🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت هشتادو یکم»»
دقایق تند تند میگذشت. اون دو تا تروریست به مدرسه دخترونه نزدیک تر شده بودند و موفق شده بودند جای مناسبی برای استقرارشون پیدا کنند.
سعید گفت: قربان الان یکی از بچه های اون منطقه پشت خط هست.
محمد فورا وصل شد و گفت: محمدم. کی صحبت میکنه؟
صدا گفت: مدنی هستم قربان. در پوشش پیک موتوری.
محمد گفت: چقدر با مدرسه فاصله داری؟
مدنی: مثلا منتطر تحویل سفارش به سوپرمارکتی هستم که روبروی مدرسه است.
محمد دوربین اون خیابونو چرخوند و دید یه جوان حدودا 23 ساله با لباس و سر و وضع معمولی در پوشش پیک موتوری روبروی مدرسه وایساده. گفت: بسیار خوب. دو تا واحد دیگه در حال نزدیک شدن به منطقه هستند. ولی بعیده برسند. زمان نداریم.
مدنی: تروریستا چند نفرن؟
محمد: دو نفرن. هر دو مسلح و حتی شاید با چاشنی انتحاری.
مدنی: الان عکس دوتاشون رو برام فرستادند. دیدم. لوکیشن دقیقشون ...
سعید: ارسال شد.
محمد: گوش کن ببین چی میگم. اصل بر عدم درگیری هست. جونِ دخترای مردم از هر چیزی واجبتره.
محمد در حال حرف زدن با مدنی بود که سعید به محمد گفت: قربان شبنم داره نزدیکتر میشه ها. چیکارش کنیم؟
محمد به مدنی گفت: موقعیتت حفظ کن تا خبرت کنم.
محمد به دوربینا نگاه کرد و به سعید گفت: سه تا خیابون منتهی به خیابون حجاب ترافیک داره. درسته؟
سعید گفت: بله. خیابون چهارمی که از اون سه تا خیابون دورتره و طولانی تر هست، بخاطر ریزش ساختمون بستند.
محمد رفت رو خط صدرا: صدرا در چه حالی؟
صدرا: جونم آقا. میرسم آقا. چند بار بگم؟ ترافیکه ... شلوغه ...
صدای شبنم میومد که داشت با گوشیش حرف میزد و میگفت: نمیدونم کی میرسیم. این موتوریه داره خیلی تند میره. فکر کنم برسم.
محمد رو به سعید گفت: شبنم داره با کی حرف میزنه؟ فورا ردشو بگیر.
محمد به صدرا گفت: ببین! برو خیابون چهارم. اون خیابون یه ساعته که مسدوده. ریزش ساختمون داشته. اینقدر همونجا معطلش کن تا بهت بگم. نذاره بره ها. پیاده نشه ها. توقف نکن. بچرخونش.
صدرا گفت: چشم سلطان. چشم. توقف نمیکنم. شما هم یه کم جیگر رو دندون بذار تا خودمو برسونم.
بعدش گوشیشو قطع نکرد. محمد و سعید و بقیه بچه ها میشنیدند که شبنم از صدرا پرسید: بعدش سرویس دارین؟
صدرا هم به شبنم جواب داد: آره آبجی. لامصب اخلاق مخلاق نداره. خیلی رو مُخمه.
همه بچه ها در حالی که خندشون رو مخفی میکردند زیر چشم به محمد نگاه کردند. محمد هم انگار نه انگار. مغرور و جدی به نقشه و موقعیت مدنی چشم دوخته بود.
شبنم به صدرا گفت: میشه بهش بگی با یه سروریس دیگه بره؟ من شما را تا سه چهار ساعت دیگه لازم دارم.
صدرا گفت: گرفتی ما رو آبجی؟ مگه نشنیدی این یارو ... الله اکبر ...
شبنم گفت: شما که دیگه تا الان معطلش کردی. بگو فعلا کار دارم. اصلا جوابش نده. سه برابر چیزی که اون میخواست بهت بده، من بهت میدم.
