سایه ام را بتکانید تکانم ندهید
لا اقل کوچه ی بن بست نشانم ندهید
مدتی هست به هر بیت خودم می لرزم
از گسل های تنم هی هیجانم ندهید...
بگذارید دلم یک شبه فرسوده شود
مژده ی تلخ ترین فصل خزانم ندهید
به خودم زل زده ام مثل کبوتر انگار
زاده ی استرسم هی فورانم ندهید
بال در من نزند عشق، چه کاری بکند ؟
بهتر آنست که هی نیش به جانم نزنید
#نجمه_زارع
دلتنگی به سبک شاعرها:
الا ای آهـــوی وحــشی کـجایی؟ (حافظ)
بماندم بی سر و سامان کجایی؟ (عطار)
کجایی؟ با فـراقم در چـه کاری؟ (عراقی)
نــگارِ تـــازه خــیز مــا کـجایـی؟ (باباطاهر)
کجایی ای جـنون ویرانهات کو؟ (بیدل)
کجایی تو؟ کجایی تو؟ کجایی؟ (مولانا)
دلتنگ شدن شرط نخستین رهایی است
خوشبخت اسیری که در این مهلکه سر داد!🌱
#محمدحسنجمشیدی
💚🍃
باشد که روزگار بچرخد به کام ِ دل
باشد که غم خِجل شود از صبرِ قلبِ ما
#معصومه_صابر
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد
ایکاش می آمد و از دور تماشا میکرد...
#هوشنگ_ابتهاج
🍃🍂
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت....💧😔
#سیدحمیدرضا_برقعی
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمیماند
چه باید گفت با آن کس که میدانی نمیماند؟
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمیماند
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمیماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصهخوردن نیز دندانی نمیماند
اگر دستم بهناحق رفته در زلف تو معذورم
برای دستهای تنگ ایمانی نمیماند
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمیماند
بخوان از چشمهای لالِ من امروز شعرم را
که فردا از منِ دیوانه دیوانی نمیماند!
حسین زحمتکش
اگــــــر بــــــــاران نبارد حالِ دریا را نمی دانم
غم ِ سر در گریبانی دنــــــــــیا را نمی دانم
اگر باران نـــــــــبارد برگها هم دائما زردند
و من خشکیده ام گلبرگ ِمینا را،نمیدانم
سکوتی سرد برقانون ِجنگل حکم میراند
پلنگِ زخــــــــمی ام کشف ِمعما را نمیدانم
برای آسمان گُر گرفته اشک میــــبارم
دلم درگیر امروز است ،فردا را نمـــــــیدانم
اگر باران نبارد دلخوشیها زود میمیرند
ومن دق میکنم آن ابر تنها را نمیدانم؟!
#صفيه_قومنجانی
☁️
صبح يعنى سرِ بوسيدنِ لعل و لبِ تو
بينِ خورشيد و گل و آینہ دعوا بشود
صبح يعنى تو بخندى و از آن لبخندت
پستہ از حســرتِ لبخندِ تو رُسوا بشود
مهدی خداپرست
بار دیگر صبح شد، بیدار شد این زندگی
ای تمام حس بودنهای من صبحت بخیر
#نادر_احدزاده
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست
نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست
چرا من مثل سجاده نیفتم زیر پای او
که از زخم تنش زنجیر، زخم تازهتر میخواست
مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
#امام_سجاد علیه_السلام
#سیدحمیدرضا_برقعی