آمده اند عبور نمایند و به بنی اسرائیل برسند. فرعونیان نیز وارد دریا شدند و بار دیگر اضطراب و وحشت بر بنی اسرائیل غالب شد و ترس وجود آنان را فراگرفت، زیرا بیم آن داشتند که با عبور از دریا، بار دیگر فرعونیان به آنها برسند. بار دیگر قلبها متوجه موسی علیه السّلام شد، چشمها به جستجوی وی پرداخت، تا خدای موسی این بلای تازه را از جانب آنها بگرداند. در همین موقع بود که موسی تصمیم گرفت دعا کند تا دریا به حال خود بازگردد و فاصله بین فرعون و بنی اسرائیل را پر کند و مانعی بر سر آنها ایجاد شود تا بنی اسرائیل از خشم فرعون آسوده گردند. هنوز تصمیم موسی در قلبش بود که خدا به موسی وحی کرد: دریا را به حال خود آرام بگذار، عصای خود را به دریا مزن تا آب دریا تغییر نکند، زیرا خدا نمی خواهد دریا بین تو و فرعونیان فاصله شده و آنان به سلامت به سرزمین خود بازگردند. بلکه خدا تصمیم به غرق و نابودی فرعونیان گرفته است. فرعون و لشکریانش به دریا نظر کردند و چون دیدند راههای دریا در مقابل آنها آماده عبور است فکر کردند از این مسیر حرکت می کنند و به بنی اسرائیل می رسند. غرور دیده عقل آنان را کور ساخت، در این حال فرعون از سر غرور و خودخواهی و گزافه گویی رو به همراهان خود کرد و گفت: به دریا نگاه کنید، ببینید به دستور من چگونه شکافته شده و تسلیم اراده من گشته تا بردگان فراری خود را دستگیر کنم. «وَ لَقَدْ أَوْحَینا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یبَساً لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشی»(طه، آیه 77). و به موسی وحی کردیم که بندگان (مؤمن) مرا شبانه از شهر بیرون بر (و به اعجاز و لطف ما) راهی خشک از میان دریا پدید آور، نه از تعقیب و رسیدن فرعونیان بیمناک باش و نه (از غرق شدن) اندیشه دار. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹فرعونیان غرق شدند🔹 قوم فرعون این اعجاز شگفت انگیز را به حساب فرعون گذاشتند و نسبت به قدرت و نصرت فرعون امید بیشتری پیدا کردند و چون سیلی خروشان به راههای گشوده در میان دریا سرازیر شدند، تا خود را به بنی اسرائیل برسانند اما هنوز فرعونیان به وسط دریا نرسیده بودند که شکاف دریا پر و دیواره های آن به یکدیگر متصل شد و تمامی آنها را در کام خود غرق کرد تا عبرتی برای دیگران شوند. فرعون مجد و عظمت خود را فراموش کرد و حقیقتی را که سالهای متمادی بر او پوشیده بود درک کرد و ناگهان خود را بنده ای کم خرد و حقیر یافت که هیچ چاره ای به نظرش نمی رسد و از خود قدرت و نیرویی ندارد سطوت و قدرت او چون ابر سیاه و تاریک به یکباره از جلو دیدگانش به یکسو رفت شعاع نور حق در قلبش نفوذ کرد. و قد بهرت فلا تحفی علی احد الا علی احد لا یعرف القمرا (پروردگارا آن چنان آشکار و هویدایى که بر احدى پوشیده نیستى، مگر کسى که ماه تابان را نبیند) در همین لحظات جان دادن بود که فرعون ایمان آورد و گفت: «اینک من ایمان آوردم و شهادت می دهم که معبودی جز خدای بنی اسرائیل نیست و من هم تسلیم فرمان او هستم.» اما خدا مکر این یاغی ستمگر را که مال و جان مردم را به تباهی و هلاکت کشانده بود نپذیرفت و او را به مکافات و کیفر اعمال ناشایست خود رساند. شکاف دریا پر شد و با برخورد دو دیواره کوه پیکر آب، صدای مهیبی به هوا برخاست. بنی اسرائیل از موسی پرسیدند، این صدای سهمگین از چه بود؟! موسی فرمود: خدا فرعون و همراهانش را در دل دریا غرق نمود. روحیه ضعیف بنی اسرائیل قادر نبود مرگ فرعون را باور کند زیرا در دوران اسارت آن چنان توهم و خیال بر افکار آنها غالب شده بود که باور مرگ فرعون برای آنها بسیار بعید به نظر می رسید، لذا به موسی گفتند: فرعون نمرده است، مگر ندیدی که او روزها و ماهها بدون آب و غذا بسر می برد و این توهم همچون پرده و تاریکی بر قلب بنی اسرائیل سایه افکند. در این حال خدای متعال، امواج دریا را فرمان داد تا کالبد بیجان فرعون را کنار ساحل دریا اندازد تا حدس و گمان و توهم واهی بنی اسرائیل از بین برود. زیرا اگر جسد فرعون میان دریا مانده بود چه بسا می گفتند: او در جهان دیگری زندگی می کند و دچار تفرقه و تکذیب موسی می شدند. باید خدا زبان دروغگویان را لال و نفسهایشان را در سینه ها حبس گرداند و دریا این بدن درهم شکسته و این سلطان واژگون شده را بیرون اندازد؟ بنی اسرائیل با وحشت و نگرانی مرگ این ستمگر کینه توز را دیدند، خدا فرعون و لشکریانش را غرق ساخت و بدن فرعون را بیرون انداخت تا عبرتی برای مردم آینده باشد. نشانی گویا از قدرت، اعجاز و نعمتی که خدای جهانیان بر بشر جاری ساخته است. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹موسی علیه السّلام به طور سینا می رود🔹 پس از نجات موسی و همراهانش از شر فرعون و عبور از دریا، آنها در محل مناسبی رحل اقامت افکندند و زندگی جدیدی را آغاز کردند، به همین جهت محتاج به آیینی بودند که طبق آن عمل کنند و قانونی لازم داشتند که به هنگام نزاع و مخاصمات به آن مراجعه نمایند، لذا موسی از خدای خود کتابی خواست که در پرتو آن بنی اسرائیل هدایت گردند و به احکام خدا عمل نمایند، اوامر او را اطاعت و از نواهی و اعمال زشت دوری جویند. مقصود موسی این بود که قوم با گذشت زمان در وادی بی دینی سقوط نکنند و در امور معاش و معاد دچار اشتباه نشوند. خدا به موسی علیه السّلام دستور داد خود را تطهیر کند، سی روز، روزه بگیرد سپس به طور سینا برود تا خدا با وی سخن بگوید و دستور خود را، در کتابی که مرجع و منبع امور آنها است دریافت دارد. موسی از میان قوم خود هفتاد نفر را انتخاب و به طور دعوت کرد. سپس خود زودتر به میقات و وعده گاه پروردگار خود روان شد و پس از سی شب، وصل موسی حاصل شد، ولی برگزیدگان قوم او عقب مانده بودند. در همین موقع بود که از موسی سؤال شد: چرا با شتاب و عجله آمدی؟! موسی جواب داد: برگزیدگان قوم من در راه هستند، من به علت شوق دیدار تعجیل کردم! سپس موسی علیه السّلام مأمور شد ده روز دیگر در میقات خود بماند تا وعده او پس از چهل روز به پایان برسد. از طرفی هنگامی که موسی به سمت کوه طور رهسپار می شد، هارون برادر خویش را به سرپرستی قوم گماشت تا در غیاب او به امور قوم رسیدگی و احوال آنان را بررسی نماید، تا موسی همراه امانت گرانبهای خدا (تورات) بازگردد و به شرافت میعاد خویش با خدا نایل گردد. چون موسی به طور سینا رسید خداوند او را به تکلم با خویش خشنود نمود. او را مقرب خود ساخت و منزلتش داد. این عمل شوق دیدار پروردگار را در موسی شعله ور کرد و گفت: بار خدایا خود را به من بنمایان تا به تو نظر کنم! (از برخى آیات قرآن چنان استفاده مى شود که این درخواست موسى از جانب قوم بوده و او به عنوان نیابت و نماینده آن را اظهار کرده است و خود نیازى به رؤیت ظاهرى خداوند سبحان نداشته است) او که از نعمت رسالت بهره مند شده و مورد لطف و تقرب پروردگار قرار گرفته بود، خواهان نظاره جمال حق بود و از طرفی قوم او نیز چنین انتظاری داشتند. خدای موسی به وی فرمود: هرگز مرا نمی بینی، به جانب چپ نظر کن، اگر کوه به جای خود ماند، تو نیز مرا خواهی دید. موسی نظر به کوه افکند و در آن خیره شد ناگهان کوه متلاشی و بر روی زمین جاری گشت و ناپدید شد. موسی علیه السّلام از این حادثه وحشتناک، مضطرب و هراسان شد و بیهوش بر روی زمین افتاد و سپس خداوند او را مورد لطف و رحمت خود قرار داد تا بهوش آمد و به تسبیح و تکریم خدای متعال پرداخت. آنگاه موسی الواح تورات را که شامل نیازمندیها و احکام بنی اسرائیل بود، دریافت کرد و سپس عرضه داشت: بارخدایا! مرا کرامتی نمودی که قبلا به هیچ کس چنین کرامتی نکرده بودی. وحی شد: ای موسی! من تو را به رسالت و کلام خود برگزیدم، آنچه را به تو نازل کردم بگیر و از شکرگزاران باش. