eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌸 |عاشقانه‌ایی به سبک ریحانه ها...| عشق حضرت رقیه همه را باز دور هم‌ جمع کرد و کار زیبا و مشترک کارگروه ریحانه الزینب با همکاری دختران نوجوان ریحانه ای رقم خورد! با وجود اینکه در طی این چند سال کارگروه ریحانه الزینب فعالیت های زیادی داشت اما این بار یک تفاوت بزرگ وجود داشت! این بار دختران میزبان مادرانشان بودند☺️ با حضور ۸۰ میهمان عزیز این مراسم برگزار شد. کلیپ این مراسم زیبا تقدیم‌نگاهتان🌸 ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ 🏴@reyhanatozeynab
‌ 🏴|ویژه| سلام خدمت همه‌ی اعضا و همراهان عزیز! از امشب، مورخه ۳ شهریور ماه قراره در کانال، خاطرات اربعینی رو منتشر کنیم🖤 هر شب همین حوالی، منتظر باشید! 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
‌ 🏴|ویژه| سلام خدمت همه‌ی اعضا و همراهان عزیز! از امشب، مورخه ۳ شهریور ماه قراره در کانال، خاطرات
‌ 🏴|خاطرات اربعینی| مریم پرسید هستی ؟ گفتم اختیار داری من اصلا رفته بودم اربعین دسته جمعی را بگیرم... محرم از یک جایی به بعد پای ثابت تمام احوال پرسی ها یک سوال است اربعین هستی؟ هربار من با اطمینان تمام جواب دادم بله در جواب بله ی من کسانی بودند که حسرت از چشم ها و صدایشان میریخت که خوشبحالت...همسرمان یا پدرمان اجازه نمیدهد میگویند اربعین جای زن نیست..! من صدا صاف میکردم تمام استدلال هایم را برای مخالفت میچیدم روی میز ... اما وسط هایش ته ته دلم میگفتم نکند راست بگویند... نکند واقعا جای زن نباشد! جذبه ی عشق اما از ترس های من قوی تر بود... زمرمه های رفتن و ثبت نام قطعی تر میشد که عراق آشوب شد... دو سه روز مانده به رفتن ترس افتاده بود به دلم که اگر رفتیم و واقعا آشوب بود چه باید کنیم ...بعد هربار ترس و فکر نابجا انگار گناه نابخشودنی کرده باشم در محضر امام از خودم برائت میجستم...که این ترسوی عاقلِ محتاط از من نیست آقا جان... بارم را بستم مختصر و مفید ... هزار و یک درمان قبل سفر جواب نداده بود و کمرم با تمام توان تیر میکشید ... اولش با شهدا شروع شد. فاتحه ای خواندیم و یاداور شدیم که حواسمان هست صدقه سر خون شماست که میرویم... اولین توقف طولانی آوج بود...نماز و شام و اولین نشانه های این طریق را من اینجا دیدم... موکبی بود که شام را مهمانشان بودیم... سرعت همه ی کار ها چند برابر بود...غذا کشیدن ، ظرف شستن ،چای دادن... چرا؟ زائران میخواهند سریع تر بروند پی مقصدشان... از ترافیک اتوبوس های خط واحد میشد فهمید نزدیک مرزیم جایی نگه داشتند و اعلام کردند چند دقیقه بیشتر تا طلوع آفتاب نمانده... تیمم کردیم و دو رکعتی های بی حواس را به کمرمان زدیم. رفتیم برای مهر کردن پاس هایمان...این نقطه اولین نقطه ی ترسناک و مبهم ذهن من بود. مرز مهران شلوغ است. اگر جمعیت مثل عرفه در هم باشد باید بایستیم تا بعد از آخرین نفر رد شویم ... اما حال و هوای مرز با عرفه فرق دارد جمعیت زیاد است اما همه در حرکتند ...به اندازه ی توان همه ی مسیر را زنانه مردانه کرده اند و گاهی خودجوش تفکیک شده جلو میرویم.... هر مرحله که تمام میشود نفس های عمیق میکشیم ...یک قدم نزدیکتر هم یک قدم است ... حالا علاوه بر کمرم ، کتفم هم به فجیع ترین شکل ممکن تیر میکشد ...از بچه ها میپرسم که آن ها هم همینطورند؟ تایید میکنند... پرچم های یا صاحب الزمان و یالثارات الحسین دل آدم را میلرزاند... انگار واقعا میرویم انتقام خون حسین را بگیریم... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌🔖|مکالمات_عاشقانه| و چه اجابت کننده‌ای بهتر از خدا❤🌱 سوره هود آیه ۶۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🤗 آغاز ثبت نام پیش دبستانی امین مهدوی شعبه ۲گلبرگ 🤗 📌بامجوز معاونت تبلیغ حوزه علمیه واشراف علمی مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه 🌟فضایی شاد همراه با آموزش وبازی باکادری مجرب وخلاق آموزش مفاهیم پایه آموزش قرآن با زبان اشاره سفال نقاشی خلاقیت سودوکو نمایش و سرود علوم اکتشافی... 😎🤓شهریه اقساط🤓😎 مهلت ثبت نام : تا ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۲ آدرس :۴۵متری گلشهر خیابان شهید میرزایی (آذر غربی ) زینبیه گلشهر کرج ثبت نام👇 @Zeynabiye_amuzesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🔖|سرود کلاس مشکات| عشق رقیه (سلام الله علیها) بزرگ و کوچک نمی‌شناسد.... بخشی از سرود زیبای دختران کلاس مشکات🌸 در روز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ۳۱مرداد ۱۴۰۲ 🔹 البته ادامه دارد..‌.😉 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️با رنگ های طبیعی به غذاهای خوشمزه تان، رنگ های خاص و ویژه دهید❇️ ✅ کلم بنفش + آبلیمو = صورتی ✅کلم بنفش + بکینگ پودر = آبی ✅رنگ آبی + زرد زعفران = سبز ✅رنگ آبی + صورتی = بنفش پررنگ ✅صورتی + زرد زعفران = نارنجی 👥 ارتباط با ادمین و ثبت سفارش: @Sarmst ☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶   ༺🌺 @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
‌ 🏴|خاطرات اربعینی| مریم پرسید هستی ؟ گفتم اختیار داری من اصلا رفته بودم اربعین دسته جمعی را بگیرم.
