eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
شما رو نمیدونم ولی من حتی از دیدن حواشی جشن تکلیف فرشته ها سیر نمیشم 😅😍🙈 تازه فهمیدم چقدر مراسم ارزشمندی هست... چقدر نقش پدرها تو این مراسم مهمه! چقدر خدا ما دخترها رو قابل دونسته که فقط ۹ سال بعد از خلقت مون، برامون حرف داره! دلم دوباره خواست😅😉🙈
🔖 💢 کارخانه نان صنعتی کرمانشاه هم برگشت! کارخانه تمام اتوماتیک نان صنعتی دنیش بعد از ۶ سال تعطیلی به چرخه تولید بازگشت‌. ❌ این کارخانه در سال ۱۳۹۵ راه اندازی شده‌بود اما پس از چند ماه، از فعالیت ایستاده و تبدیل به یک واحد راکد شده‌بود‌. ✅ امروز و پس از ۶ سال، این کارخانه با ۵۴۰ میلیارد تومان سرمایه گذاری و حمایت کارگروه تسهیل و رفع موانع تولید استان به چرخه تولید برگشت. تولید نان حجیم، نیمه حجیم، تخت، خمیرهای منجمد آماده شده، کیک و شیرینی های مغزدار از جمله محصولات این کارخانه است. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحیفه ۸ بهمن ماه.mp3
2.61M
🔖: ⭕️ می‌دونید پرودگار به چه کسی توفیق می‌ده؟!🤔 ◀️ چرا گاهی وقتا خدا بهمون توفیق‌ نمی‌ده؟ 📍کلاس صحیفه سجادیه 🎙استاد سرکارخانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢رسول خدا(صل الله علیه و آله): اِنتِظارِ الفَرَج بِالصَّبرِ عبادَة صبر در انتظار فرج عبادت است. 📚الدعوات للراوندی، ص۴۱ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت چهل و سه»» آلادپوش دستشو به دستان سوزان نزدیک کرد اما سوزان دستش را به آرامی کشید و اجازه نداد بهش دست بزنه. سوزان گفت: پس به من فرصت بده. آلادپوش لبخندی زد و گفت: داری دختر خوبی میشی. تا کی؟ سوزان گفت: حداقل سه ماه. بعدش حرف، حرف تو. آلادپوش دستشو از روی میز برداشت و گفت: خیلی خب. باشه. تا سه ماه مال خودت باش. سوزان با لبخندی گفت: خب حالا شما بفرمایید. اول چاکلتتون سرد نشه. آلادپوش همین طور که چاکلتش میخورد گفت: من فکرامو کردم. کل طرحی که بچه های پهلوی نوشتند را هم خوندم. جوری خوندم که بتونم الان برات کاملا تشریحش کنم. با چیزی که قبلا خودم به مریم رجوی گفته بودم تطبیق دادم. دو سه شب طول کشید که فصل مشترک پیدا کنم. سوزان که داشت به وجد میومد گفت: این خیلی عالیه. اصلا معرکه است. شما خیلی باهوشین. آلادپوش گفت: اگه بگم به یه چیز خفن رسیدم و تصمیم گرفتم روش کار کنم ... البته با کمک تو ... باورت نمیشه. سوزان جلوتر نشست و مشتاقانه گفت: جانم ... میشنوم ... آلادپوش رفت سراغ کیفش و دو تا برگه آچار درآورد و گذاشت رو میز و گفت: ببین! نقطه ضعف های رژیم کم نیست اما از همه بیشتر که میتونه حکم ماشه رو هم برای ما داشته باشه و هم برای رژیم، و یه جورایی تیغ دو لب هست ... اما خطرش برای رژیم بیشتره، فقط یه کلمه است و اون هم «زن» هست. درسته؟ سوزان گفت: دقیقا ... درسته. آلادپوش ادامه داد: خب این نقطه ضعف، دیگه با آروق های روشنفکری مثل فمنیسم و این گَند و گُها به جایی نمیرسه. درسته؟ سوزان سرشو تکون داد و گفت: خب؟ آلادپوش گفت: ما باید در این خصوص، از مدل رژیم برای مقابله با رژیم استفاده کنیم. ینی تشکیل ارتش! سوزان پرسید: چجور ارتشی؟ جواب داد: ارتش آزاد! مثل مدلی که برای جبهه النصره در سوریه استفاده کردند. میدونی که. داعش، بی خانمان ها و بی وطن ها بودند. اما جبهه النصره مال همون سرزمین بودند که با یه نیرو محرکه معنوی، تشکیل پایگاه دادند و وقتی مسلح شدند، به خودشون گفتند ارتش آزاد. سوزان گفت: اوکی. درسته. خب خانما کجای قصه اند؟! آلادپوش خنده ای کرد و گفت: آفرین ... من میگم باید دنیال تشکیل ارتش آزاد زنان باشیم. ارتش آزاد در همه جای دنیا مردونه است. اما مدل ایرانیزه ما باید زنانه باشه. سوزان چشماشو نازک کرد و تو فکر رفت. براش جالب بود. با خودش تکرار کرد: ارتش آزاد زنان ... جالبه! 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : در هویزه بین تابلوهایی از شهدا نماز ظهر و عصر رو خوندیم و زیارت کردیم و برای خوردن غذا به داخل محل اسکان رفتیم، خیلی شلوغ و پرسرو صدا بود. به دوستان پیشنهاد کردم که غذامون رو برداریم و به فضای سبزی که نزدیک یادمان بود بریم، گفتن: کدوم فضای سبز ؟! خواب دیدی؟ من: خودم دیدم اونجا فضای سبز داشت😢 قبول نکردن😏 احساس کردم دارم به شهادت نزدیک میشم چون چیزهایی می دیدم که بقیه نمی دیدن😂 خلاصه با اصرار اینجانب، راه افتادیم به سمت مورد نظر و الحمدلله وجود اون فضای سبز ثابت شد و شربت شهادت از دستم افتاد😉 بعد از کلی عکس انداختن در همون یک حالت نشسته ی خسته، سری هم به بازار زدیم. 💢 آخرین یادمان، شهدا بود ورودی معراج بولدوزری (البته اسم دقیق اون ماشین ها رو نمیدونم) رو دیدیم که روش نوشته شده بود: گلی گم کرده ام می جویم او را 😭 و خدا می دونه چندهزار تا از گل هامون زیر خاک دفن شدن و بعضی هاشون هنوز هم پیدا نشدن😔 وارد شدم، دست هام رو که به شبکه ها رسوندم، چشم هام تا داخل ضریح دویدن تعدادی کفن کوچک دیدم که حاوی که چه عرض کنم، چند تیکه استخوان شهدای گمنامی بودن که فقط چند روز از یافتن شون می گذشت ،😔 تاریخ و محل تفحص و نام یکی از روی هر کدام نوشته شده بود، حالتی بین بهت و ناباوری داشتم فکر کردم وقتی می خوان این کیسه ها رو تحویل خانواده شهید بِدن چی میگن؟ با چه زبانی صحبت میکنن؟ چطور این همه عظمت تو یه تیکه پارچه جای گرفته؟ پاره تن کدام پدر و مادر انقدر نشون دست از دنیا کشیده؟😭 چقدر معصومانه بی ادعایید، 😔 این شما آتش میزنه به جان ِ خروار خروار ادعای ایمان ما. کمی دورتر ،تابوت هایی در آغوش میهن، روی هم چیده شده بودن و زائران با اشک در چشم و آه در سینه روی اون ها حاجت ها یا درد دل هاشون رو می نوشتن. من هم خودکارم رو متبرک و چند کلمه به انبوه واژگان اضافه کردم، باشد که این کلمات از وسعت حیات شهدا، جان بگیرن و جان تازه ام ببخشند.🤲 ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۚ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ اگر ما این قرآن (عظیم الشأن) را (به جای دلهای خلق) بر کوه نازل می‌کردیم مشاهده می‌کردی که کوه از ترس و عظمت خدا خاشع و ذلیل و متلاشی می‌گشت. و این امثال را برای مردم بیان می‌کنیم باشد که اهل (عقل و) فکرت شوند. سوره حشر _۲۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ✍ در یک خانه، همه باهم یکی نیستند! بعضی‌ها اهل‌ترند برای آن خانه، و بعضی‌ها بودنشان هم شبیه نبودنشان است! و بعضی‌ها هم رفتنی‌اند... ※ اهل یک خانه حتماً اَلَک می‌شوند! بعضی وفادارند به خانه، بعضی وفادارند به خود ....