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹گوساله سامری🔹 بنی اسرائیل منتظر بودند تا موسی پس از سی روز بازگردد، ولی موسی علیه السّلام بدون اینکه پیش بینی کرده باشد، غیبتش طول کشید و به چهل روز رسید. بنی اسرائیل به فکر فرورفتند و گفتند: موسی با ما وعده خلافی کرده و پیمان خود را شکسته است، او ما را در نادانی و شب تاریک رها ساخته است، درحالی که ما شدیدا نیاز به راهنمایی و ارشاد داریم. در همین حال داعیه شر و فتنه، سامری را تحریک کرد و او فرصت را غنیمت شمرد و به مردم گفت: باید شما برای خویش خدایی انتخاب کنید، زیرا موسی دیگر بازنمی گردد، او رفت تا خدای شما را بیابد ولی حتما راه را گم کرده که آمدنش به تأخیر افتاده و به وعده خود وفا نکرده است. سامری این سخن را وقتی گفت که ضعف روحی و تمایل به کج روی در بنی اسرائیل تقویت شده بود، مگر اینها کسانی نیستند که قبلا روحشان به کفر متمایل بود و آنگاه که در راه به بت پرستان برخورد کردند، به موسی گفتند: ای موسی برای ما هم خدایی مانند خدایان ایشان قرار ده! سامری از این کوردلی و زمینه آماده گمراهی استفاده کرد و طلاهای مردم را که برای زینت و آرایش عید خود فراهم کرده بودند، جمع آوری کرد و سپس گودالی کند و طلاها را در آن ریخت و پس از آن آتشی افروخت و از آن طلاهای ذوب شده گوساله ای زرّین ساخت که صدایی هم از آن خارج می شد و مردم را به پرستش و عبادت آن دعوت کرد. بنی اسرائیل که در عقیده خود ضعف داشتند در این امتحان شکست خوردند و به گوساله پرستی روی آوردند. هارون که از این واقعه شدیدا آزرده خاطر شده بود به آنان گفت: «ای قوم! بهوش باشید که شما به فتنه سامری و گوساله آزمایش شدید و پروردگار شما خدای رحمان است (نه این گوساله سامری)، از من پیروی و امر مرا اطاعت نمایید. بنی اسرائیل گفتند: ما به پرستش گوساله ثابت می مانیم تا وقتی که موسی نزد ما بازگردد. هارون با وفاداران ثابت قدم که ایمان خود را حفظ کرده بودند باقی ماند و از درگیری با گمراهان و بیگانگان اجتناب کرد، زیرا گوساله پرستان متحد شده بودند و هر دم بیم گسترش فتنه و آشوب، هارون را تهدید می کرد. آنگاه که موسی علیه السّلام در طور سینا بسر می برد، پروردگار او را از سرگذشت قوم و مکر سامری آگاه ساخت و گفت: ای موسی! ما قوم تو را در غیاب تو آزمایش کردیم و سامری آنان را گمراه ساخت. آنگاه که مدت میقات به پایان رسید و موسی به سوی قوم خود بازگشت و از دور صدای هیاهو و فریاد قوم را شنید، حقیقت مطلب را دریافت و از وضع آنان آگاه شد، زیرا گوساله پرستان در اطراف گوساله ای به رقص و پایکوبی مشغول بودند. با مشاهده این صحنه، آتش غیظ و غضب در موسی شعله ور شد و الواحی که در دست داشت به زمین افکند و به سوی هارون شتافت و سر برادر را گرفته به سوی خویش کشاند و گفت: «چرا وقتی دیدی قوم گمراه شده اند، روش مرا دنبال نکردی؟!» چرا مفسدین را بیرون نراندی و با گمراهان مبارزه نکردی تا آتش کفر و طغیان را هرچه زودتر فروبنشانی. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹محو گوساله پرستی🔹 با برخورد تند موسی علیه السّلام، هارون به شدت اندوهگین شد و سپس با تضرع متوجه برادر گشت و از وی تقاضای لطف و مهربانی کرد تا ناراحتی و خشم او را فرونشاند. هارون به موسی گفت: «ای برادر! سر و محاسن مرا رها کن زیرا بنی اسرائیل مرا خوار ساختند و نزدیک بود مرا بکشند شماتت دشمن را برای من مخواه و مرا با قوم ستمگر همسنگ مساز. ای برادر بزرگوار! من ترسیدم که اگر با آنان نبرد کنم بگویی: تو میان بنی اسرائیل تفرقه ایجاد کردی و عهد مرا رعایت نکردی. » بدین طریق خشم موسی فرونشست و به اصلاح وضع بنی اسرائیل پرداخت و سپس با رأی صحیح و تدبیر شایسته متوجه سرچشمه آشوب و ریشه بدعت و گمراهی گشت و به سامری گفت: این چه کاری بود که از تو سر زد؟ سامری پاسخ داد: «من چیزی دیدم که ایشان ندیدند. من چیزی از اثر قدم رسول حق (که برای عذاب فرعون آمده بود) را دیدم که قوم ندیدند. آن را برگرفته در گوساله ریختم و نفس من چنین فتنه ای را در نظرم جلوه داد.[4] موسی علیه السّلام متوجه قوم خویش شد و گفت: مگر پروردگارتان به شما وعده شایسته ای نداد؟! آیا این مدت به نظر شما طولانی آمد؟! و یا خواستید خشم و غضب الهی متوجه شما گردد که به عهد خود وفا نکردید؟! بنی اسرائیل گفتند: ما به اختیار خود عهدشکنی نکردیم، ما بخشی از طلاهای زینتی فرعونیان را که بر گردن خود حمل می کردند، با خود آورده بودیم، سامری آن طلاها را به صورت گوساله ای درآورد که دارای صدایی بود و بدین وسیله ما را فریفت و از راه راست منحرف ساخت. گوساله پرستان از لغزش خویش پشیمان گشتند و از خدای خود طلب آمرزش کردند و گفتند: اگر پروردگار به ما ترحم نکند و ما را نبخشد ما از زیانکاران خواهیم بود. موسی به آنان گفت: شما به خاطر گوساله پرستی خویش درباره خود ستم کرده اید. بنی اسرائیل گفتند: تکلیف ما چیست؟ موسی به آنان پاسخ داد: در پیشگاه خدای خویش بازگشت و توبه کنید. بار دیگر سؤال کردند راه توبه را برای ما بیان فرمایید. موسی دستور داد، باید غسل کرده و کفن بر تن کنید، آنگاه یکدیگر را به قتل برسانید. تا طغیان نفس را درهم شکنید و شهوت آن را بکوبید و خود را از فساد و گناه تطهیر کنید. روح خود را از هر میل نفسانی برهنه سازید و از آرزوی شهوانی آن را به دور بدارید، تا نفس معصیت کار نزد شما زبون و خوار گردد. و بدین ترتیب بنی اسرائیل نفوس خود را تهذیب و از مفاسد تصفیه نمودند و به پیغمبر خویش گرویدند و خدا هم توبه آنان را قبول کرد، زیرا خدا توبه کاران را می پذیرد و او توبه پذیری رحیم است. این بود وضع بنی اسرائیل، اما سامری که عامل این گمراهی بود و آن را منتشر ساخته بود، در همین دنیا کیفر دید. کیفر دنیوی او این بود که خدا به بنی اسرائیل دستور داد: با او نیامیزید و نزدیکش نشوید، لذا سامری مانند حیوانی وحشی شد، با کسی انس و تماس نمی گرفت، به مردم نزدیک نمی شد، دست به کسی نمی گذاشت و در روز قیامت هم وعده عذابی دارد که نمی تواند از آن فرار کند، روزی که با گناهان خویش به آتش کشانده می شود تا کیفر عمل ناشایست خود را ببیند و او در بد جایگاهی گرفتار خواهد شد. این بود پایان کار سامری، اما گوساله او را، موسی علیه السّلام سوزانده و نرم کرد و به دریا افکند و بدین طریق آثار این فساد نیز محو و عاملان آن به کیفر رسیدند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹سرگردانی بنی اسرائیل «۱»🔹 در عصر بنی اسرائیل قوم دیگری که خدا آنان را برگزیده باشد و از منافع جهان برخوردار و نعمتهای الهی بر آنان جاری باشد و برای برکات زمین انتخاب شده باشند وجود نداشت. خدا آنان را پس از سالها گرفتاری در ظلم و ستم فرعون نجات داد، سپس فرعون را در مقابل دیدگان ایشان به هلاکت رساند و پس از آن آزادشان ساخت، آزادی آنان پس از سالیان متمادی بندگی و ذلت، نصیبشان گشت. آنها قومی گمراه و نادان بودند و خدا پیغمبرانی را از بین آنها برگزید که آنان را راهنمایی نمایند و چون در آن بیابان بی آب و علف از او آب طلبیدند که از عطش رها شوند، سنگ را برایشان شکافت تا دوازده چشمه آب از آن جاری شد و برای قوت و روزی آنها «منّ» و «سلوی» (مرغ بریان و ترنجبین) را برایشان نازل