هدایت شده از | رِیحٰانَةُ الْزِینَبْ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ حال خوب کن😍
طبقه بالای حرم امام حسین علیه السلام در ایام امتحانات
[🌸]@reyhanatozeynab
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
🔸به روایت همسر شهید
گاهی اوقات توزیع نفت محل را به عهده داشت.
حتی یکی از همسایگان به او تهمت زده بود که با این کار، منفعت خود را می خواهی. اما ایشان هیچ جوابی نداد و گفت:
« اشکالی ندارد، بگذار هر چه می خواهد بگوید.»
بعضی ها می گفتند که او نفت را به منزل خود می برد. در حالی که سال ۱۳۶۱ بابت مصرف برق مبلغ ۳٠٠٠ تومان قبض آمده بود؛ چون که نفت خودمان را به نیازمندان می داد و ما از بخاری برقی استفاده می کردیم.
می گفت: « نفت خود را به نیازمندان می دهم. چون ما دوتایی کار می کنیم و پول برق را می دهیم. ولی دیگران شاید نتوانند»
🔰برای شهید علی صالحی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_علی_صالحی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه سفر نور:
🔹 پرده ششم. زیارت کربلا
دومین شبی بود که تو کربلا بودیم و ساعت یک بیدار شدیم بریم حرم ...
حال مناسبی نداشتم بنابراین خودم رو سپردم به امام زمان عج الله...
با ذکر توسلی که دارم مشغول شدم.
گفتم اقا امشب شما برامون برنامه ریزی کنید
این بار اول خدمت حضرت عباس رسیدیم.
زیارت و نماز و دعا ...
و بعد تو بین الحرمین به سمت جاذبه عشق ...
ذکر رو قطع نمیکردم ...
و تو دلم مشغول بودم.
زیارتی کردیم و رفتیم تو صف نماز جماعت که همان جا بقیه کارها و نماز شب رو انجام بدیم
یکی از خانمهای زینبیه رو دیدم و حال و احوال ...
نماز جماعت که تمام شد حالم بدتر شده بود
بزور خودم رو رسوندم به قتلگاه ...اخه نماز جماعت کنار قتلگاه بود
بغصم ترکید و جرات نزدیک شدن نداشتم😭😭
اخر سر هم یک زیارت کوتاه کردیم.
خوب نیست توقف زیاد تو قتلگاه ...
قساوت قلب میاره
سر که رو ضریح حبیب گذاشتم ازش خواستم "رفاقت من و رفیقم مثل رفاقت حبیب و مسلم عوسجه باشه ..."
رفاقت به سبک حبیب!😌
ازش خواستم برام دعا کنه مثل خودش که برای امام زمانش مفید بود منم مقید باشم
بعد از اون رفتیم سمت ابراهیم مجاب
کسی که امام حسین جواب سلامش رو میداد
اومدیم که برگردیم سرم گیج رفت دوباره ...
رفتم یک گوشه حرم نشستم و کمی قران خوندم و ...
پیرزنی کنارم بود و موقع بلند شدن گفت من مادر سه شهیدم و نام پسرانش رو گفت و تعریف کرد که در عرض ۴۰ روز تو کربلا ۴ سه دسته گلش رو تقدیم خدا کرده ...
شهیدان محمدعلی و قاسم و حجت الله عبوری ...
ازش خواستم به پسرانش بگوید شفاعت من رو بکنند
و ثواب زیارت امروزم رو هدیه به اون شهدا کردم...
گویا امروز که برنامه رو دست امام سپرده بودم
میخواستند تکمیل کنند لطف رو..☺️
داشتیم برای نماز مغرب میرفتیمحرم که جلوی ورودی حرم حضرت عباس سلام الله علیه ایستادم عرض ادب کنم
یهو لبخندی روی لبهام اومد ..
و با دیدن کتیبه السلام علیک یا علی بن موسی الرضا منم زیر لب همین رو گفتم...
این سفر خیلی جالبه برام ..
حضور پررنگ امام رضا جانم😍
انگار هر لحظه میخواد اتصال ما رو به خودش حفظ کند این ولی نعمت سرزمینم ایران...
من ایام میلادهای اهل بیت ع زیادی توفیق تشرف داشتم ولی هیچ سالی اینطوری نبود که انقدر همه جا زیر سایه امام رئوفم بشینم و ...
خدا رو شکر گردم و پا در بین الحرمین گذاشتم...
وارد بین الحرمین که میشی انگار دیگه دلت نمیخواد ببینی و بشنوی و فقط حسین است و بس
امشب تصمیم خاصی داشتم که نمیدونستم موفق بشم یا نه ؟
بعد از سلام و دعا نشستم و ذهنم رو متمرکز کردم روی تمام کسانی که به من بد کرده بودند و دانه دانه اسم بردم و دعا کردم ...
