زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه #سفر_نور:
🔹 پرده اول. فرودگاه بین المللی امام خمینی ره
بسم الله الرحمن الرحیم
نگاهم که به تابلوی ترمینال سلام افتاد ...
گفتم السلام علیک یا ابا عبدالله✋
باورم نمیشد شب میلاد امام رضا علیه السلام ما را به عتبات معصومین در عراق حواله کرده باشند...
یاد دو هفته گذشته افتادم که وقتی روبرو پنجره فولاد ایستاده بودم گفتم اقا جان نشد که شب عید فطر کربلا باشیم ...
خیلی دلم هوای ارباب بی کفن را کرده ...
و ان لحظه نمیدونستم که اقا جانم داره برات سفر را امضا میکنه☺️
ذیقعده که شد ایام دهه کرامت بود و دلم مدام پیش امام رضا جانم ...
عده ای از دوستان خداحافظی کردن و راهی مشهد شدند.
عده ای هم راهی حرم کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیه.
چند نفری هم در تدارک سفر حج بودند و یاد ان سال سفر حج را تو دلم زنده میکرد.
سفرشون آنقدر یهویی شده بود که خودشان هم باورشون نمیشد که میشه بدون هیچ امادگی فقط وقتی تو شبهای قدر داری دعای جوشن میخونی و با تمام وجودت میگی یا رب البیت الحرام ....
صاحب بیت بگه لبیک لبیک ....
رفیقم اماده سفر حج میشد و من با ارامش رفتنش را نظاره میکردم و دعا میکردم با معرفت باشه.
از نظر کاری حسابی شلوغ بودم و سعی میکردم به همه کارها برسم ...
برنامه ریزی تابستان و ایام غدیر و محرم و ...
حسابی فکر و ذهنم را مشغول کرده بود.
یکی از بچه ها که امد تو اتاقم و گفت میشه چند دقیقه وقتتون را بگیرم با بی میلی سرم را از روی کاغذها بلند کردم و گفتم بفرمایید و تو دلم خدا خدا میکردم کوتاه بگه و حرف بی مورد نباشه ...
یهو گفت کربلا جور شده میایید؟
انگار برق بهم وصل شد.
گفتم جدی !!!!
گفت اره .پیگیری کنم؟
گفتم اره حتما.
گفت چه تاریخی؟
گفتم هر تاریخی که شد.
گفت باشه و رفت.
و من یهو یه نگاهی به اسم حضرت زینب روی دیوارم انداختم و قطره های اشک را پاک کردم.
فقط گفتم خانممم....
خلاصه انقدر با سرعت همه چیز جور شد که فقط یادم میاد دو سه روز به سفر مونده بود و من را مثل فیلم ها رو دور تند گذ اشته بودند.
هماهنگی برنامه ها و ... چند تا جلسه و پروژه مهم ...
اما اصلا برام مهم نبود.
انگار به هیچ چیز جز ابا عبدالله نمیتونستم فکر کنم....
تمام لذت سفر کربلا به همین فکر نکردن هاست!
اصلا مگر عاشق دودوتا چهارتا بلد است؟!
اصلا مگر به دیدار معشوق می گوید باشد برای بعد؟!
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
✨🍃ادب فرمانده گردان🍃✨
دم اذان صبح آمدم نماز بخونم، دیدم از دم در صدا می آد. در رو باز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسته. بغلش کردم، دیدم داره یخ می زنه، آوردمش پای بخاری.
گفتم: ننه، کجا بودی؟ چرا در نزدی؟
گفت: نصف شب با آقاسید اومدم. دیدم شما خواب هستید، در نزدم که مزاحم خواب شما شوم. صبر کردم تا وقت نماز که بیدار بشید، در رو باز کنید...
🔰برای شهید اصغر ارسنجانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_اصغر_ارسنجانی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
دستت را روی قلب میگذاری و یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن... سلام میکنی!
چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا علیه السلام!
و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد...
دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...
📸 گزارش تصویری امروز، مراسم ولادت امام رضا علیه السلام
فردا با یک کلیپ گزارش تصویری مراسم به شکل کامل تری تقدیم نگاهتون میشه☺️
#میلاد_امام_رضا
#گزارش_تصویری
#همه_خادم_الرضاییم
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #مکالمات_عاشقانه
❄️خداست که زمین و آسمان را آفریده و از آسمان برف و باران میفرستد...
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖#گزارش_تصویری
💠 یادمان باشد :
در جان امام رضا علیهالسلام باید جاری شد
و جا گرفت و قد کشید،
برای پیوستن به آیندهسازانی که
جهان برای آیندهای که میسازند،
خلق شده است!
