eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
مکارم الاخلاق، قسمت اول.mp3
3.79M
🔖 : 🔰 چطوری امام سجاد علیه السلام در کمترین زمان ممکن ی واقعی تربیت می کردند؟؟! 🎙 برگزیده کلاس مکارم الاخلاق 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f‌
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت سوم. روزهای تابستان با سرعت می‌گذشت و چند بار دیگه گشت من رو تو خیابان دید و هر بار در رفتم. هر روز غروب کارمون شده بود والیبال و استپ هوایی تو کوچه! دوستهام میامدن و بازی میکردیم .. بعضی شبها هم پدر و مادر هامون تو کوچه صندلی میزاشتن و میوه و چای با هم میخوردن. هوا که گرم بود تو خانه میخزیدیم و کتاب می‌خوندم ... کلی رمان و ... تقریبا هیچ کتابی تو خونه نمانده بود که نخونم ... بعضی از روزها هم تولد و دورهمی می‌گرفتیم و خوش میگذروندیم... تا اینکه یه روز مامانم گفت میخواهیم بریم تهران خانه خانم اعظم... خانم اعظم حکم مادربزرگ مامانم رو داشت. یه خانم پیر خوش زبان و گرد و قلمبه... با یه خانه بزرگ استخر دار تو تجریش... کلی با فامیل خوش می‌گذشت خانه خانم اعظم ... خوشحال آماده شدم که بریم غافل از اینکه تقدیر برای من چی طراحی کرده! 💠 با صدای زنگ موبایلم یهو به خودم آمدم ... قبل از اینکه تلفن همراهم رو جواب بدم یه نگاهی به ساعت کردم نیم ساعت بود که روی صندلی جلوی آینه نشسته بودم ... بلند شدم و تلفن رو جواب دادم ... چند تا کار عقب افتاده هفته بود که باید انجام میدادم ... مشغول کار شدم ... بخار اطو که بلند شد دوباره من رو به خاطراتم فرو برد ... شبیه بخاری که از قابلمه خانم اعظم بلند بود و خانمهای فامیل که به رسم زنهای تهرانی دور قابلمه جمع شده بودند و هم میزدن و دعا میکردن و بقیه امین میگفتند. نوبت من شد .. ناهید خانم با یه نگاه خاصی گفت بیا عزیزم تو هم یه دعایی بکن. بعد هم خودش خندید و گفت عروس بشی انشاالله... همه خندیدند و امین گفتند ... چند تا از زنها سر تو گوش هم کردند ... یاد پسر قد بلندش افتادم که وقتی من می‌خوام نگاهش کنم باید سرم را بالا بگیرم و اون هم دولا بشه ... یه چپ چپ نگاهش کردم که با سقلمه مامانم توپهلو متوجه شدم همه دارن نگاهم میکنند نفهمیدم چی شد که یکی گفت بریم امامزاده داود ... مامانم گفت آره موافقم... چند نفر دیگه هم موافقت کردن ... من تا حالا نرفته بودم و نمیدونستم کجاست ؟ فکر کردم همین امام زاده سرمیدون تجریش هست. گفتم ما پیاده میریم تا شما بیایید. همه با تعجب نگاه کردن و گفتند پیاده!!!!! بعد هم خندیدن ... فهمیدم سوتی دادم ... چند تا ماشین روشن شد و سوار شدیم و راه افتادیم ... به سر بالایی که رسیدیم پیاده شدیم... نمیدونم چرا قلبم می‌لرزید ... یه حس عجیب ... نمی‌فهمیدم چی شده ... اما یه استرس خاصی وجودم رو گرفته بود. نمی‌فهمیدم چرا ... وارد محوطه امام زاده که شدیم یه چادر از تو کیفم در آوردم و سرم کردم تپش قلبم رو حس میکردم ... از جمع فاصله گرفتم ... رفتم پشت ضریح یه گوشه که هیچکس منو نبینه ... صورتم رو که روی ضریح گذاشتم ... انگار وارد یه دنیای دیگه شدم حس میکردم یه چیزی تو وجودم تکان میخوره ... انگار دلم برای کسی تنگ شده بود و حالا بهش رسیدم یه وقت به خودم آمدم که صورتم غرق اشک بود... دلم تنگ شده بود برای خدا.... حس عجیبی که تا آن روز برام غریبه بود... ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 🔺️الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ. 🔺️همان‌ها كه در راحت و رنج انفاق مى‌كنند و خود را فرو مى‌خورند و از مردم در مى‌گذرند، و خدا را دوست دارد. آل عمران-۱۳۴ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : ⏹ قرائت نماز آیات واجب؛ روز سه شنبه ۱۴۰۱/۸/۳ از ساعت ۱۳/۲۳ لغایت ۱۶/۲۸ در ایران کسوف (خورشید گرفتگی) رخ میدهد. 