بعد افرادی که در حقم کوتاهی کرده بودند به همین ترتیب ....
بعد افرادی که در حقم لطف کرده بودند و من مدیونشون بودم ....
و همینطور .....
من در سکوت به حرم امامم نگاه میکردم که تا اخرین لحظه برای نجات دشمنانش تلاش کرد و من بار سبک میکردم از این همه اضافات سالها.....
با صدای اذان به خودم امدم و سجده شکر و نماز جماعت ...
شب رحلت امام بود و ثواب زیارت رو به ایشون هدیه کردم و از حرم خارج شدم.
پسر یکی از بچه ها تو بین الحرمین امد و دستهایش رو به من داد ...
و من چقدر اون لحظه آرزو کردم کاش دستهای کودکانه مرا هم امام زمانم سفت بگیرد و دیگر رها نکند ....
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #مکالمات_عاشقانه
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ ۚ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ ۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ۚ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ
پس هنگامی که طالوت لشکر کشید، سپاه خود را گفت: خدا شما را به نهر آبی آزمایش کند، هر که از آن بیاشامد از من و هم آیین من نیست، و هر که هیچ نیاشامد یا کفی بیش برنگیرد از من و هم آیین من خواهد بود. پس همه سپاهش آشامیدند به جز عده قلیلی از آنها. و چون طالوت و سپاه مؤمنش از نهر گذشتند (و مواجه با دشمن شدند لشکر بیمناک گشته) گفتند: ما را تاب مقاومت جالوت و سپاه او نخواهد بود. آنان که به لقاء رحمت خدا و ثواب آخرت معتقد بودند (ثابت قدم مانده) گفتند: چه بسیار شده که گروهی اندک به یاری خدا بر سپاهی بسیار غالب آمده، و خدا با صابران است.
💫 بقره_۲۴۹
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f8
🖋دلنوشته سه شنبه ها ی مهدوی❤️
#ارسالی_ازمخاطب
💌نامه ی مخاطب عزیزمون به امام زمان
با زبان ساده و بی آلایش خودش
🌹زهرا ایرانشاهی/ ۱۲ ساله / از تهران
#امام_زمان
#دلنوشته
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #ادمین_نوشت
💚یک قدم به سمت ظهور:
شما هم میتونید مثل این مخاطب عزیز ، برامون دلنوشته هاتون رو به #امام_زمان بفرستید.
تا در قالب سه شنبه های مهدوی به اشتراک بزاریم.
آیدی ارسال:
@Salam_AleYasin
🔖 سفرنامه سفر نور:
🔹 پرده هفتم. زیارت کاظمین و سامرا
تو راه با شیطنتهای کودکانه با اون بچه گذشت ...
همسفرها تعجب میکردند و شاید در دلشان میگفتند چه....
اما من خوب میدانستم که اگر قرار است پروردگار راضی شود با همین خنده های کودکانه خواهد شد.
یاد ایامی که با بچه های خودم به کربلا میامدم افتادم ...
چقدر دلم بر ای بچگیهای آنها تنگ
شده.
به امام گفتم اقا از کودکی انها را تفدیه شما کردم بپذیر لطفا و بر من منت بگذار تقبل هذاالقلیل🤲
بعد استراحت کمی تو هتل به حرم برگشتیم.
کنار ضریح چسبیدم و برای فرج دعا کردم ...
هر بار میام کنار قبه دعا کنم انگار نمیتونم جز برای فرج دعا کنم همه حوائج ذیل آن معنا میشه برام
تو حرم یه جای دنج برای نماز و زیارت پیدا کردم و نشستم.
یه پیرزنی کنارم بود که سر صحبت رو باز کرد.
گفت میام و تو خانه یه پیرزن عرب می مونم و بهش خدمت میکنم ...
خودش بزور و با عصا راه میرفت و نیاز داشت یکی بهش خدمت کنه ولی به عشق امام حسین علیه السلام خدمت دیگری رو پذیرفته بود که بماند.
ازش خواستم هر وقت میاد حرم یاد مادربزرگها و اجداد من هم بکند که هیچ وقت حرم رو ندیدند
قبول کرد و خداحافظی کرد و رفت و من داشتم به عاقبت بخیری فکر میکردم
نماز صبح که خوندیم و زیارت عاشورا اومدیم حرم حضرت عباس ...
و چقدر حرف داشتم با باب الحوائج ...
امشب قرار هست بریم کاظمین و سامرا بنابر این سعی میکنم کمی استراحت کنم...
