eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باید شبی دوباره خودم را صدا کنم فکری برای آخر این ماجرا کنم کوه غمیست روی دل بی نوای من باید برای شانه ی قلبم دعا کنم این خانه کوچک است،غزلخانه ای جدید باید برای خاطره هایم بنا کنم احساس را به یاد نگاه و تبسمت نذرِ قدومِ محترمِ واژه ها کنم شاید دوباره در بزنی، زود می روم روی اجاق عشق،غزل دست و پا کنم فرصت نبود خوب به جا آورم تو را باید تمام زندگی ام را قضا کنم
جرم او غیر قابل تفهیم از ازل تا همیشه در تحریم عاقل و بااراده و محکم عاشق و بی‌اراده و تسلیم توده‌ی خاطرات و دلتنگی توده‌ی پرمحبت و خوش‌خیم تنگ، نازک، شکسته، فرسوده کوزه‌ای غیر قابل ترمیم خالق روزهای تاریخی مبدا عاشقانه‌ی تقویم شعرخیز و لطیف و بارانی دل همان پرغزل‌ترین اقلیم دل همان کوه پایبند که گاه مثل کاه است پیش پای نسیم فرق دارد شکستن این دل فرق دارد قسم به اشک یتیم
پاییز مرگ‌ها و بهار مقاومت آلاله‌های سرخ دیار مقاومت سید حسن، حجازی و یاسین و مغنیه جانم فدای ایل و تبار مقاومت از باغ‌های غم‌زده سرریز می‌شود دردانه ‌های صبر انار مقاومت ای انعکاس روشن جولان زندگی زنده است کوه دامنه دار مقاومت گل بوته‌های زخمی و اسلیمی امید آمیزه‌های نقش و نگار مقاومت بار امانتی است که بر شانه‌های ماست بر دوش ماست قرعه‌ی کار مقاوت تا انتهای جاده‌ی تاریخ می‌رویم از ابتدای راه کنار مقاومت عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان سر زنده ایم بر سر دار مقاومت @abadiyesher
پوسیده، ناامید، طنابی قدیمی‌ام یا دست‌های خسته‌ی تابی قدیمی‌ام از گوش‌های ناشنوا زخم خورده‌ام فریادهای حرف حسابی قدیمی‌ام لبخندهای واقعی‌ام را ندیده‌اید! من سال‌هاست پشت نقابی قدیمی‌ام راهی بجز نخواندن این عاشقانه نیست افسانه‌ای میان کتابی قدیمی‌ام شاید عقاب شیطنتی کودکانه یا، آمین اشتباهِ ثوابی قدیمی‌ام هر روز خاطرات تو را حمل می‌کنم من میخ آبدیده‌ی قابی قدیمی‌ام دیر است، دیر تشنه‌ی فهمیدنم شدی این چشمه، چشمه نیست، سرابی قدیمی‌ام دیر است! فصل چیدن انگور‌ها گذشت من تلخِ تلخِ تلخ! شرابی قدیمی‌ام @abadiyesher
31.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پهلو به پهلو در میان دود خوابیدی گهواره بود آیا فلسطین؟! زود خوابیدی! در خانه‌ای که سقفش از گل‌های حاجاتِ، چادر نماز پاک مادر بود خوابیدی با هفت‌سنگ انتفاضه کودکی کردی با اضطراب قصه‌ی نمرود خوابیدی! در کوچه‌های وحشت تاریخ چرخیدی بازی نکردی، آه! خاک‌آلود خوابیدی مرداب دنیا شوق جریان را نمی‌فهمد جای تعجب نیست اگر ای رود خوابیدی! @abadiyesher
خوب می‌دانم که آخر در حرم گل می‌کنم فصل دوری را اگر دارم تحمل می‌کنم می‌روم از خانه بیرون، بی‌نهایت تشنه‌ام بر حریم خواهر باران توسل می‌کنم درّه‌ی تاریک دلتنگی امانم را برید پس برایش می‌نویسم، شعر را پل می‌کنم می‌رسم با واژه‌ها میدان هفتاد و دو تن شهر را در سایه‌ی مهرش تخیّل می‌کنم خسته و درمانده با صدها سوال بی‌جواب می‌گذارم سر به روی شانه‌های آفتاب می‌نشینم با خیالم در حوالی حرم در بهشت خاطراتم، در خیابان ارم می‌روم نزدیک‌تر، نزدیک‌تر، نزدیک‌تر هرچه هست و نیست را جا می‌گذارم پشت سر اقتدا بر