🔰خواندن نماز آیات در این ۳ ساعت و ۵ دقیقه واجب و ادا می باشد و پس از آن قضا خواهد بود. لطفا اطلاع رسانی فرمایید تا همه مومنین در وقت یاد شده در سراسر کشورمان، نماز آیات بخوانند. من الله التوفیق 🙏 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : ❇️ ثبت نام کلاس های کودک همراه با : 🎈توسعه توانایی های جسمی حرکتی 🎈شناخت و ابراز صحیح عواطف در زمان و مکان مناسب 🎈افزایش دقت و تمرکز 🎈آشنایی با برخی آموزه های قرآنی 🎈توجه به زیبایی های آفرینش و لذت بردن از آنها 🎈آشنایی و تقویت علاقه به مناسبت های دینی و ملی 🎈تقویت گوش دادن و سخن گفتن 🎈آشنایی با نعمت های خدا و مراقبت از آنها و تشکر از خداوند 🎈ارتقای سطح مهارت تشخیص با بهره گیری از حواس پنج گانه و.... جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر در ایتا مراجعه فرمایید: 🆔@fhm_gh401 کانال غنچه های زینبی👇: http://eitaa.com/ghoncheha_zeynabiyeh_karaj 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای هفتم.mp3
4.73M
🔖 🔰 چند ساله دارید دعای هفتم صحیفه رو میخونید؟! 💠 تا حالا فکر کردید چرا خوندن این دعا توصیه شده؟ 📍کلاس صحیفه سجادیه 🎙استاد سرکارخانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت چهارم. نمی‌فهمیدم چیه ... ولی من یه چیز دیگه تو وجودم متولد شده بود ... حالم از خودم به هم میخورد ... تصویر خودم مثل فیلم با سرعت از جلوی چشمم عبور میکرد. انگار خودم رو تو قبر از لای پنجره های ضریح می‌دیدم و نمیدونستم که چی باید تو آن لحظه جواب بدم ... ترس خاصی وجودم رو گرفته بود. پشیمانی و عشق توام شده بود... حال عجیبی که هنوز بعد سالها برام قابل وصف نیست. هر گز نفهمیدم از آن ضریح چی تو وجود من ریخته شد ... ولی صورتی که جدا شد از ضریح با قبل خیلی فرق داشت... برگشتیم درحالیکه دیگه تو این دنیا نبودم انگار وارد یک خلا شده بودم. صدای قهقهه فامیل می‌ اومد و من کنار استخر روی صندلی نشسته بودم و به نور ماه که تو استخر افتاده بود نگاه میکردم ... دلم میخواست سکوت بود و من با صدای جیر جیرکها و نور مهتاب تنها میشدم.... سرم رو بالا گرفتم و بعد سالها گفتم خداااااا سالها بود فراموشش کرده بودم... نسیم خنکی که به صورتم میخورد اشکهای داغم رو خشک میکرد ومن حتی نمیدونستم این اشکها یعنی چی؟ فقط حس میکردم دلم تنگ شده... تمام لذتهای قبلم رو که فکر میکردم بی اهمیت بود... حتی صدای دست زدن زنها ... چند بار تصمیم گرفتم بلند بشم و برم بینشون ... ولی نمیشد هیچ میلی دیگه به این جمع نداشتم. حس میکردم چقدرباهاشون غریبه شدم . و نمیدونستم این آغاز یک غربت بزرگ است..... ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 🔹️وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَ حِجْرًا مَّحْجُورًا . 🔹️و اوست كه دو را به هم آميخت : يكى شيرين و گوارا ، و ديگرى شور [و] تلخ ؛ و ميان آن دو ، مانع و حريمى ، قرار داد 📍فرقان-۵۳ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها! نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔰 یا امام رضا دلم هوای تو کرده شه خراسانی .. چه می‌شود که بیایم حرم به مهمانی…؟ 📍 تور مشهد مقدس (۲شب و ۳روز) 📮 جهت ثبت نام با شماره زیر تماس حاصل فرمایید . 09331071595 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 🔰برای قدرتمند شدن باید به هرچیز غیراز خدا نـــه بگوییم! و هرچه در "نه گفتن" نسبت به دیگران قدرتمندتر باشیم؛ ◀️ نسبت به متواضع‌تر میشویم یعنی همان جمله‌ی "لا ‌اِلهَ اِلا اللّه" 💠 کلاس به توان خدا 📍استاد سرکار خانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : باز هم شما قبول شد و از این بیت الهی پر کشیدید به سمت بالا ... شهادتتان مبارک زائران . و خدا بر کسانی که حرمت محل رفت و آمد ملائک را نگاه نمی‌دارند و این زمین را به خون شما رنگین کردند. ما ضمن تسلیت به ملت شریف ایران این جنایت تروریستی را محکوم میکنیم. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : ◀️ اگر میخواهیم با ارتباط داشته باشیم، ◀️ با ارتباط داشته باشیم، ◀️ با عالی‌رتبه‌ی خودمان که خدای متعال برای ما قرار داده ارتباط داشته باشیم و به آن فعلیّت بدهیم ⏪ باید با ارتباط برقرار کنیم. 📚 مقام معظم رهبری. محفل انس با قرآن کریم. 💯 کارگروه قرآن زینبیه گلشهر کرج برگزار می کند: روانخوانی، روخوانی، صوت و لحن، تجوید. جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر مراجعه فرمایید: 🆔 @zeynabiye_amuzesh 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 رزاق بودن خدا رو ببین! فقط به معنای مالی نیست... ◀️ کلاس روش بندگی 🎙 استاد سرکار خانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت پنجم. دستهای پسرم که دور گردنم حلقه شد و بوسه روی گونه ام من رو به خودم آورد ..‌ سرم رو بالا کردم و لبخندی بهش زدم ... گفتم بیدار شدی؟ گفت آره ... تو چه فکری بودی؟ یه عالمه وقته همین طوری داری به یه جا نگاه می‌کنی... خندیدم و گفتم هیچی ... از جا بلند شدم و رفتیم طرف آشپزخانه.. صبحانه رو با هم خوردیم و کمی گپ زدیم. از خواب‌هایی که تازگی‌ها میبینه حرف زد و منم براش توضیح دادم که خوابها از دنیای درون ما خبر میدن. براش جالب بود... گفت مامان من همیشه از تو شگفت زده میشم آخه تو که رشته دانشگاه الهیات خوندی اینها رو از کجا یاد گرفتی... گفتم اینه 💪💪 بلند شد رفت دوش بگیره و من باز در خاطراتم فرو رفتم. 💠 از تهران که برگشتیم دیگه آن دختر سابق نبودم. توی راه چند بار مامانم سوال کرد چیزی شده. گفتم نه گفت حرف ناهید خانم رو جدی نگیر محمد با تو خیلی تفاوت سن داره. آن هم بخواد من نمیدم نگران نباش. ناهید خانم فکر می‌کنه چون چند دهنه مغازه تو بازار دارند الان دهن باز کنه هر دختری میگه بعله... به محمد فکر کردم کمی شبیه مهران مدیری بود با این تفاوت که موهای محمد فر بود شانه هام رو بالا انداختم و گفتم موضوع من محمد نیست. جرات نداشتم حرفی که تو دلم بود رو بزنم. شاید هنوز خودم هم باورم نمیشد که واقعا می‌خوام این کار رو بکنم. پس سکوت کردم و هیچی نگفتم. فردا صبح که میخواستم از خانه برم بیرون آغاز ماجرا شد... گلاره دوستم از کرمانشاه آمده بود خانه خواهرش گیشا و زنگ زده بود که بیا تهران ببینمت. مامانم گفته بود نمیشه تنهایی و باید با خواهرت بری. و حالا خواهرم آماده شده بود و منتظر من بود. آب دهنم رو به زور قورت دادم و بسم الله گفتم و از اتاق خارج شدم. مامانم و خواهرم روی مبل های هال نشسته بودن و داشتند با هم حرف می‌زدند. با دیدن من انگار جن دیدند. هر دو با هم گفتند چی!!!!! این چه وضع لباس پوشیدنه. مانتو بلند و روسری بزرگ پوشیده بودم بدون آرایش و بدون اینکه موهام بیرون باشه خواهرم گفت زود باش لباست رو عوض کن که دیر میشه. الان وقت ادا در آوردن نیست! آخه من یه عادت بد داشتم بعضی موقع ها از مهمانی که بر می‌گشتم ادای آدمهای آنجا رو در میاوردم. خواهرم فکر کرد دارم ادا در میارم. مامانم با دهان باز نگاهم میکرد گفتم ادا نیست می‌خوام اینطوری بیام. خواهرم گفت غلط میکنی. من یه قدم هم باهات نمیام. و رفت تو اتاق که لباسهاش رو در بیاره مامانم گفت جدی گفتی؟ گفتم آره کاملا جدی. گفت دو روز دیگه همان قبلی میشی. فقط ما رو مضحکه مردم میکنی جواب بابات و داداشت رو چی میدی؟ گفتم پوشش خودمه. چکار به بقیه دارم. گفت بله پوشش خودت هست ولی با ما جایی نمیای. من فکر کردم شوخی می‌کنه و تهدید می‌کنه که من منصرف بشم ولی بعد ها فهمیدم که واقعیت داشت خلاصه تهران رفتن کنسل شد و منم گریه کنان رفتم تو اتاق... برای اولین بار حس کردم تو خانه خودمان تنها هستم. تو اتاق که رفتم هیچ کس نبود که باهاش درد دل کنم به هر کدام از دوستهام که فکر میکردم مطمئن بودم آنها هم بدتر از این میکنند. اشکهای من تند تند سرازیر بود و من سرم رو بالا گرفتم .. شاید اولین مناجات من با خدا این جا شروع شد ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