eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
71 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. طومار محبّتی که دل نقطه‌ی اوست پیچیدم و گفتم بفرستم برِ دوست چون غنچه ز شوق، خودبه‌خود وا گردید از شادی او، نگنجید به پوست... 🌾
مرا گویی که: جان بُگذار و فرمایی که: دل خون کن بِجان و دل مطیعم، هر چه گویی، هر چه فرمایی 🌾
چه کسی می‌داند که تو، در پیله تنهایی خود تنهایی؛ چه کسی میداند، که تو در حسرت یک روزنه در فردایی! پیله‌ات‌ را بگشا؛ تو به اندازه پروانه شدن ، زیبایی:) 🌱'
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم بیایید بیایید که تا دست برآریم چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم که امروز همه روز خمیریم و خماریم مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم شما مست نگشتید وزان باده نخوردید چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🍃 بوسه بر عکست زدم تَرسم که قابش بِشکَنَم قابِ عکس توست اما شیشه یِ عمرِ من است
آقا! از آن بـــــالا به این پایین نگاهی کن درمـــــــان درد مـردم شهــــــر تباهی کن کشکـــــــول ناداری مان خالیِ از نورست ما را گدای خود بدان ای شاه و ماهی کن دلهایمـــــــان در کوره باطل سیاهی رفت با آن ید بیضـــــای خود محوِ سیاهی کن ای نام حق بر کاغذی زببــــا به نستعلیق رحمی به کــاغذ پاره بی حرف کاهی کن خوبــان کبوترهــــــــــای اهلیِ منــــار تو فکـــــری به حال ما کبوترهای چاهی کن
در نبودت دلمـــــــان غصه فراوان دارد *زندگی درد بزرگیست که جــریان دارد رعد سختی خفه در حنجره‌ها جا مانده چشــــم ها هم هوس ریزش باران دارد شده بازار صداقت همه‌جا خوار وکساد گذر حیـله ولی سکه و دکـــــــــان دارد مثل حــــافظ سـر آن بید شده می لرزد هر کسی در دل خود شعله ایمــان دارد ناخــــــــدا! زود بیـا کشتی ما را دریاب باز دریـای بدی نیت طوفــــــــــان دارد جمعه و منتظــر عیـد حضورت هستیم دیدن مـــــاه نوی روی تو امکـان دارد؟ *برگرفته از شعر جناب علی صفری؛ "زندگی درد قشنگیست که جریان دارد" ✒️
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
من ماه شبی دارم بی اوست شبم تاریک من همنفسی دارم دور است، ولی نزدیک ... حق‌شناس
چیزی نمانده تا روی شیشه ی مغازه ی عتیقه فروشی ها ببینیم آگهی زده شده یک دل صاف و ساده که عاشقی کردن بلد باشد خریداریم
نزن چشمک نکن بازی مرا کمتر هوایی کن نباید عاشقم باشی فقط فرمانروایی کن تو چون شهزاده ای هستی به بالا می‌نشینی پس ز یک آدم شبیه من خودت را انزوایی کن