eitaa logo
زلال معرفت
2.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
141 فایل
ارتباط با ما 👇 ✅️ انتشار و بهره‌بردارى با ذکر منبع موجب امتنان است. تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 🔟#قسمت_دهم 🔻#سفر_کربلا 🔸حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خ
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 1⃣1⃣ 🔻 🔸در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم ،روزها و شب ها با دوستانمان باهم بودیم ،شب های جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی وگشت و بازرسی و .. داشتیم. 🔹در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها، دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. 🔸برخی شب های جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم،یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی جرات داره الان بره تا ته قبرستان و برگرده؟! ➖گفتم: اینکه کاری ندارد؛من الان می روم. او هم به من گفت :باید یک لباس سفید بپوشی. ▫️ من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. 🔹 خس خسِ صدای پای من بر روی برف از دور شنیده می‌شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم!اواخر قبرستان که رسیدم، صوت قران شخصی را از دور شنیدم... 🔸 یک پیرمرد روحانی که از سادات بود شب های جمعه تا سحر،در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن می شد. ➖ فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! ➖ می خواستم برگردم اما با خودم گفتم: اگر الان برگردم رفقا من رو متهم به ترسیدن می کنند. 🔹 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد!. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. 🔸 تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. یکباره تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. 🔻 پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد از او معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت . 🔹حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! نمی دانید چه حالی بود ،وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم ،مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم. 🔸از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن می‌گرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد. وقتی چنین عملی را مشاهده کردم به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم می دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. 🔹همان موقع دیدم که این پیرمرد سید، که چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. ➖سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد او مرا ترساند. ➖من هم رو به جوان کردم و گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر داره عبادت می کنه. 🔸جوان رو به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که ایشون داره قرآن می‌خواند چرا همون موقع برنگشتی؟ ➖دیگه حرفی برای گفتن نداشتم... 🔹 خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...! 🔸اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم: "حرمت مومن از کعبه بالاتر است". 🔻 در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم،شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. 🔹 یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم. خودم هم فهمیدم کار بدی کردم، برای همین سریع از او معذرت خواهی کردم، او هم چیزی نگفت. 🔸گذشت تا روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم: ➖فلانی به تو خیلی بد کردم ،یک بار جلوی جمع ،تو رو ضایع کردم .خواهش میکنم من رو حلال کن ،ممکنه از این بیمارستان برنگردم؛ بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهش التماس کردم تا اینکه گفت: ▫️ حلال کردم،ان شاالله که سالم و خوب برمیگردی. 🔹آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم. 🔻جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی. ➖مگه شوخیه آبروی یک مومن را بردی!! 🔸بعد اشاره به مطلبی از رسول گرامی اسلام نمود که فرمودند: 《ای کعبه !خوشا بحال تو،خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامی داشته!بخدا قسم حرمت مومن از تو بیشتر است،زیرا خداوند تنها یک چیز را از تو حرام کرده، ولی از مومن سه چیز را حرام کرده،مال و جان و آبرو،تا کسی به گمان بد نبرد》. ✨ادامه دارد... ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