حاج مهدی رسولی4_5888483287613051774.mp3
زمان:
حجم:
13.22M
#بشنوید
نماهنگ | #سلام_عزیزم
قطعه کامل صوتی
بانوای: #حاج_مهدی_رسولی
تنظیم و میکس:علی افسری
تهیه و تولید شده توسط
مجموعه رسانهای اهلبیت مدیا
و واحد رسانهٔ #هیئت_ثارالله_زنجان
#بشنوید
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باورِ تقویم مسلمان میشد
شب؛ همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جانِ پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود، نه آن دیگرها
مرد؛ مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خودِ صبح خطر دور و برش میرقصید
تیغِ عریان شده بالای سرش میرقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گرچه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمّد خودِ او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود، نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جانِ پیغمبر خود را، سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیهٔ ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن!
جگر شیر نداری، سفر عشق مکن!
عنکبوت آیهای از معجزه بر سردر دوخت
تاری از رشتهٔ ایمان تو محکمتر دوخت
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بسته ام و خواجه سخن میگوید
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#بشنوید
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باورِ تقویم مسلمان میشد
شب؛ همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جانِ پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود، نه آن دیگرها
مرد؛ مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خودِ صبح خطر دور و برش میرقصید
تیغِ عریان شده بالای سرش میرقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گرچه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمّد خودِ او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود، نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جانِ پیغمبر خود را، سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیهٔ ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن!
جگر شیر نداری، سفر عشق مکن!
عنکبوت آیهای از معجزه بر سردر دوخت
تاری از رشتهٔ ایمان تو محکمتر دوخت
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بسته ام و خواجه سخن میگوید
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست...
#سیدحمیدرضا_برقعی