مدیر کاروان که برنامه زیارت ۴ امام معصوم رو گفت دلم گرفت.
معلوم بود خیلی فشرده هست.
اول رفتیم طفلان مسلم ..
هنوز بعد سالها غربت عجیبی حاکم .
برگشت تنها اومدم سمت اتوبوس دلم میخواست کمی تنها باشم و تفکر ...
به ماه که نگاه میکردم هنوز غربت بود و ...
هر چه فکر میکردم نمیتونستم دلیلی برای کشتن این دو بچه پیدا کنم ...
انسان چقدر میتونه از مقام خودش تنزل پیدا کنه ...
همین الان هم شاید فجایعی بدتر و دلخراش تر داره اتفاق میفته ...
فقط گفتم اقا بیا که جهان بی تو غم گرفته است 😢
سوار اتوبوس شدیم به قصد کاظمین ...
یک چیز در مورد این مدیر کاروان برام عجیبه ...
چرا انقدر زائر رو اذیت میکنه ؟
و سعی داره موجبات سختی او رو فراهم کنه ؟
به نظر نمیرسه ادم بدی باشه ولی تمام برنامه ریزی هاش سخت ترین است در حالیکه میتونه خیلی آسونتر باشه ...
به هر حال به کاظمین رسیدیم و باز ....
نیم ساعت مونده به نماز صبح ما رو خارج کرد از حرم 😭
هر چه اصرار کردم فایده نداشت.
بگذریم تو حرم کاظمین انقدر وقت کم بود که فقط زیارت نامه و نماز و تمام.
دلم عجیب موند تو حرم و چه سخت دل کندم ازشون ...
راهی سید محمد شدیم.
وقتی رسیدیم که نزدیک بود نماز صبحمون قضا بشه
اینم از برنامه ریزیهای مدیر کاروان 😡
سریع وضو و نماز صبح و یک زیارت کوتاه ...
زن عربی چسبیده بود به ضریح سید محمد و داشت باهاش درد دل میکرد.
چقدر دلم ان صفا و ارتباط و خلوص رو خواست.
حالب بود لابلای کلمات عربی مدام میگفت تو کجا بودی سید محمد ؟😭 گویا شکایت داشت از کسی ....
و ما به قصد سامرا حرکت کردیم.
و باز یک فرصت کوتاه ...
چقدر حرم خلوت بود .
هر کجا که میخواستی میتوانستی به ضریح بچسبی و زیارت نامه بخوانی ...
قلبم رو که به ضریح چسباندم دعا کردم معرفت اهل بیت رو که در زیارت جامعه امده در قلبم قرار دهند.
نمیشه حرم امام هادی ع باشی و زیارت جامعه نخوانی ...
با صدای امام هادی ع خواندم و نوشیدم از اون جام معرفتی...
بعد رفتم سرداب ...
وقتی داشتم دعای مخصوص ان رو میخواندم اشک امانم رو بریده بود ....
چقدر دلتنگ امامم بودم ...
کاش که بدردش بخورم.
خواستم خودش ما رو تربیت کند برای خودش ...
و کمک کند برای او کادر سازی کنیم.
تو برگشت به سمت کربلا .....
ارزو میکردم یه فرصتی باشه و بدون کاروان برم کاظمین و سامرا ....
خیلی دلتنگ تر از قبل شده بودم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه سفر نور: 🔹 پرده هفتم. زیارت کاظمین و سامرا تو راه با شیطنتهای کودکانه با اون بچه گذشت ...
از این پرده ی سفرنامه، تصویری موجود نیست😭😭
تصویر برداری ممنوع است!
فقط دلتنگی....
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا
ما تو را پيروزى بخشيديم [چه] پيروزى درخشانى!
موشک نگو🚀
ابر موشک بگو!
خورشید امروز با «فتاح» طلوع کرد☀️
📌دستیابی ایران به یکی از دوربردترین و پرسرعت و پیشرفتهترین موشکهای جهان.
📌در اوج شرایط تحریم و فشار رسانههای خارجی و منافقین داخلی.
#فتاح
#ایران_قوی 🇮🇷
#موشک_هایپرسونیک
🆔️https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
.
.
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ما تو را پيروزى بخشيديم [چه] پيروزى درخشانى! موشک نگو🚀 ابر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
🌱حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟
گفت: همینو
-واقعا؟جون حاجی؟
نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم.
حاجی قاشق را برگرداند...
بخدا فردا بهشون میدیم...
حاجی همین طور که کنار میکشید گفت:
به خدا منم فردا ظهر می خورم!