⭕️ بخشی از زیبایی های مراسم ولادت امامرضا علیهالسلام را در این کلیپ ببینید😍👆
#امام_رضا
#میلاد_امام_رضا
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #سفر_نور
درست همان لحظه که رو به روی ایوان طلا می ایستی....
تمام ارتباطات دنیا قطع می شود!
ویژه یاد اعضای کانال بودیم...
ان شاءالله به زودی قسمت شما☺️
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
هدایت شده از غنچه های زینبی
#گزارش_تصویری
#میلاد_امام_رضا_ع
#دهه_کرامت
سلام امام رضای من❤️❤️
امروز که روز تولد شما بود یکی از قشنگ ترین خاطره های کودکی من ساخته شد🎉🎊🔆
آخهههه من تا حالا به این فکر نکرده بودم که شما بابای همه ما بچه هایی 😍😍
اون لحظه ای که با همه دوستام شما رو «بابا رضا» صدا زدیم قلبم مثل کبوترای حرمت پر زد تو آسموونا🕊🕊
الانم می خوام از تَهِ تَهِ دلم بهت بگم خیلی دوسِت دارم❤️💛🧡💚💙💜
╔"═••°°••°°••°°⊰🌸⊱°°••°°••°°••═''╗
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
╚-═••°°••°°••°°⊰🌸⊱°°••°°••°°••═-╝
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
🌹گفت چهار روز است خانه نرفتهام.
گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش،
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی فهمیدام؛ خداشهادت را همیشه به آدم هایی داده که درکار سختکوش بودهاند.
🔰برای شهید محمودرضابیضائی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه #سفر_نور:
🔹 پرده دوم. شارع الرسول نجف اشرف
دیگه کبوتر دل طاقت نداشت و عجیب بال و پر میزد ....
انگار مثل کبوترای حرم دلش میخواست خودش رو به صحن و سرای حضرت برسونه و باری سبک کنه ....
انقدر دلتنگ بودم که حد نداشت ...
و حالا من بودم و خیابان شارع الرسول که انتهای آن تصویر چشم نواز صحن و سرای پدر خودنمايي میکرد ....
تصویری که بالای آن با خط درشت نوشته بود:
"السلام علیک یا اخا رسول الله"
هر چه نزدیکتر ...
بیتابتر ....
یادم نمیاد اذن دخول خوندم یا نه ....
یه وقت به خودم امدم که چسبیده بودم به ضریح و انگار دلم میخواست از لابلای مشبکهای ضریح ذوب بشم و برم بچسبم به قبر ....
حس بچه ای رو داشتم که تو بغل پدر آروم گرفته ....
تا اومم لب باز کنم به درد دل ....
لب فرو بستم و آروم در گوش ضریح گفتم همه چی خوبه 😭😭😭
حس دختریم گل کرده بود و با وجودی که میدونستم عالم به اسرار و خفیات هست ولی دلم نیومد شکایتی کنم ....
به خودم گفتم همیشه که نباید غر زد ....
خندیدم و بیشتر خودم رو به ضریح فشردم ....
انگار دلم میخواست بیشتر اغوش پدرانه امیرالمومنین رو احساس کنم ....
ظاهرا صورت به ضریح میمالیدم و باطنا غرق در نور پدر و جرعه نوش از جام مستی ....
مستی که با هیچ هوشیاری عالم دلم نمیخواست عوضش کنم.
شروع زیارت با خودمان است ولی پایانش...
دل کندن عجیبی می خواهد!
آخه پدر و دختر که لطفشان انتها ندارد ☺️
چاره ای نبود جدا شدم از ضریح و اومدم کنار و به نظاره بسنده کردم.
دوستانی که چند روز پیش حرکت کرده بودند رو دیدیم ...
دعا کردم تو بهشت هم کنار امیرالمومنین ع همدیگر رو پیدا کنیم.
حس بچه هایی رو داشتیم که تو خانه پدری دور هم جمع میشوند.
وقتی میرفتیم سمت نماز جماعت یه نفر گفت شما مال کرج هستید؟!
گفتم بله
گفت مال زینبیه !!
گفتم بله.
گفت پس درست شناختمتون من از مخاطبان شما هستم 😊😊
او ابراز لطف میکرد و من در دل با حضرت زینب س نجوا میکردم و بخاطر ابرویی که بواسطه خادمی خانم پیدا کردیم تشکر میکردم.
یاد گیت بازرسی سپاه تو فرودگاه افتادم.
اونجا هم مامور سپاه ما رو به نام زینبیه میشناخت☺️☺️☺️
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f