※ اهل یک خانه، در میان فتنه‌ها محک می‌خورند؛ وفادارها معلوم می‌شوند، آنان که با نداری و دارایی می‌سازند، و ثابت می‌کنند که؛ "دوستت‌دارم" هایشان، "میخواهمت" هایشان، "به پایت می‌ایستم" هایشان دروغ نبود... ※ ثابت می‌کنند اگر سنگ هم از آسمان ببارد؛ پای کسی که بزرگ خانه است، صبر میکنند! حرمتش نگه می‌دارند و کم و کاستش را ندید می‌گیرند.
※ خانه، ماکت کوچکی است از یک ملّت ! و ملّت ماکت کوچکی از جهان ... و اهالی یک سرزمین، حتماً الک می‌شوند! آنان که چشم‌انداز بلند خویش را باور دارند، محال است با تنگناهایی که دشمن از بیرون و منافق از درون می‌سازد، و روزبروز تنگ‌تر می‌کند، مسیر کج کنند و به سمت چشم‌انداز و تحقق آن، به پیش نروند. ※ اصلاً وفاداران، در تنگناهاست که استقامتشان سنجیده می‌شوند و دانه درشت‌ها گیر می‌کنند و رد نمی‌شوند.
※ انقلاب ایران، اولین حرکت بلند در تاریخ است برای ایجاد بستری که حاکمیت زمین را بدست حجت خدا بسپارد! تا زمین در لوای یک متخصص الهی سامان بگیرد. ایران دارد برای چشم‌اندازی بزرگ تمرین میکند، دارد امتحان می‌شود، دارد الک می‌شود، وفادارانِ در تنگنای امروز، وفاداران به امامند.. هماهنگونه که وفادارن به طالوت، وفاداران به موسی هستند ... و همانگونه که بی‌وفایان به مسلم، شمشیر زنندگان بر سیدالشهدا علیه‌السلامند.
بماند برای فردا شب.... بماند برای الَک نشده ها... بماند برای اهل خانه!
🔖 ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها! نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢 رسول خدا (صل الله علیه و آله): اَلمَهدیُّ مِن عِترَتی مِن وُلْدِ فاطِمه مهدی از عترت من است و از فرزندان فاطمه. 📚 بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۶۷ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ۱۰ هزار خانواده خانه‌دار شدند! با حضور رئیس جمهور در شهر جدید پرند همزمان ۶ هزار و ۸۳۸ واحد مسکونی، ۲۹ پروژه خدماتی و عمرانی روبنایی و زیربنایی مرتبط و همچنین ۳ هزار و ۱۶۲ واحد مسکونی روستایی افتتاح شد. بخش قابل توجهی از واحدهایی که افتتاح شدند، واحدهای طرح مسکن مهر هستند که بیش از ۱۰ سال در تکمیل و بهره‌برداری از آن‌ها تأخیر ایجاد شده‌بود، اما در یک‌ سال گذشته در دست اقدام قرار گرفته و تکمیل شده‌اند. 💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنند پس شما رسانه باشید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : روز سوم عملیات بود، حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت، آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم.. سر نماز عصر،‌ یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان شروع به خواندن کرد. نماز تمام نشده،‌ حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی‌توانست روی پا بایستد.! سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه‌ی سنگر نشسته بود، با دست دیگر بی‌سیم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت می‌کرد؛‌ خبر می‌گرفت و راهنمائی می‌کرد.. این‌جا هم ول کن نبود.! 