ساخت و نعمتهایی به بنی اسرائیل بخشید که به هیچیک از جهانیان نداده بود. خدا برای تکمیل نعمت و اتمام مرحمت و احسان به قوم بنی اسرائیل، به موسی وحی کرد که آنان را به سرزمین مقدس (شام) کوچ دهد، سرزمین مقدس همان سرزمین موعودی است که خدا به ابراهیم خلیل وعده داد که آن را ملک اولاد صالح وی قرار دهد و به پیروان دین وی واگذار نماید. اما بنی اسرائیل به علت تحمل ستمگری فرعونیان و ظلم پیاپی آنها، به خواری و پستی عادت کرده بودند، حلقه غلامی را در بینی و طوق بندگی را بر گردن خود می دیدند و تدبیر زندگی از آنها سلب شده بود و آماده هر ذلتی بودند، تا جایی که به شکنجه خو گرفته بودند و ضعف و درماندگی برای آنان مطلوب بود. آری: من یهن یسهل الهوان علیه ما لجرح بمیت إیلام (کسى که به ذلت خو گرفته، تحمل خوارى برایش آسان است، همان گونه که مرده درد زخم را احساس نمى کند) قوم بنی اسرائیل به محض اینکه شنیدند باید برای تصرف سرزمین پربرکت اریحاء با طایفه حیثیان و کنعانیان بجنگند و آنها را از سرزمین های خود بیرون کنند، وحشت زده و هراسناک شدند و از روی ضعف و زبونی گفتند: «در آن سرزمین قومی ظالم و ستمگر زندگی می کنند و ما هرگز به آن شهر داخل نمی شویم مگر آنکه ایشان آن شهر را ترک کنند، در آن صورت ما با رغبت به آن وارد می شویم.» (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹سرگردانی بنی اسرائیل «۲»🔹 گویا بنی اسرائیل انتظار داشتند که تصرف شهر اریحاء نیز به وسیله معجزه و اعمال خارق العاده صورت بگیرد، سپس آنها با آسایش خاطر و بدون هرگونه زحمت و آسیب احتمالی، همانند ضعیفان عاجز و ذلیلان ترسو، در صحت و سلامت وارد شهر گردند، اما دو نفر از بنی اسرائیل که ایمانی قوی داشتند و جانشان با اطاعت و تسلیم خدا سرشته شده بود، راه و رای بنی اسرائیل را نپسندیدند و نظر قوم خویش را نپذیرفتند و به پند و اندرز و ارشاد قوم خود پرداختند و گفتند: «شما وارد شهر گردید که ورود شما همراه با غلبه شما است اگر ایمان به خدا دارید، به او توکل و اعتماد کنید.» بنی اسرائیل در مقابل این پند و اندرزها به بیان ترس و اعلان وحشت خود پرداختند و به مخالفت و تمرد خویش افزودند و در نهایت به موسی جمله ای گفتند که برای او قابل تحمل نبود و روح او را متألم و متأثر کرد. بنی اسرائیل گفتند: «ای موسی! مادامی که طوایف دیگر در شهر باشند ما به آن شهر داخل نمی شویم، تو و خدای خویش بروید و جنگ کنید، ما اینجا نشسته ایم.» در این موقع موسی علیه السّلام متوجه شد که جز برادرش هارون، یار و یاوری ندارد که بتواند به او اعتماد و اطمینان کند و این دو نفر توان درگیری با نیروهای آماده و سربازان آزموده شهر را ندارند، لذا رو به سوی آسمان کرد و گفت: «بارخدایا! من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نیستم، بین ما و فاسقین حکم کن و ما را از آنها جدا ساز». خدا وحی کرد که بنی اسرائیل را در این بیابان (تیه) رها کن، آنها باید در این بیابان چهل سال متحیر و سرگردان باشند تا اینکه پیرانشان بمیرند، زمامدارانشان هلاک گردند و پس از آنان نسلی نو که عزت نفس دارد و بزرگوار است بوجود آید تا به جنگ و جهاد بپردازد و مرگ باعزت را بر زندگی در ذلت ترجیح دهند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ماجرای گاو بنی اسرائیل «۱»🔹 در بین بنی اسرائیل پیرمردی از بندگان شایسته خدا زندگی می کرد که سالهای زیادی از عمرش سپری شده بود و احساس می کرد که مرگ او نزدیک است، او پیرمردی صالح بود که فریب زر و زیور دنیا را نخورده و امید و اعتماد او به خدا همچنان برقرار بود. افتخار کثرت مال و اولاد او را به بازی نگرفته بود، او از مال دنیا تنها گاو ماده ای داشت که آن را هر روز برای چرا