صدرا گفت: خب حالا شد یه چیزی. میشه درباره اش فکر کرد. محکم بشین آبجی که باید از چند تا ماشین لایی بکشم.
ده دقیقه گذشت. تیم هایی که قرار بود به مدنی و موقعیت مدرسه دخترونه برسن، داشتن نزدیکتر میشدند اما هنوز فاصله داشتند. سه چهار تا موتوری دو تَرکه که همشون از مسیرهای مختلف با آخرین سرعت ممکن از بین ماشین ها عبور میکردند.
سعید به محمد گفت: قربان کوادکوپتر بالاسرِ منطقه است. دیگه الان به تروریست دومی هم اشراف داریم.
اینو گفت و فیلم واضحش که از بالا سرِ تروریست دوم بود و از فاصله بسیار زیاد رصدش میکرد انداخت رو مانیتور. محمد رفت رو خط مدنی و گفت: عامل انتحاریه. نزدیکترینشون به تو در فاصله صد متریت هست. آنالیز اندام و بدنش نشون میده که سلاح بزرگ همراش نیست.
مدنی سری چرخاند و روی پنجه پاهاش بلند شد و نگاهی به طرف دکه کرد و گفت: قربان همین که الان جلوی دکه روزنامه فروشی ایستاده؟
محمد: آره. خودشه.
مدنی گفت: دومی کجاست؟
#قسمت_هشتاد_و_یک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔@mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2
🔖 #مکالمات_عاشقانه
🌷هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا ۖ فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ ۖ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ
❣اوست خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و از (نوع) او نیز جفتش را مقرر داشت تا به او انس و آرام گیرد، و چون با او خلوت کرد باری سبک برداشت، پس با آن بار حمل چندی بزیست تا سنگین شد، آنگاه هر دو خدا و پروردگار خود را خواندند که اگر به ما فرزندی صالح (و تندرست) عطا کردی البته از شکرگزاران خواهیم بود.
💫 اعراف _ آیه ۱۸۹
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#دعای_روز_چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
🧡 اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
📸 عکاس خانم نسترن نظری
#رمضان
#ماه_رمضان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
28.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 #به_توان_خدا:
💠 گریه همیشه هم بد نیست!
🔰 گریه اوج هیجان یک انسانه....
🔹 گزیده ای از کلاس به توان خدا
🎙 استاد: سرکار خانم نظری
#به_توان_خدا
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #ادمین_نوشت
ماه رمضون برای من یعنی:
بیشتر دستت به کاغذ بخوره!
بیشتر چشمات خط به خط کتابها رو دنبال کنن..
بیشتر سکوت کنی...
بیشتر فکر کنی...
بیشتر یاد بگیری، درس بخونی، حتی درس بدی!
اصلا ماه رمضون یعنی یه سجاده پُر از کتاب 😍😊
راستی برای شما ماه رمضون چه شکلیه؟
لحظه لحظه اش رو می چِشید؟! ☺️
#ماه_رمضان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #آرمان_عزیز:
💠 گزارش شبکه خبر از خانواده شهید آرمان علیوردی
🔶 خاطره گویی مادر و پدر شهید
😭 پارسال سال تحویل کربلا بود...
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#آرمان_عزیز
#عید_نوروز
#شهید_آرمان_علی_وردی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #مبشرات
🔰 #نظم در زندگی دنیایی باعث نظم در امور آخرتی زندگی مان هم می شود...
🔺️ نکته #ماه_رمضانی کلاس مبشرات😍
💠 کلاس مبشرات
🎙 استاد سرکار خانم شامی زاده
#مبشرات
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا :
🌷 خاطرات شهید
🌿 قرائت های روزانه #قرآن....