🏴‌|خاطرات اربعینی| از اتوبوس های معین شده یکیشان نیامده... بخشی از گروه که ما هم جزئشان هستیم یک مسیر دو سه کیلومتری را اشتباه رفته ایم و باید برگردیم... گرمای ساعت ۱۰ صبح عراق امان میبرد در انتظار اتوبوس ها کنار یک خرابه مینشینیم که زیر سایه اش نفسمان راحت تر برود و بیاید .... چهار زانو نشسته ام و کوله را گذاشته ام جلویم ... کم کم چشم هایم سنگین میشود ...صداها را میشنوم...یکی آب سرد می آورد پخش میکند بین بچه ها اما نا ندارم آب بخواهم... اتوبوس ها میرسند. مرد های کاروان کمی جلو تر و کمی عقب تر از ما می آیند...از تشنگی گریه ام گرفته ... یعنی تشنه که هستیم اما نه آنقدر که تار ببینیم... به یکی از آقایان که آمده چک کند کسی جا نمانده باشد میگویم تروخدا آب برسانید ... زهرا آرام دم گوشم میگوید : نه کسی ما رو زده...نه کسی گوشواره از گوشمون کشیده... راه می افتیم سمت منزل پدری ناهار و نماز را مهمان یکی از موکب های وسط راه میشویم. اولین بار است سرمان را می اندازیم پایین میرویم منزل غریبه ای که حتی اسمش را نمیدانیم. هوا تاریک شده و اذان‌گفته که میرسیم نجف قرار است در استراحتگاه صحن حضرت زهرا (س) مستقر شویم. وارد بخش تفتیش میشویم... به این فکر میکنم که خانم تفتیشی را بغل کنم محکم فشارش بدهم و بهش بگویم چقدر دلم برایشان تنگ شده بود. این دو روز را قرار است چهار نفری روی یک پتو زندگی کنیم ..نماز صبح را میان خواب و بیداری میخوانیم و هفت صبح است که عزم زیارت میکنیم. هنوز ده قدم از محل استقرارمان دور نشده ایم جمعیت گره میخورد. نفس تنگی اجازه ی جلوتر رفتن نمیدهد سمیه کنار من میماند ... زیارتمان را از دور میخوانیم اما دلم طاقت نمی آورد جمعیت به حرکت افتاده... اینبار خیلی راحت تر رد میشویم ، اما امان از تفتیش و فشار زنان ...باز هم راهمان نمیدهند. از همان راهی که آمده ایم برمیگردیم مریم و زهرا با غذا برمیگردند. رفته اند زیارت و حسابی سر کیف اند، میگویند چرا نیامدی و همان اولش شلوغ بود و داخل خلوت بود. در همان لحظه های بحث پیامی از سمیه میرسد که من خواب بودم رفته است حرم و خیلی هم خلوت بوده و کاش من هم میرفتم بغض میکنم دختر را خانه ی پدری راه ندهند کجا باید برود؟! حاضر میشوم و تنها میزنم بیرون حضرت عباس گویان مسیرم باز میشود ...گروهی از پسران عراقی جلو میروند راه باز میکنند و من پشت سرشان قدم برمیدارم. میرسم به همان نقطه ی گره و سرگردان میشوم... شبیه هاجرم انگار ... به عجیب ترین شکل ممکن میان جمعیت تاب میخورم و داخل نمیتوانم بروم بغضم سر باز میکند مادرمان را صدا میزنم ... گله میکنم به پدر... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌🔖|مکالمات_عاشقانه|  وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا🌱 سوره فرقان آیه ۴۸ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
▪️ نکات ضروری در نوشیدن آب سالم 👌با ارائه اطلاعات مرزها و مسیر های منتهی، زائرین امام حسین علیه السلام را یاری کنیم 👥 ارتباط با ادمین و ثبت سفارش: @Sarmst ☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶   ༺🌺 @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr
تحول حسینی.mp3
2.52M