به بیشه می برد و سپس با دلی پاک و قلبی آکنده از خلوص با خدای خود مناجات می کرد و می گفت: بارخدایا این گاو را به امانت بدست تو سپردم، تا پس از اینکه پسر صغیرم بزرگ شد به او بازگردانی! این فکر و این آرزوی بزرگ که به امید یاری خدا تقویت شده بود همواره در ذهن پیرمرد دور می زند تا اینکه او از دنیا رفت و از وی تنها همین گاو برای فرزند یتیم او باقی ماند. کودک یتیم به چراندن گاو ادامه داد و امید و توکلی که از پدر به ارث برده بود برای او سرمایه ای گران بود و او را در این راه به جلو می راند، هرچند که تنها وجود این گاو برای ادامه حیات فرزند کفایت نمی کرد، اما رحمت خدا باقی و باارزش تر است. در میان بنی اسرائیل پیرمرد دیگری زندگی می کرد که از ثروت سرشار و زندگی مرفه برخوردار بود و خدا به او پسر یگانه ای عنایت کرده بود و پس از مرگ پدر این ثروت بیکران به وی بازگشت، ولی فرزندان عموی این جوان چون از مال دنیا بی بهره بودند نسبت به او حسادت کردند و جوان را کشتند و طایفه دیگری را متهم ساخته و خون او را از این طایفه مطالبه نمودند. در پی این حادثه، آشوب و اختلافی بزرگ بپا شد و در این گیرودار بنی اسرائیل پناهگاه و مأمنی جز موسی نداشتند. پس نزد موسی علیه السّلام آمده و نزاع خود را مطرح ساختند و از وی خواهش کردند که حقیقت را آشکار سازد. موسی از خدای خود...(ادامه دارد) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ماجرای گاو بنی اسرائیل «۲»🔹 موسی از خدای خود کمک طلبید تا مشکل قوم را حل کند. خدا دستور داد: گاو ماده ای را سر ببرید و به زبان کشته بزنید تا زنده شود و از قاتل خود خبر دهد. بنی اسرائیل که هنوز در گمراهی بودند و نیرو و قدرت خدا برای آنها قابل درک نبود، گمان کردند که موسی آنان را مسخره می کند و افکار آنان را سفیهانه می داند، لذا بار دیگر نزد موسی بازگشتند و موسی رو به آنان کرد و گفت: تمسخر، عادت جاهلان است و من به خدا پناه می برم که از آنها باشم. اگر بنی اسرائیل همان روزی که رسول خدا آنان را مأمور ساخته بود از دستور او پیروی می کردند و یک گاو را می کشتند، برای آنان کافی بود ولی بنی اسرائیل به بهانه جویی و لجاجت خود افزودند و خدا هم کارشان را مشکل تر ساخت و نشانه هایی برای گاوی که باید ذبح کنند قرار داد که یافتن آن برای بنی اسرائیل مشکل بود. بدون تردید این حادثه یک پیشامد فوق العاده و خارج از تصور و درک بنی اسرائیل بود. لذا با حیرت و تعجب پرسیدند: این گاو چگونه گاوی است؟ آیا از همین جنس معمول است که تاکنون، ما با آن سروکار داشته ایم و یا نژاد و مخلوق دیگری است که امتیاز و مزیت جدیدی دارد و مخصوص اعجاز است. خدا راه یافتن گاو را برای آنان توضیح داد: آن ماده گاوی است نه پیر و از کارافتاده و نه جوان کار نکرده، بلکه از جهت سن متوسط است. بنی اسرائیل با بهانه جویی از موسی خواستند تا رنگ گاو را نیز برای آنها بیان کند. موسی پاسخ داد، خدا می گوید: این گاو به رنگ زرد زرینی است که بینندگان را شادمان می سازد. بر حیرت بنی اسرائیل افزوده شد و از درک این الهام الهی عاجز ماندند، گویا چیزی نشنیده بودند و به خاطر نمی آوردند لذا بار دیگر سؤال خود را تکرار کردند و عذر خواستند که در شناسایی گاو درمانده اند و امید داشتند که به خواست خدا راهنمایی و ارشاد شوند. پاسخ آنان آمد «این گاو آن قدر رام نباشد که زمین شیار کند و آب به کشتزار بدهد، از هر عیبی پیراسته و تمام بدنش یکرنگ است و علامتی در آن وجود ندارد». بنی اسرائیل پس از سعی و تلاش فراوان، گاوی با این وصف را نزد یتیمی یافتند که خدا به گاو او برکت داده بود، لذا با پرداخت مبلغ هنگفتی گاو را از او خریدند و آن را کشتند و طبق دستور موسی عمل کردند و قاتل را