زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 8⃣2⃣#قسمت_بیست_هشتم 🔻ادامه#مدافعان_حرم 🔸روز بعد یادم هست که یکی از
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
9⃣2⃣#قسمت_بیست_نهم
🔻#مدافعان_وطن
🔸بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم، با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد..
🔹پس از شهادت دوستان مدافع حرم،حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی شهادت میرفتم ،اما شهید نمیشدم..خودم می دانستم که چرا شهادت را از دست دادم!
⬅️به من گفته بودند که هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آنان که عاشق شهادت هستند را عقب میاندازد...
🔸 روزی که عازم سوریه بودم این پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود.
چنددختر جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد.
🔹 بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی میخواستم حواس خودم را پرت کنم انگار نمی شد، اما دیگر دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد.
⬅️این دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... نمی دانم شاید فکر کرده بودند من هم مسافر آنتالیا هستم هر چه بود گویی قرار بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد.
🔸گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی.
با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی انجام ندادم اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم
🔹در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را میشناختم که آن ها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد..
🔻 یکی از آنها علی خادم بود،علی پسر ساده و دوست داشتنی سپاه بود، آرام بود و بااخلاص...توی فرودگاه ،در جایی نشست که هیچ کسی در مقابلش نباشد، تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود
🔸در جریان شهادت رفقای ما علی، هم مجروح شد و همراه با ما به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید خواهد شد، اما چگونه و کجا ؟
⬅️یکی دیگر از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود او در ایران بود.و حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم.. شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..! مشاهده کرده بودم
🔹من و اسماعیل خیلی باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم اسماعیل خداحافظی کرد و گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🔻رفقای ما عازم سیستان شدند ،مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند.
🔸 فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم، گفتند رفته سیستان.
➖ یکباره با خودم گفتم نکند باب شهادت از سیستان برای رفقای ما باز شود سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم اما مجوز حضور ما در سیستان صادر نشد.
🔹مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.اما نتوانستم آنها را همراهی کنم،
در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود! اما شوک بزرگی به من و تمام رفقا وارد کرد...
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 9⃣2⃣#قسمت_بیست_نهم 🔻#مدافعان_وطن 🔸بچه های اصفهان را به ایران منتق
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒 #سه_دقیقه_در_قیامت
0⃣3⃣#قسمت_سی_ام
🔻ادامه #مدافعان_وطن
🔸 یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
🔺سراغ رفقا را گرفتم، روز بعد لیست شهدا ارسال شد، علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند...
🔹البته بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. مدتی را در پاسگاه های مرزی حضور داشتم، اما خبری از شهادت نشد.
🔻یک روز دو دو پاسدار را دیدم که به مقر ما آمدند، با دیدن آنها حالم تغییر کرد..
من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🔸برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوی شما محمد است درسته؟
آنها تایید کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
🔹در روزهای پس از حضور در سوریه ، در اداره مشغول به کار شدم ، با حسرتی که غیر قابل باور است
یک روز در نماز خانه اداره دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند ،جلو رفتم و سلام کردم.
🔸خیلی چهره آن ها برایم آشنا بور،به نفر اول گفتم: من نمی دانم شما را کجا دیدم، ولی خیلی برایم آشنا هستید،می تونم فامیلی شما را بپرسم؟
🔻نفر اول خودش را معرفی کرد،تا نام ایشان را شنیدم ،رنگ از چهره ام پرید!
یاد خاطرات اتاق عمل و...افتادم ،بلافاصه به دوست کناری او گفتم : نام شما هم باید حسین آقا باشه،درسته؟
🔹او هم تایید کرد منتظر شد تا من بگویم که از کجا آنها را می شناسم ،اما من حالم منقلب شده بود، خداحافظی کردم و از کنار آنها بلند شدم.
▫️خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسدار را باهم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند،هر دو باهم شهید شده بودند در حالی که در زمان شهادت مسئولیت و فرماندهی داشتند!
🔸باز به ذهنم مراجعه کردم، چند نفر دیگر از نیروها برایم آشنا بودند، پنج نفر دیگر از بچه ها که الان در اداره در واحد های مختلف مشغول هستند،و من عروج آنها را هم دیده بودم ،که باهم به شهادت می رسند، و چند نفری را خارج از اداره و.....
🔹دیدن هر روزه این دوستان بر حیرتم می افزاید،خدایادنکند مرگ ما شهادت نباشد
به قول برادر علیرضا قزه:
تا چند نشینیم به پشت در بسته
وقتیکه غزل نیست شفای دلِ خسته
ماندیم چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
آن سینه زنانِ حرمش دسته به دسته
میگویم و میدانم از این کوچهی بن بست
راهیست به سر منزل دلهای شکسته
در روز جزا، جرأت برخاستنش نیست
پایی که بر آن زخم عبوری ننشسته
قسمت نشود روی مزارم بگذارند
سنگی که گل لاله بر آن نقش نبسته
#پایان...
࿐᪥🔆﷽🔆᪥࿐
🔻چند نکته لازم به یاد آوری است
▫️اولا :کتاب از لحاظ واقعی بودن اگر منطبق بر احادیث و روایت نبود ما اصلا داخل کانال نمی گذاشتیم
▫️ثانیا:آیت الله مصباح هم فرمودن بهتر بود اسم کتاب سه دقیقه در عالم برزخ بود نه قیامت...
🔻ولی از اونجا که این بنده خدا به حساب و کتاب اعمال رسیده بوده و قرار نبوده برگردد عوالم برزخ رو ندیده ناشر کتاب تصمیم میگیرد اسم کتاب سه دقیقه در قیامت باشه.
▫️سوما:نکته جالب دیگه اینکه ما همیشه حتی از بچگی چیزی به نام "نامه اعمال" شنیده بودیم ، شاید تلنگری باشد
حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودند :
بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرند،در این مورد کار کنیم....
بهر حال هر کی خوند این کتاب رو، واقعا رزق معنویش بود و شک نکنید که انتخاب شدید برای تغییر و تحول...
🤲 ان شاءالله که خداوند توفیق خدمت خالصانه،دوری از ریا،گناه و مخصوصا دوری از حق الناس رو قسمت همه مون بکنه
🤲التماس دعای فرج
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفرج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