خواهر خورشید هشتم می‌کنم با یقین و نور روحم را تیمم می‌کنم دفترم را چشمه‌ی دل آبیاری می‌کند قلبم اینجا جای خون احساس جاری می‌کند در شگفتم کاغذم طعم محبت می‌دهد یا دهان واژه‌ها بوی حقیقت می‌دهد گرچه امروز آمدم با بقچه‌ای شعر جدید من همانم،شاعر دلتنگ از خود ناامید السلام ای نبض شعر از نفس افتاده‌ها ای تمام دلخوشی در قفس افتاده‌ها لابه‌لای بوته‌های بیشه‌ی عشق خدا سبز می‌ماند غزل با ریشه‌ی عشق شما @abadiyesher
باغ بی باغبان نمی‌ماند راه بی کاروان نمی‌ماند حاج قاسم، هنیه یا سنوار عشق بی ساربان نمی‌ماند... @abadiyesher
با جنون مرز مشترک داریم ضاحیه، غزه، بعلبک داریم بید مجنون، صنوبر دردیم وقت غم،وسایه‌ای خنک داریم زیر آوار و روی آواریم زنده یا مرده‌ایم، شک داریم! روی یاقوت زخمی دلمان "نحن ابناء عشق" حک داریم مات و شرمنده شعر می‌گوییم قصد همدردی و کمک داریم! هر چه تو زخم تازه‌ای داری ما فقط اشک پرنمک داریم! غزه، بیروت، سوریه، لبنان ما همه درد مشترک داریم @abadiyesher
بی‌لشکریم، حوصلهٔ شرح قصه نیست (فاضل نظری) ارگ بمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست غرق غمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست تا زنده‌ایم بار امانت به دوش‌ِمان! کوهی خمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست سهراب شاهنامهٔ تقدیر و قسمتیم یا رستمیم؟ حوصلهٔ شرح قصه نیست تلخیم و کنج کافهٔ غم خاک می‌خوریم کهنه‌دمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست با پیلهٔ خیال تو پرواز می‌کنیم ابریشمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست عجّل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان بی‌همدمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست @abadiyesher
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
بی‌لشکریم، حوصلهٔ شرح قصه نیست (فاضل نظری) ارگ بمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست غرق غمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست تا زنده‌ایم بار امانت به دوش‌ِمان! کوهی خمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست سهراب شاهنامهٔ تقدیر و قسمتیم یا رستمیم؟ حوصلهٔ شرح قصه نیست تلخیم و کنج کافهٔ غم خاک می‌خوریم کهنه‌دمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست با پیلهٔ خیال تو پرواز می‌کنیم ابریشمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست عجّل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان بی‌همدمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست @abadiyesher
بذر عشقم را به روی سنگ اگر می‌کاشتم بعد عمری لااقل یک خوشه گندم داشتم... @abadiyesher
خشکیده‌ایم ،بی تو شکوفا نمی‌شویم پاییز مانده، ختم به یلدا نمی‌شویم مثل کلاف گم‌شده در بازی جهان پیچیده‌ایم در خود و پیدا نمی‌شویم آنقدر صخره ریخته بین مسیرمان سردرگمیم، وصل به دریا نمی‌شویم سرگرم ایستگاه شدیم و مسافران غافل از اینکه دیر شود، جا نمی‌شویم یک‌ عمر ندبه خوانده برای ظهور خود یک لحظه یار یوسف زهرا نمی‌شویم عجّل علی ظهورک تنهاترین امام روحی لک الفدا به لب، اما نمی‌شویم @abadiyesher