زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ ⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸) 🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش اول ) 🔸به نام خالق هستی سیزده ساله
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸)
🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش دوم )
🔹 از تفسیر سورهی حمد شروع کردم تا سورهی اعراف. انواع دعاها و شأن نزول آیهها و… . حالا چرا از قرآن و دعا شروع کردم، نمی دانم. شاید ارادهی خداوند بر این بوده. گوشهی دفترم، یادداشتی عجیب هم، خودنمایی میکند؛ یادداشتی دعایی درحق خودم!
🔸«خدایا! میدانم سرنوشت من به دست توست. پس، از تو درخواست میکنم مرا موفق گردانی که بتوانم در راه رضای تو گام بردارم. خدایا! مرا با ائمه معصومین(علیهم السلام ) آشنا کن. خدایا! مرا کمک کن بتوانم قرآن تو را بفهمم، به آن عمل کنم تا به تو نزدیک شوم و توشهای برای آخرتم قرار گیرد.»
🔹با خواندن این یادداشت احساس میکنم مرغ آمین از همان لحظهی آغاز نوشتن، نغمهی آمین سرداده و همچنان ادامه میدهد و آمین میگوید.
🔸پانزده سال بعد، من دیگر دختر سیزده سالهی پرآرزو نبودم. همهی زندگیم همسر و بچههایم شده بود. شکوفههای باغ زندگیام، دختر و پسرم، بزرگ شده بودند. باید میرفتند مهد.
🔹 ثبت نامشان کردم. مهدشان، مهد قرآنی بود که همزمان با کلاسِ بچهها برای مادرها کلاس قرآن برگزار میکرد. من هم شرکت کردم. یک روز نوبت به من رسید که چند آیه قرآن بخوانم. خواندم.
🔸خانم #همتی، معلم کلاس، خیلی خوشش آمد. تشویقم کرد و به خانم آقایی، مسؤل کلاس های عربی معرفی. ایشان هم من را در کلاسهای نحو و صرف ثبت نام کرد. کلاسها همزمان با ساعت مهد، سه روز در هفته برگزار میشد.
🔹این هماهنگی همسرم را قانع میکرد با کلاس رفتنم مخالفتی نداشته باشد تا من هم بتوانم با آرامش به یاد قدیم، سر کلاس درس بنشینم. اشتیاقم به یادگیری آنقدر زیاد بود که همه چیز را زود یاد میگرفتم. انگار فیلَم یاد هندوستان کرده بود و نمیخواست ازش بگذرد. برای همین سعی میکردم حتی یک جلسه را از دست ندهم.
🔸 شش ماه گذشته بود و همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه، چند هفته مانده به عید اعلام کردند:«بعد از عید ثبت نام رسمی داریم وکلاسها هرروز برگزارمیشود.» پرسیدم:« ثبت نام رسمی یعنی چه؟»
✨ادامه دارد..
ایام #فاطمیه را ارج نهیم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