‌ 🔖 |تحول حسینی| 🔰 خدا فرموده:وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ و نعمت پروردگارت را بازگو كن 💠 آن نعمت خدا چیست؟ آن نعمت ،نعمت دین است ◾️ گزیده سخنرانی صفر۱۴۰۲ روز 🎙سخنرانی سرکارخانم شامی زاده ♨️ جهت دریافت فایل صوتی سخنرانی به کانال صوتی ما در پیام رسان بله بپیوندید: https://ble.ir/zeynabiyehgolshahrkaraj 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖|اطلاعیه| یک "یا حسین "بگو و از نو؛جوانه زن بر زخم های گناهِ گذشته ات یکی دو پینه زن قسمت نبود زمانِ حسین فدا شویم بر ماتمی که بر سینه ی مَهدی نشسته، سینه زن... "حسینی" ◾️مراسم دهه دوم ماه صفر ◾️ساعت ۱۶ 🚫 از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
‌ 🏴‌|خاطرات اربعینی| از اتوبوس های معین شده یکیشان نیامده... بخشی از گروه که ما هم جزئشان هستیم یک
‌ 🏴|خاطرات اربعینی| اینجا جای کندن نعلین است... میزنم به دل جمعیت ورودی تفتیش رد میشوم... هوای حرم میخورد توی صورتم و تمام... خستگی ها تمام میشود ...حرم چندان شلوغ نیست... بی هدف دنبال جمعیت کشیده میشوم حالا فرقی نمیکند دختر شرمنده ات کجای این سایه ی با ابهت نشسته باشد بابا جانم! نمازهای نیابتی را میخوانم، التماس دعا گفته ها را نام میبرم. جلویم دخترکی نشسته با صدای بلند به همه چیز میخندد چشم های کشیده دارد... چشمکی میزنم ...بدون معطلی جواب چشمکم را پس میدهد ...نه فکر میکند نه خجالت میکشد نه با تعجب نگاهم میکند. این جذاب ترین چشمکی ست که در تمام عمرم دریافت کرده ام. پشت سرم خانمی زمزمه میکند : سندرم دان داره. خانم ها نگران وصل بودن صف نماز جماعتند. نماز را میخوانیم، نمیدانم وصلیم یا نه برای خودم ادامه ی مسیر میخواهم از کمر و کتفی که تیر میکشد، از ماندن و نرسیدن میترسم‌. قسم میدهم به مادرمان که نگذارید در راه بمانم... بچه ها پیدایم میکنند...میرویم داخل در نزدیک ترین جای ممکن به ضریح مینشینیم برای دعای کمیل... گریه های روی دل مانده هق هق میشود با صدای بلند ... یک دم صدای حیدر حیدر مردان قطع نمیشود...تن و بدنمان میلرزد ...ما این سمت ضریح زمزمه میکنیم و در میکوبیم... حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند.... زهرا میگوید برویم از سرازیری باب القبله بیاییم پایین شاهد میخواهم برای روز قیامتم... پدر دست نوازش اخر را میکشد روی سرمان صندل هایم پیدا نمیشود و پابرهنه باز میگردیم... استراحتگاهمان جمعیت زیادی را در خود جای داده برای هر چیز کوچکی صف میبندیم ... صف های حمام طولانی ست اما به نفع جمعیت تازه آمده زمان استحمام کوتاه و کوتاه تر میشود... صف ها محل آشنایی ست...هرکسی لبخند میزند سوال بعدی این است که از کجا امده اید؟ کسی نمیپرسد به کجا میروید...قطره ها همه سمت دریا میروند... ترکی...عربی ...انگلیسی ...به هر زبانی که بلدیم چنگ می اندازیم برای آشنایی...و اگر این ها جواب نداد زبان لبخند و مهربانی هست... جمعه بعد از نماز صبح موعد حرکتمان است .... حتما پدر و مادرمان ایستاده اند برای بدرقه ی زائران... از زیر قران ردمان میکنند و رزقمان میدهند... من دلم بنا دارد زودتر از پاهایم برود .... از قبرستان وادی السلام میگذریم ... خودمان را آنجا به خاک میسپاریم که ح سین قرار است مارا دوباره زنده کند.. در تمام خانه ها به روی زوار الحسین باز است... پسرک پنج شیش ساله ای لباس عزا تن کرده و با تمام صدایش فریاد میزند هلابیکم بزوار...پدرش ایستاده است چند قدم آن طرف تر لذت داشتن نسل صالح را مزه مزه میکند ...و کدام نسلی صالح تر از آنان که در مسیر حسین اند... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f