🔰برای شهید محمدابرهیم همت صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #مکالمات_عاشقانه
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا
همانا مؤمنانی که (در حدیبیّه) با تو بیعت میکنند به حقیقت با خدا بیعت میکنند (چون تو خلیفه خدایی و همانا دست تو) دست خداست بالای دست آنها، پس از آن هر که نقض بیعت کند بر زیان و هلاک خویش به حقیقت اقدام کرده و هر که به عهدی که با خدا بسته است وفا کند به زودی خدا به او پاداش بزرگ عطا خواهد کرد.
💫 فتح_۱۰
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f8
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه سفر نور:
🔹 پرده هفتم. وداع
برگشتیم هتل و کمتر از ۲۴ ساعت به پایان سفر مانده بود.
بخاطر سرمای زیاد کولر ماشین و خستگی احساس درد شدید میکردم.
مجبور شدم تا موقع حرم چند تا مسکن بخورم تا بتونم سر پا بشم.
بقیه همسفر ها هم شرایط مشابه داشتند.
این همه فشار و فقط نیم ساعت تو حرم بودن!
بگذریم روزی ما این بود تو این سفر.
اماده شدم و بسمت بین الحرمین حرکت کردم.
مونده بودم کدوم حرم برم 😭
بالاخره تصمیم گرفتیم اول بریم حرم امام حسین علیه السلام و برای نماز جماعت بیاییم حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام.
همینطور که تو بین الحرمین حرکت میکردیم به این فکر میکردم فرداشب این موقع کجا هستم.
هنوز نرفته دلم تنگ بود.
بغضم ترکید و انگار میخواست نفسم بند بیاد.
حس دوری از ارباب داشت خفم میکرد.
تو دلم گفتم فقط چسبیدن به ضریح شاید کمی حالم رو خوب کند ولی نمیدونستم میشه یا نه
هق هق گریه و ... یهوقت به خودن اومدم که چسبیده بودم به ضریح و نمیتوستم گریه هایم رو کنترل کنم.
جنس این گریه ها متفاوت بود از جنس دلتنگی دوری و نمیتونستم کنترل کنم.
زمزمه کردم بیچاره اون که ندید کربلاتو ...
بیچاره تر اون که دید کربلاتو ....
و من هنوز نرفته داشتم خفه میشدم.
یعنی انقدر زنده میموندم تا دوباره ببینم حرم ارباب رو ...
موهای سفید سرم رو که یادم امد گفتم:
حواست هست کنیزت داره پیر میشه ...
امسال از هر سال شکسته ترم ...
عجیب بود انگار هم خادمین و هم زائران متوجه حال خرابم شده بودند.
چون هیچ کس نمیگفت حرک زائر ...
خوب که بار دل رو سبک کردم اومدم پایین پا و قبر علی اکبر ع 😭😭
اقا رو به جوانی اش قسم دادم برای نجات و هدایت جوانهای سرزمینم ...
اصحاب رو هم واسطه کردم برای اینکه لایق سربازی امام زمان بشیم
هر چه در این چند روز خواسته بودم جمعی بود.
یه گوشه حرم جا پیدا کردم و زیارتنامه با دوستان خوندیم و چون نزدیک اذان صبح شده بودیم راه افتادیم طرف حرم باب الحوائج ...
به امید اینکه نماز ظهر رو حرم ارباب بخونیم.
کلا برنامه رو که دست امام میسپاری او برایت بهترین برنامه رو میچیند ...
نماز شب و نماز صبح و زیارت و ...
الحمدلله رب العالمین
برگشتیم هتل که باید بعد کمی استراحت اتاقها رو تحویل میدادیم.
خواستم کمی استراحت کنم ولی نشد ...
به همین دلیل متنی از ایت الله حائری شیرازی در مورد انقلاب اسلامی و قیام پانزده خرداد خواندم.
همین مطلب جرقه ای در ذهنم زد که اگر ما کوتاهی نمیکردیم و اثرات وجودی امام حاضر رو برای جامعه گفته بودیم و این نیاز رو ایجاد میکردیم شاید ظهور این همه تاخیر نمیافتاد 😞😞😞
احساس میکردم ماموریت سفرم رو متوجه شدم و باید تمام تلاشم رو برای کادر سازی برای امام زمان عج انجام بدم
غرق در این افکار و برنامه ریزی شدم که دیدم وقت تحویل اتاق رسید و بلند شدم وسایلم رو جمع کردم و اتاق رو تحویل دادیم.
چند ساعتی وقت داشتیم رفتیم برای یک خرید مختصر و قرار شد دو ساعت مانده به نماز ظهر بریم حرم...