🔰برای شهید محمدابراهیم همت صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت چهل و چهار»» استانبول حدود بیست روز طول کشید تا زندیان به بابک جواب داد. قرار شد همدیگه رو ببینند. وقتی بابک با ثریا مطرح کرد که زندیان میخواد کار را یه سره کنه، ثریا براشون یه آلاچیق خیلی زیبا در یکی از باغ های توریستی اطراف استامبول گرفت. بابک را مسئول هماهنگی کل مهمونی کرد. بابک هم کم نذاشت و ترتیب همه چیزا رو داد. تا اینکه شب زندیان با سه چهار نفر اومدند. سه چهار نفری که همگی از پیرمردها و قدیمی های بهایی پناهنده شده به ترکیه بودند. دقایقی گذشت و سرگرم نوشیدن چایی و قهوه بودند که زندیان وسط قهوه خوردنش سرِ بحثو باز کرد: من اهل اطاله کلام نیستم. شرط کرده بودم که این جلسه باید با کسی بیایی که بتونیم حرف آخرو بزنیم. بابک گفت: بله. تو راه هستند و پیام دادند که کم کم میرسند. زندیان: خوبه. اگر دو تا شرطی که گفتم انجام بشه، با هماهنگی که با این دوستان کردم و همگی موافقند، درطول کمتر از شش ماه، حداقل صد خانواده بهایی به ایران برمیگردند و ساکن تهران و یا اصفهان میشن. البته سه چهار تا از خانواده ها متقاضی زندگی در شیراز و تبریز هستند که اونا خودشون میدونن و ربطی به ما نداره. اما اعلام آمادگی کردند که برگردند. بابک: واقعا خبر خوب و هیجان انگیزیه. آمارشون تقریبا چند نفر میشه؟ زندیان: حدود پونصد نفر. البته این در فاز اول هست. اگه همه چی خوب پیش بره، میتونیم بهایی های کشورهای دور و برمون که ایرانی هستند و رفتند، برگردونیم. که اون موقع حداقل آمار ما به چیزی بالغ بر دو هزار نفر میرسه. وقتی همه سرگرم بحث بودند و زندیان اینو گفت، ناگهان صدایی از اطراف شنیده شد که گفت: ما حضور خودت با ده هزار نفر بهایی عوض نمیکنیم جناب زندیان! همه برگشتند و متعجبانه پشت سرشون نگاه کردند. بابک هم تعجب کرد و برگشت ببینه کی بود که این حرفو زد که دید ثریا است! با همون قیافه خشک و بی روح. قدم قدم از تاریکی پشتِ آلاچیق بیرون آمد و به طرفشون رفت. همه جلوی ثریا بلند شدند الا زندیان. ثریا از جلوی همه رد شد و به زندیان نزدیک شد و کنارش نشست. بقیه هم نشستند سر جاهاشون. همشون ثریا را میشناختند و شروع کردند با ثریا حال و احوال کردند. یکی گفت: ثریا خیلی وقته ندیدمت. خوبی؟ یکی دیگه میگفت: اصلا تکون نخوردی ... ترکیه ساکنی؟ زندیان سیگارشو روشن کرد و همینجوری که همه به زندیان نگاه میکردند تا ببینند اون به ثریا چی میگه، نفس عمیقی کشید و گفت: میدونستم تهش به تو میخوریم. آخه کسی آمار ما رو به این راحتی در نمیاورد. ثریا: زندیان ما هیچ نیازی به ده بیست هزار نفر بهایی نداریم. اگه اومدند قدمشون رو چشم. اما من فقط خودت و این پیر پاتالایی که دور خودت جمع کردی میخوام. زندیان نگاهی به ثریا کرد و گفت: همه چی ردیفه؟ من دیگه حوصله دردسر ندارم. بخوام هم نمیتونم و دیگه سِنّم اقتضای ماجراجویی نداره. ثریا لبخندی به زندیان زد و سری تکان داد و بعدش نگاهی به بابک کرد و گفت: ما رو تنها بذار! بابک هم چشم گفت و از سر جاش بلند شد و رفت. وقتی ده بیست متر از آلاچیق فاصله گرفت، یکی از گوشی های همراهش زنگ خورد. گوشیو برداشت. محمد بود. محمد گفت: بابک کُتت بیار بیرون و گوشیت روشن باشه و بذار تو جیب پیراهنت. بابک: دوربینم روشنه. حله. از طریق دوربین گوشی همراه بابک، محمد از تهران داشت چهره و جمع زندیان و ثریا و دوستاشون رو واضح میدید. فیلم روی مانیتور وزارت اطلاعات، در حال پخش زنده بود. محمد به سعید گفت: تصویرو ببر جلوتر. بابک هندزفری کوچیکی تو گوشش گذاشت و منتظر دستور محمد بود. سعید تصویرِ توی مانیتورو کمی بزرگتر کرد. محمد به بابک گفت: بابک خیلی نفس نکش تا دوربین بالا پایین نشه. بابک هم نفس هاش رو کنترل کرد تا تند