یافتند و به مقصود خود رسیدند و از تحیر و تردید در آمدند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹موسی و خضر علیهما السّلام «۱»🔹 پس از آن که قوم حضرت موسی در جریان گاو بنی اسرائیل از فرمان خدا به درستی پیروی نکردند، حضرت موسی در میان بنی اسرائیل خطبه ای ایراد کرد و سرگذشت آنان را در گذشته برایشان بیان نمود. بیانات موسی به حدی بنی اسرائیل را تحت تأثیر قرار داد که اشک از دیدگان آنها جاری ساخت و دلهاشان متأثر گشت. آنگاه که خطبه موسی پایان یافت، مردی دامن او را گرفت و گفت: ای رسول خدا! آیا در میان زمین کسی از تو داناتر پیدا می شود؟ موسی پاسخ داد: نباید مگر او بزرگ انبیاء بنی اسرائیل و درهم شکننده فرعون نبود؟ مگر موسی صاحب ید بیضاء و عصایی نبود که به کمک آن دریا را شکافت؟! مگر خدا موسی را به وسیله نزول تورات گرامی نداشت و با او علنی سخن نگفت؟! راستی چه مقامی بالاتر از این مقام و چه شرافتی بالاتر از این شرف. اما خدا به موسی وحی کرد: علم اعظم آن است که در انحصار یک فرد درآید و یا مخصوص پیغمبری گردد. در روی زمین کسی هست که خدا او را به علمی بیش از علم موسی بهره مند ساخته و نصیبش از جهت الهام بیشتر از موسی است. موسی عرضه داشت: پروردگارا مکان این بنده شایسته کجا است، شاید من او را ملاقات کنم و از فیض دیدارش بهره مند گردم و یا اینکه از نور الهام و یقین او سودی ببرم. خدا وحی کرد: این مرد را در مجمع البحرین ملاقات می کنی. موسی عرضه داشت: نشانی در اختیار من بگذار که مرا به سوی او راهنمایی کند و مرا به او برساند. خدا وحی کرد: راهنمای تو این است که یک ماهی برداری و در زنبیلی بگذاری هر کجا ماهی را از دست دادی آن مرد را بدست آورده ای. موسی وسایل سفر خود را آماده ساخت و خدمتگزار خود یوشع بن نون را همراه کرد و زنبیل را به دوش او گذاشت و طبق دستور الهی ماهی را در آن نهاد و به راه افتاد، درحالی که مراد او، مردی بود که خدا او را به موسی معرفی کرده بود. موسی با خود عهد بست که در جستجوی او بکوشد و در طلب آن مرد کوتاهی نکند تا به او برسد، گرچه ایامی بگذرد و سالها سپری شود. موسی به جوانی که همراهش بود سفارش کرد که هرگاه ماهی مفقود شد به من اطلاع بده تا به جستجوی آن مرد بشتابم. آنگاه که به مجمع البحرین همان مکانی که خدا وعده کرده بود رسیدند، خواب بر چشم موسی سنگینی کرد و خوابش برد، در همان اثناء خواب... (ادامه دارد) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹موسی و خضر علیهما السّلام «۲»🔹 آنگاه که به مجمع البحرین همان مکانی که خدا وعده کرده بود رسیدند، خواب بر چشم موسی سنگینی کرد و خوابش برد، در همان اثناء خواب، آسمان بارید و ماهی تازه و زنده شد و به حرکت درآمد و روح در آن دمیده شد و خود را به دریا انداخت. موسی از خواب برخاست و جوان را بیدار ساخت و به او گفت: مهیا شو که ادامه راه را شبانه طی کنیم، ولی شیطان جوان را به فراموشی کشاند و نتوانست داستان ماهی را بیان دارد. موسی و جوان مقداری راه را پیمودند تا اینکه خستگی و گرسنگی بر آنها غلبه کرد. موسی به جوان گفت: غذا را بیاور که ما در این سفر خسته شده ایم. چون یوشع خواست غذا را از زنبیل بیرون آورد، داستان ماهی و حرکت آن به سوی آب به خاطرش آمد و گفت: آیا به خاطر داری که به تخته سنگ بزرگی تکیه دادیم و خواب شما را ربود، در همان موقع بود که ماهی راه آب را پیش گرفت و من فراموش کردم ماجرا را برای شما بازگو کنم و علت این فراموشی را فقط شیطان می دانم. در این هنگام موسی طعم پیروزی و بوی مراد را احساس کرد و گفت: این پیشامد، همان بوده است که طالب آن بودیم و آن را جستجو می کردیم، مهیای سفر شو تا به آن مکانی که ماهی را از دست داده ایم بازگردیم، که