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم
🔰برای شهید محمدرضا دهقان امیری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
رمضان 1402-1_.mp3
16.97M
🔖 #پادکست
‼️ شاید خدایی که ما میشناسیم و از احکام او پیروی میکنیم،
خدای واقعی نباشد ...
🌀 نمیشود آدمی دهها سال خدایی را عبادت کند و عاشقش باشد،
ولی هنوز ترسهای گوناگون احاطهاش کرده باشند.
💠 این رمضان، رمضانِ یافتنِ خدایِ حقیقی است.
🎙 استاد شجاعی و استاد رنجبر
#ماه_رمضان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت هشتادو دوم»»
محمد گفت: دویست متر دورتر ایستاده و احتمالا کنترل جلیقه انتحاری دستِ اون باشه.
مدنی: خب اگه بچه ها نمیرسن اجازه بدین برم سراغ دومی!
محمد گفت: ریسک داره. ممکنه پِلن دوم داشته باشن و یهو دخترا رو یه جور دیگه بزنن.
سعید به محمد گفت: قربان فقط ده دقیقه مونده! خیابون اطراف مدرسه از سرویس مدارس و والدین پر شده!
مدنی اومد پشت خط و گفت: دیگه اینجا خیلی شلوغ شده. اجازه هست یه حرکتی بزنم؟
محمد گفت: چیکار میخوای بکنی؟
مدنی پرسید: اگه این یارو که جلیقه داره، بیشتر از 200 متر از کسیکه ریموت داره فاصله داشته باشه، دیگه کار نمیکنه؟
محمد دوربینِ کوادکوپتر رو تا جایی که میشد زوم کرد رو دستِ عامل دوم. کارشناس مواد منفجره که در اون سالن حضورداشت گفت: قربان این از نوعِ کم بُرد هست. اگه فاصله بیشتر از دویست متر باشه دیگه کار نمیکنه.
محمد گفت: مدنی جان! این از هموناست که فقط 200 متر کارایی داره.
مدنی همینطور که داشت سوار موتورش میشد گفت: دیگه حله! دعا کنین نقشه ام بگیره!
مدنی موتورش روشن کرد و بسم الله گفت و گاز داد و رفت. خیابون شلوغ بود. فرعی مرعی هم تو اون یه تیکه نداشت. لحظه به لحظه به عامل اول که جلوی دکه روزنامه فروشی ایستاده بود و داشت یواش یواش به طرف مدرسه دخترونه میومد نزدیک و نزدیکتر میشد.
دیگه فاصله اش خیلی کمتر شده بود. شاید کمتر از ده متر. که یهو ترمز کرد. صدای ترمزش وقتی به گوش عامل رسید و دید که یه موتوری داره با سرعت از بغل به طرفش میاد وحشت کرد اما چون سرعت موتوری زیاد بود، دیگه عامل نتونست کار خاصی بکنه. مدنی به شیوه ماهرانه ای بغلِ پایِ عامل توقف کرد و موتورشو کنترل کرد و محکم با نوک پاش به ساق پای اون تروریست کوبید.
از اون طرف، عامل دوم که مثل گرگ داشت عامل اول رو میپایید، به محض این که دید عامل اول زمین خورده، نگران شد و از سر جاش بلند شد و مثل یه گرگ گشنه از لا به لای جمعیت، به عامل اول چشم دوخت.
از این طرف، مدنی موتورو ول کرد روز زمین و افتاد رو عامل اول. اول دو تا مشت محکم خوابوند تو صورت و چشمش. و تا اون یارو میخواست به خودش بیاد، مدنی دستی به سر تا پاش کشید و مطمئن شد که مسلح نیست و فقط جلیقه انتحاری داره.
عامل دوم بالاخره موفق شد از لا به لای جمعیت نگاه کنه و عامل اول رو ببینه که رو زمین افتاده. ولی تا دید یکی نشسته رو سینه اش و داره مُشت کوبیش میکنه، به طرفشون حرکت کرد.