تند نفس نزنه و قفسه سینه اش خیلی بالا و پایین نشه. محمد و سعید با دقت هر چه تمامتر به مانیتور چشم دوخته بودند. محمد به سعید گفت: وقتی بابکو دَک میکنن، حرفای مالی و قرارداد و این موضوعا نیست. یه حرف تشکیلاتی داره زده میشه. بابک از طریق هندزفریش شنید که محمد گفت: بابک یکی دو متر برو جلوتر. جوری که خیلی تابلو نباشه. که یهو دیدند زندیان وسط حرفاشون دست در جیبش کرد و یه کاغذ تا خورده از جیبش درآورد و به ثریا داد. محمد فورا به بابک گفت: بابک برو سمت چپ ... سمت چپ ... میخوام ثریا رو واضح تر ببینم. بِجُنب پسر. بابک همین طور که یکی از دستاش تو جیبش بود و با اون یکی دستش سیگار میکشید، مثلا داشت قدم میزد، به طرف سمت چپ رفت و رو به آلاچیق ایستاد. محمد به سعید گفت: تا جایی که میشه زوم کن روی ثریا و کاغذی که دستشه. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : در راه برگشت به اردوگاه شهید کلهر با کارت هایی که به شهدا نامگذاری شده بودند بازی کردیم، مسئول اتوبوس نام شهید منتخب ما رو حدس میزد. من حاج قاسم رو انتخاب کرده بودم و با حدس صحیح او به ده هزار ذکر هدیه به سردار متعهد شدم. بعد از پایان بازی، شیوه درست حدس زدن رو بهمون یاد داد. سوالاتی هم در قالب مسابقه درباره شهدا پرسیده و به کسانی که پاسخ درست دادن، هدیه شد. بماند که سیستم صوت اتوبوس چقدر در حال خوبمون نقش داشت: (ای خدای شهادت تو، ذکر شب شهادت جان، پر شده دل از شهادت....) بعد هم دو خادم شهدا که از کاروان خودشون جا مونده و به ما ملحق شده بودن، از شهدای تازه تفحص شده یک سیب به مسئول اتوبوس دادن و بینمون تقسیم شد. ما هم نیت کردیم که در صورت روا شدن حاجتمون تا سال آینده، سیب نذری پخش کنیم.😊 برای بار دوم به اردوگاه شهید کلهر رسیدیم بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم برگزار شد. برای دل گرفته مون، روضه خوندن... و به کسانی که قرعه به نام اونها افتاد بابت دلنوشته، قاب عکس هدیه دادن، وسایلمون رو جمع کردیم و ورودی اردوگاه دسته جمعی عکس گرفتیم.😎 قبل از سوار شدن به اطراف نگاه کردم و تو دلم گفتم کاش من هم زائر محسوب بشم و این سفر مقبول باشه. از پله های اتوبوس بالا رفتم همین که خواستم بنشینم تصویر سردار رو روی صندلیم دیدم، خوشحال شدم، خیلی خوشحال😁 انگار برام نشونه بود، دوست داشتم نگهش دارم، ولی حتما صاحب داشت، پیگیر شدم و به دخترک تحویلش دادم. از خودش آموختم چیزی که مال من نیست، نباید داشته باشمش، حتی اگر دو تا توت خشک باشه! یاد داستان حضرت موسی افتادم، زمانی که فرعون برای اثبات خدایی خودش، به ساحِران دربارش گفت: اگر با موسی همراه بشید دست ها و پاهاتون رو چپ و راست قطع میکنم و ... و ساحران که حالا حق رو دیده و طعم محبت بی منت خدارو چشیده بودن، گفتن شاید بتونی جسم مارو بگیری ولی خدای موسی رو نه، ما راهمون رو انتخاب کردیم و کاری از تو برنمیاد. دشمنان ما هم به خیال خودشون و دیگر عزیزان مون رو گرفتن، ولی یادشون رو نمیتونن از دلمون بگیرن. و ما که به شون ایمان داریم، برای شدن با اونها به اسباب جهان نیازی نداریم.😌 تنها دلی که اهل باشن مرا بس.😍 اتوبوس حرکت کرد و مسیر برگشت شروع شد. دلم رو بین رمل های کانال کمیل ، لابلای موج های متلاطم اروند ، در افق غروب شلمچه و در تک تک ذرات غبارآلود این هوا جا میذارم و میرم😔 دل من باشه و نگاه معصوم شما.❤️ ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f