ما به هدف خود نزدیک هستیم. موسی و یوشع از راهی که آمده بودند، بازگشتند و در بازگشت، برای رسیدن به مقصود از جای پای خویش مسیر حرکت را بدست آوردند. چون موسی و همسفرش به محل گم شدن ماهی رسیدند، پیرمردی لاغراندام با چشمانی گودافتاده را دیدند که آثار رسالت در جبینش نمودار است و صورت او حکایت از بزرگواری و تقوی دارد، لباس خود را به خویش پیچیده، یک طرف آن را زیر پا و طرف دیگر را زیر سر گذاشته است. موسی به پیرمرد سلام کرد. پیرمرد روی صورت خود را باز کرد و گفت: آیا در سرزمین من اثری از صلح و سلام وجود دارد؟! شما کیستی؟ موسی: من موسی هستم. پیرمرد: موسی پیغمبر بنی اسرائیل؟ موسی: بلی. پیغمبر بنی اسرائیل. ولی چه کسی این موضوع را به شما اطلاع داده است؟ پیرمرد: آن کس که ترا نزد من فرستاده است. موسی دریافت این پیرمرد، همان گمشده و مراد او است پس در گفتار و کردار خود شرط ادب و تواضع را منظور داشت و گفت: « ای بنده صالح خدا، آیا به مردی که در راه دیدار تو رنج و سختی دیده است، اجازه می دهی تا از نور علم و چراغ هدایت تو بهره مند شود و خود را پیرو و مجری امر و نهی شما گرداند؟ منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹موسی و خضر علیهما السّلام «۲»🔹 آنگاه که به مجمع البحرین همان مکانی که خدا وعده کرده بود رسیدند، خواب بر چشم موسی سنگینی کرد و خوابش برد، در همان اثناء خواب، آسمان بارید و ماهی تازه و زنده شد و به حرکت درآمد و روح در آن دمیده شد و خود را به دریا انداخت. موسی از خواب برخاست و جوان را بیدار ساخت و به او گفت: مهیا شو که ادامه راه را شبانه طی کنیم، ولی شیطان جوان را به فراموشی کشاند و نتوانست داستان ماهی را بیان دارد. موسی و جوان مقداری راه را پیمودند تا اینکه خستگی و گرسنگی بر آنها غلبه کرد. موسی به جوان گفت: غذا را بیاور که ما در این سفر خسته شده ایم. چون یوشع خواست غذا را از زنبیل بیرون آورد، داستان ماهی و حرکت آن به سوی آب به خاطرش آمد و گفت: آیا به خاطر داری که به تخته سنگ بزرگی تکیه دادیم و خواب شما را ربود، در همان موقع بود که ماهی راه آب را پیش گرفت و من فراموش کردم ماجرا را برای شما بازگو کنم و علت این فراموشی را فقط شیطان می دانم. در این هنگام موسی طعم پیروزی و بوی مراد را احساس کرد و گفت: این پیشامد، همان بوده است که طالب آن بودیم و آن را جستجو می کردیم، مهیای سفر شو تا به آن مکانی که ماهی را از دست داده ایم بازگردیم، که ما به هدف خود نزدیک هستیم. موسی و یوشع از راهی که آمده بودند، بازگشتند و در بازگشت، برای رسیدن به مقصود از جای پای خویش مسیر حرکت را بدست آوردند. چون موسی و همسفرش به محل گم شدن ماهی رسیدند، پیرمردی لاغراندام با چشمانی گودافتاده را دیدند که آثار رسالت در جبینش نمودار است و صورت او حکایت از بزرگواری و تقوی دارد، لباس خود را به خویش پیچیده، یک طرف آن را زیر پا و طرف دیگر را زیر سر گذاشته است. موسی به پیرمرد سلام کرد. پیرمرد روی صورت خود را باز کرد و گفت: آیا در سرزمین من اثری از صلح و سلام وجود دارد؟! شما کیستی؟ موسی: من موسی هستم. پیرمرد: موسی پیغمبر بنی اسرائیل؟ موسی: بلی. پیغمبر بنی اسرائیل. ولی چه کسی این موضوع را به شما اطلاع داده است؟ پیرمرد: آن کس که ترا نزد من فرستاده است. موسی دریافت این پیرمرد، همان گمشده و مراد او است پس در گفتار و کردار خود شرط ادب و تواضع را منظور داشت و گفت: « ای بنده صالح خدا، آیا به مردی که در راه دیدار تو رنج و سختی دیده است، اجازه می دهی تا از نور علم و چراغ هدایت تو بهره مند شود و خود را پیرو و مجری امر و نهی شما گرداند؟ منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═ 🌱 @Zendegiqurane ═✧❁🌸❁✧═