eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی رفته پیغمبر ولی دارد گُلی در گلشنش می‌دهد بر خلق طعمِ دیدنش را دیدنش سبطِ پیغمبر مسیحایِ زمانِ خویش بود شهر را جانی دگر می‌داد قرآن خواندنش یوسفی که چشمهایِ عاشقانش صبحدم باز می‌شد از شمیم دلکشِ پیراهنش کوچه‌هایِ بی هیاهو گرم هو‌هو می‌شدند نیمه شب از گرمیِ آوایِ یارب گفتنش بارها می شد سر سفره جذامیهایِ شهر فیض می بردند از نورِ نگاهِ روشنش بهرمند از مهر او تنها نه جمعِ دوستان بلکه از دست کریمش لطف دیده دشمنش مزد مهرش داده شد، روزی که از خونِ جگر داشت یک عالم شکوفه روی دشتِ دامنش آه از آن مظلوم وقتی همسرش شد قاتلش آه از آن مظلوم وقتی دوستش شد دشمنش نیستم شاعر، که الحق بهر هر شاعر سزاست جان دهد هنگامِ شرحِ غربتِ جان دادنش روضه‌ام دارد به پایان می‌رسد اما به جان آتشی دارم ز شرحِ تیرباران تنش
آهوی دلم به جست وجوی رخ ماه درحسرتِ یک نگاه مولا کشد آه باشدکه رضا نظر به سویش بکند از شام سیه رسد به انوار پگاه
در جهان رحمت جاوید محمد باشد پاسدارِ دژِ توحید محمد باشد مردمان را به ستم گرچه بسوزد دشمن دوستان راهمه امید محمد باشد
عقل جهان به وسعِ مقامت نمی‌رسد زیبا هر آنچه هست به نامت نمی‌رسد قرآن به دست قله‌ی حق تکیه‌گاه توست جبریل هم به قافِ قیامت نمی‌رسد
حسین طاهریحسن مولا.mp3
6.97M
🎼 حسن مولا... 🎙 @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
از من پذیرا باش شعری اتفاقی را از بین انبوه قوافی یک اقاقی را شاه خراسان! پای عشق و عاشقی بگذار این بیت های درهم هندی_عراقی را بعد از تو آهوها پی صیاد می گردند دنیا ندیده ست اینچنین سبک و سیاقی را مستانگی ها را چگونه شرح باید داد وقتی گرفتند از زبان شعر, ساقی را زاینده رودم در سرشتم ردّی از دریاست تا کی بگریم سرنوشتی باتلاقی را آقا! به من فرصت ندادند این کبوترها در نامه بنویسم تمام اشتیاقی را... دیگر مرا تاب سرودن بیش از اینها نیست لطفا شما بنویس از این لحظه باقی را... @abadiyesher
کیست او؟ آن که بین خانۀ خود مکر دشمن مجاورش بوده‌ است او که انگار در تمام قرون هرچه غربت معاصرش بوده‌ است او که از روزهای کودکی‌اش شعله در خانۀ دلش افتاد دم‌ به‌ دم داغ ظهر عاشورا در نفس‌های آخرش بوده‌ است نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ است صلح او تیغ در نیام علی‌ است کربلا جلوۀ قیام علی‌ است باطن تیغ مرتضاست یکی فرق قصه به ظاهرش بوده‌ است آن زمان که مسافری خسته لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ است «دوستان را کجا کند محروم او که با دشمنان نظر دارد» دشمنش میهمان سفرۀ اوست چه‌ رسد آن که شاعرش بوده‌ است @abadiyesher
چون صفر آمد و رفتش بِنشینم به عزا به غریبی به بقیع و به غریب الغربا ماه غربت شده تا آل علی دریابیم چه کشیدند و چه دیدند و غریبند آنها آه پیغمبر ما کشته شده مثل حسن مثل رضا ماجرایی که غریب است و عجیب است أسفا آه از کوچهٔ معروف بنی هاشمیان سرشان آمده آنجا چه بلاها چه بلا آه از درد حسن دیده که مادر سیلی خورده از دست جفاکارِ پسر، ابن خطا همسرش در عوض اینکه کنارش باشد جای آب او دهدش کاسه ای از زهر جفا آتشی در جگرش شعله کشید از نفسش طشت خون پر شده بی هیچ صدا هیچ صدا مثل این جد غربیش شده مرگش یکسان کشتهٔ زهر جفا بخت حسن بخت رضا یادگاران حسن کرب و بلایی شده اند قاسم بن الحسن و پیش عمو،عبدالله حق آن نیست نگویم چه کشید اختر او مظهر صبر خدا زینب او کنز حیا مادرش بین در و ضربت سر بر پدرش یا حسن خون جگرش یا که حسین غرق بلا تو کریم بن کریم بن کریمان هستی معدن جود و سخایی تو به هر صحن و سرا جان من هم بفدای تن افتاده غریب که ندارد نه ضریح و نه چراغی نه بنا @abadiyesher
بخشیدمت؛ حلال! مبادا که روز حشر بخشش شود بهانه‌ی دیدار دیگری @abadiyesher
🏴السلام علیک یا سبط اکبر الرسول ص🏴 عالم و آدم گدایان حسین‌اند و حسن خود امام و پیشوای پادشاه بی‌سر است او کریم بن کریم است و دلش دریای مهر در مقامات کرامت از همه دنیا سَر است هم و غمش مهربانی ،کار و کردارش کَرَم راه و رسمش یادگار مسلک پیغمبر است مونس جانِ علی، نور دو چشـمان بتول در هجوم ناخوشی‌ها تکیه‌گاه خواهر است تکیه‌گاه خواهر اما خود بدون تکیه‌گاه ای بمیرم داخل منزل هم او بی‌یاور است چشم او ابر بهار و صورتش رنگ خزان این یکی از درد کوچه، آن یکی از همسراست جانماز از زیر پاهایش کشیدند ای عجب این جواب عهد و پیمان با نبی و حیدر است برق سیلی، دستِ بستـه، میخ، بـازوی کبود گرچه با سم، در حقیقت کشتهٔ داغِ در است قبرْ مخفی، بی‌حرم ، مظلوم اما مقتدر بارالهیٰ این پسر خیلی شبیه مادر است آل حیدر جنگ و صلحش در مسیری واحد است پس حسین بن علی هم مجتبایی دیگر است @abadiyesher
هرشب گریستم ز فراقت غزل غزل بعد از تو شعرهام همه بی‌کلام شد @abadiyesher
باغ نه! گوشه‌ی گلدان نگهم می‌داری یا لب خسته‌ی ایوان نگهم می‌داری خسته‌ام فصل شکفتن نرسیده است هنوز؟ بذرم و از همه پنهان نگهم می‌داری دشتم و از عطش سبز شدن لبریزم تشنه‌ی تشنه‌ی باران نگهم می‌داری رودم و یکسره دلشوره‌ی دریا نشدن باز در حسرت جریان نگهم می‌داری من همان شاه‌ترین بیت فرو پاشیده که تو در لشکر دیوان نگهم می‌داری یا غزل‌خیزترین بند همین دیوانم که تو در گوشه‌ی زندان نگهم می‌داری خسته‌ام فصل شکفتن نرسیده است هنوز؟ من بهارم، تو زمستان نگهم می‌داری! @abadiyesher