محمد که به مانیتور زل زده بود، تا دید عامل دوم داره حرکت میکنه به طرف عامل اول، اومد رو خط مدنی و گفت: مدنی! عامل دوم حرکت کرد. پاشو پسر! پاشو که داره میاد به طرفت!
مدنی نگاهی به پشت سرش کرد. جمعیت کم کم داشت دور اونا جمع میشد. مدنی میدونست که اگه معطل کنه، دیگه نمیتونه جمعیتو بشکافه و بره. به خاطر همین یه مشت محکم به گردن و مشت آخرو به شقیقه تروریست اول کوبوند. اون هم گیج و متمایل به بی هوشی شد و دیگه هیچ حرکتی نداشت و تسلیم خوابیده بود جلوی مدنی!
جلوی چشم همه، مدنی بلند شد. موتورش روشن کرد و گذاشت رو جَک. عامل اول رو نشوند و بعدش با یه نعره یاعلی، بلندش کرد و انداختش رو شونه اش!
عامل دوم دید یه نفر داره عامل انتحاری رو میبره. به خاطر همین شروع کرد به دویدن. محمد به مدنی گفت: مدنی این یارو داره میدوه. چیکار میکنه؟
مدنی در حالی که نعش بی هوشِ اون جونِوَرو انداخته بود رو شونه اش، موتورو از رو جَک خارج کرد و با آخرین گازی که میتونست بده، جلوی چشم همه شروع به راندن موتور و دور شدن از محل کرد. فاصله اونا کمتر از صد متر بود. عامل دوم مثل سگ میدوید و سرعت زیادی داشت.
مدنی دید فقط یه مسیر داره. و مسیر دیگری برای دور شدن از مدرسه دخترونه نیست. و اون مسیر هم دقیقا از جلوی مدرسه و سرویس مدارس و والدین مدارس رد میشد! هیچ کاریش نمیشد کرد. فقط همون یه مسیرو داشت. مدنی با صدای بلند و بوق ممتد زدن، واسه خودش مسیر باز میکرد: بروووووو کنار ... برووووو گفتم .... برو آقا ....
#قسمت_هشتاد_و_دو
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔@mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2
🔖 #مکالمات_عاشقانه
🔰 فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّىٰٓ إِذَا فَرِحُوا بِمَآ أُوتُوٓا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ/فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
🔰 نهایتاً چون #حقایقی را كه [برای عبرت گرفتنشان] به آن یادآوری شده بودند #فراموش كردند، درهای همه نعمت ها را به روی آنان گشودیم، تا هنگامی كه به خاطر آنچه به آنان داده شد، مغرورانه خوشحال گشتند، به ناگاه آنان را [به عذاب] گرفتیم، پس یكباره [از نجات خود] درمانده و نومید شدند. (۴۴)
در نتیجه ریشه كسانی كه [به آیات ما و به مردم] #ستم ورزیدند قطع شد؛ و همه #ستایشها ویژه خدا مالك و مربی جهانیان است. (۴۵)
🔸انعام - 44-45
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#دعای_روز_پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
💙 اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
📸 عکاس خانم نسترن نظری
#رمضان
#ماه_رمضان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
می خواهم زن باشم☆.mp3
2.29M
🔖 #میخواهم_زن_باشم۲:
🔶 وقتی یک #زن حالش بده حال کل اعضایخانواده بده!
⁉️چه درکی از زیبایی دارید؟🤔
🎙 برگزیده کلاس میخواهم زن باشم ۲
📚سرکار خانم نظری
#میخواهم_زن_باشم۲
#روانشناسی
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#خبر_خوب
صعود تاریخی واترپلوی ایران به فینال آسیا
تیم ملی واترپلوی ایران در نیمهنهایی رقابتهای قهرمانی آسیا با نتیجه ۲۰ بر ۹ تایلند را شکست داد و برای اولینبار در تاریخ راهی فینال آسیا شد.
#ایران_قوی
#امام_زمان
#لحظه_طلایی
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f