eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
مانـنـد مصـرعی شـده هـر آرزوی ما شاید غزل شدیم خدا را چه دیده‌ای؟!
عشق یعنی جای نفرین ... با دعا یادش کنی خانه اش آباد! دلداری که یارش را فروخت!
سال ها رفت و هنوز يك نفر نيست بپرسد از من كه تو از پنجره ى عشق چه ها مى خواهى؟
در نگاهت دیده‌ایم این وصف بی‌مانند را پاکی الوند را، بی‌باکی اروند را در شب خوف و خطر اعجاز تکبیرت شکست هم سکوت شهر را، هم میله‌های بند را نقش سرخ سربلندی مانده بر پیشانی‌ات بی‌گمان دست شهیدی بسته این سربند را در قدم‌های پدر شوری حماسی دیده‌ایم حال می‌بینیم گام‌ محکم فرزند را آری از اسطوره می‌گویند در افسانه‌ها ما به چشم خویش دیدیم آنچه می‌گویند را دید چشم آسمان روی لب پر خون تو بین آغوش شهیدان آخرین لبخند را سیدمحمدجواد شرافت
جمعه بیکاری ما بود که یادت کردیم😔 روز کاری شده و باز فـراموش شدی😔 ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دگرانت نگرانند ومن دل نگران نتوانم نگرم بر تو ز بيم دگران
غزل شمارهٔ ۴۴   ای باد صبح، بین که کجا می‌فرستمت نزدیک آفتاب وفا می‌فرستمت این سر به مهر نامه بدان مهربان رسان کس را خبر مکن که کجا می‌فرستمت تو پرتو صفائی از آن، بارگاه انس هم سوی بارگاه صفا می‌فرستمت باد صبا دروغ‌زن است و تو راست‌گوی آنجا به رغم باد صبا می‌فرستمت زرین‌قبا زره‌زن از ابر سحرگهی کانجا چو پیک بسته‌قبا می‌فرستمت دست هوا به رشتهٔ جانم گره زده است نزد گره‌گشای هوا می‌فرستمت جان یک نفس درنگ ندارد گذشتنی است ورنه بدین شتاب چرا می‌فرستمت؟ این دردها که بر دل خاقانی آمده است یک یک نگر که بهر دوا می‌فرستمت
یک "شنبه" عشق توسن تقدیر رام تو ای خوب مهربان، همه دنیا به کام تو میگویمت "سـلام" در این ابتدای صبح خوشبختی وسلامت و نیکی،به نام تو سلام دوستان جان❤️ صبحتون خوش و بسلامت🌸
شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم تا چشم بر این محفل نیرنگ‌ گشودم چون شمع به توفان عرق داد حجابم هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است اجزای هوایی ا‌ست ورقهای کتابم چون لاله ندارم به دل سوخته دودی عمری‌ است که از آتش یاقوت کبابم بی‌سوختن از شمع دماغی نتوان یافت بر مشق گداز است برات می نابم چون سبزه ز پا مال حوادث نی‌ام ایمن هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم معنی نتوان درگره لفظ نهفتن بی‌پردگیی هست در آغوش نقابم بر آب وگلم نقش تعلق نتوان بست زین آینه پاک است چو تمثال حسابم کم ظرفیم از غفلت خویش است وگرنه دریا است می ریخته از جام حبابم واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی آه از غم آن‌ کار که ننمود صوابم پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت چندان که به قاصد نتوان داد جوابم گفتی چه‌کسی در چه خیالی به‌کجایی؟ بیتاب توام‌، محو توام‌، خانه خرابم بیدل نه همین وحشتم از قامت پیری است هرحلقه‌ که آید به نظر پا به رکابم بیدل دهلوی
🧡 به شوق نرگس چشمت دعـاهـا میکنم برگرد به خون لاله ی پرپر تمنـا میکنم برگرد به تسبیحی که میچرخد سر سجاده در خلوت به ذكر لا تؤاخذنا که نجوامیکنم برگرد به سوره سوره ی قـرآن و آیـات پر از مهرش که روحم را از آلایش مبرا میکنم برگرد تو نور عالم آرایی و من آلوده ی ظلمت بشـور آن تیـره گی ها را تقـاضـا میکنم برگرد بخـوانـم نـدبـه و عهـدی به خلوتـگاه مشتاقان ظهور آرزویم را تماشا میکنم برگرد...
بی‌تاب‌تر از جانِ پریشان در تب بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب بی‌رؤیتِ روی او بلاتکلیفیم مثل گل آفتابگردان در شب...
تاریخ نخوانده‌اید تکرار کنم در شهر شما دوباره کشتار کنم باید که دو چشم تو برایم باشد مگذار که کار شاه قاجار کنم
آن قدر فكرم به چشمان تو مشغول است كه می بري از خاطرم هرگونه استدلال را  
هنوز دلخوشم از کوچه‌ها که می‌گذرم کسی شبیه تو از روبه‌رو بیاید باز...
جهان به جان تو جان من و جهان منی من از جهان به تو دل بسته ام که جان منی.. 🍃🌸
با تو حتي راضي ام، حاضر به تبعيد از بهشت؛ گاز خواهم زد تمام سيب هاي كال را!...  
هر صبح، با طلوع تو بیدار می‌شوم رمز طلسم بسته چشمان من تویی
اسیر چشمهایت بودم و هول و ولایم را نفهمیدی تو معنای گرفتاری دست در حنایم را نفهمیدی تو را هر لحظه ای دیدم زبانم از نفس افتاد،جان دادم... به لبخندی گذشتی از من و حال و هوایم را نفهمیدی دوچندان شد طپشهای دلم، در گر گرفتن ها ی دیدارت به چشمم خیره گشتی و زبان چشم هایم را نفهمیدی خراب این خراب آباد نامردم که پوشاندت عبا اما دلت سرمای دی، لرز تن یک لا قبایم را نفهمیدی گذشتی از من و احساس پاکم، خواب تلخی بود بانو جان نه نفرینم نه اشکم ،خنده ام ،حتی دعایم را نفهمیدی
به روی من گل بختی نکرد خنده ولی به تیره‌بخـتی من روزگار خـنـده کند!
.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــ. بوی عطرت که شنفتم به لبم جان آمد منم آن گل که نچیدی و زمستان آمد...
ای به راهَت لبِ هر پنجره یک جفت نگاه مَن چرا این قدَر از آمدنت مایـوسَم ؟ 🥀
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست شرمم آید که شکایت کنم از تنهایے!!! ❣ همام_تبریزی
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