کمی خرید با دوستان کردیم و برگشتیم و گذاشتیم تو چمدان و رفتیم.
حرم تو راه بچه یکی از همسفر ها اومد بغلم و همینطور امد تو حرم ...
و زیارتی متفاوت رقم زد ...
احساس میکنم امام دوست نداشت با گریه ازش جدا بشیم لذا مشغول کرد به زیارت با بچه ...
بعد نماز تو بغلم خوابید و همانطوری قران خوندم و دعا عالیه المضامین ...
یکی از همسفر ها گفت من تا بحال نخوانده بودم این دعا رو ...
و گفتم اره مضامین این دعا فوق العاده هست.
سجده شکری طولانی تر از همیشه کردیم و با ذکر و لا جعله الله اخر العهد منی لزیارتکم ...
خارج شدیم و بسمت حرم حضرت عباس ع رفتیم.
مدام این شعر زیر لب میامد ...
دامن کشان رفتی حرم زیر و رو شد حرم زیر و رو شد ....
بیا برگرد سمت خیمه ای کس و کارم ...
😭😭😭
بچه قبل خوابیدن از من قول گرفته بود که بغلش کنم لذا همینطور تو بغلم بود تا بعد زیارت ...
البته از برکت معصومیت این بچه ...
هر دو حرم رو راحت زیارت کردم و خارج شدیم .
یهو به دلم افتاد حدیث کسا بخونم ...
همینطور که روبروی حرم نشسته بودم گفتم اقا میدونم عاشق مادرت زهرا هستی ...
گفتم مادر 😭
اخه تنها شهیدی که در عاشورا تغییر نسب داد تو بودی و شدی یابن الزهرا 😭😭
حدیث کسا که تمام شد به ادمها نگاهی کردم.
همیشه عربها برای من زیارتشان جذاب است ...
با چه یقینی دعا میکنند ...
البته در این حرم باید هم اینگونه باشی که باب الحوائج است و خدا این لقب رو از او نمیگیرد حتی اگر مجبور به تغییر قضا و قدر خود باشد ...
با دلی ارام از حرم خارج شدیم و یقین داشتیم که او برایمان دست به دعا دارد 🤲
صدای خلبان در گوشم میپیچد تا چند دقیقه دیگر در فرودگاه بین المللی امام خمینی به زمین خواهیم نشست لطفا کمربندهای خود رو ببندید ...
و این مهر پایان سفری بود از جنس نور
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
به دنیا خوب نگاه کن!
دنیا پر از فرصت هایی است که فقط منتظر توست...
بپا خیز؛ و از فرصت های جدید استفاده کن.
📸 عکاس: خانم نسترن نظری، از عکاسان مجموعه
#حال_خوب
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_با_شهدا
❣یک بندهی خدایی تازه تو محلهی ما آمده بود. نمیدانم اهل کجا بود. یک روز من و داوود داشتیم از کنار منزلش میگذشتیم. از خانهاش آمد بیرون و صدایمان کرد.
بعد از سلام و علیک و چاق سلامتی گفت: فردا شب عروسی پسرمه. خواستم شما رو برا صرف شام دعوت کنم. انشاءالله تشریف بیارید.
گفتم: مبارک باشه. چشم. انشاءالله خدمت میرسیم. خداحافظی کردیم و آمدیم.
به داوود نگاه کردم. کمی پکر شد و دمغ. انگار تایرش پنچر شد! راحت نبود که بخواهد فردا شب توی آن مجلس بیاید. بهم گفت: من نمییام. ممکنه نوار و آهنگ مبتذل بذارن و مجلسشون مجلس گناه باشه.
غذایمان را که تمام کردیم، بلند شدیم تا برویم. اما یکدفعه صدای موسیقی مبتذل و تندی بلند شد. به داوود نگاه کردم. یکدفعه رنگش پرید. حس کرد شیطان دارد پردههای گوشش را میدرد. دیگر یک لحظه نماند. ندانست چطور کفشش را پوشید و از خانه بیرون زد.
📚برشی از کتاب همسایه پیامبر، خاطرات و زندگی سردار شهید داوود دانایی.
🔰برای شهید داوود دانایی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.
#شهید_داوود_دانایی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⛅ #آسمانی_ها_آرامند
🔑خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت شو!
این غلطه
اگه بخوای همرنگ این مردم دمدمی مزاج بشی باید تغییر ماهیت بدی و بشی آفتاب پرست.
همرنگ دیگران نباش
خودت باش و بهترین در نوع خودت
«دکتر انوشه»
#بهترین_باش
#خودت_باش
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
اگر کسی را دیدی و قلبت به تپش افتاد این یعنی عشق...
#امام_رضا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f