گاهی وقتها بايد
رفت، رفت، رفت
يک خيابان دراز را گرفت
تا آخرين نفس رفت
پيچيد به يک كوچهی باريک
و ناپديد شد...
#عباس_معروفی
دوباره قصهٔ آشوب و فتنهٔ آنی است
دوباره فصل تب و التهاب و قربانی است
به واژه واژهٔ "زن، زندگی و آزادی"
سقوط عاقبت ماجرای عریانی است
دوباره کوچه و پس کوچهها و دانشگاه
اسیر عربدهکشهای قاتل و جانی است
دوباره بحث نفوذ و وطن فروشیِشان
برای فتنه و تشدید نابسامانی است
دوباره هجمهٔ دنیای وحشی غرب و...
دوباره آل سقوطی که در رجزخوانی است
همیشه مرکز این فتنه در تلاویو است
اگرچه عاقبت کارشان پشیمانی است
صبوربودن ما را به پای این بنویس؛
که در تدارک یک انتقام طوفانی است
مدافعین حرم مرد و زن ندارد که
حجاب، اسلحهٔ دختران ایرانی است
عجیب کشور امنی است کشوری که در آن
هزار باکری و قاسم سلیمانی است
علم ز دست کسی بر زمین نمیافتد
اگر چه در لبهٔ پرتگاه و ویرانی است
علم به دست علمدار میرسد آخر
فرج رسیده و در پیچهای پایانی است
پدر فقط که پدر نیست، امنیت با اوست
امام و قائِدُنا سیدِ خراسانی است
#محمدجواد_منوچهری
کلافه کردهای مرا
چرا همیشه لبخندهایت
از شعرهای من
زیباتر است ...
#رضا_کاظمی
مثل تمام جمعه هایی که پر از آه است
حالا دوباره یک غروب بی تو در راه است...
#میترا_ملک_محمدی
خسوف و کسوف
همین است دیگر؛
موهایت جلوی چشمانت را میگیرد
یک شهر را به نماز آیات وادار میکنی...
#محمد_رمضاننیا
#خورشید_گرفتگی
🖇💌
وَ چه حالیست تماشای خسوف از نزدیک
گیس را پس مزن از صورتِ خود بانو جان...
#کنعان_محمدی
🖇💌
یکباره اگر خدا تو را بالا!!! بُرد
در زندگی ات تمامی غمها مُرد!!!
مغرور نشو فخر به مردم نفروش
زیرا که به یک آه، زمین خواهی خورد...
#محمدجواد_منوچهری
🌴💙🌴
اوایل حسرت و لرزش اواخر در تب گیجی
دلم را دست تو دادم تو گفتی از دل اخراجی
تو میدانی که من وابسته ات هستم ولی افسوس
نداری قصد دل دادن که یعنی مرگ تدریجی
اگر خیری برایم داشتی باید که میماندی
ولی اکنون ببین افتاده ام در وضع بغرنجی
اگر هم دوست دارَم بوده ای روزی که میگفتی
نه در اشعار پنهانی نه با تصویر شطرنجی
اگر مشتاق دیدن بود می آمد اگر هم نه
همین وضعی که میبینی منم آن عشق اخراجی
#سید_طباطبایی
به تنهایی قسم شب ها ندارم خواب راحت
پر از فکر و خیالم چشم هایم کرده عادت
شبی را تا سحر در فکر،شعری میسرودم
تراشیدم مدادم را ،تراشیدم نگاهت
ببین بر پیکرم جز شعرها چیزی نمانده
غزل هایی که میخواندم فقط گفتم به ساعت
اگر هم خاطراتی داشتی با خود بیاور
تورا با خاطراتت دوست دارم بینهایت
#سید_طباطبایی
مطمئنم که پشیمان شده برمیگردی
پس چرا این همه نارو زده با نامردی
کاش یادت نرود زخم زبان هایت را
زخم هایی که نمک میزده وا میکردی
عذرخواهی،طلب بخشِشت آن هم حالا؟
بر سر من چه بلاهای بدی آوَردی
واگذارت به خدا کرده و بد میبینی
تا ببینی چه شود عاقبت خونسردی
هرچه از درد نوشتم که بگیرم آرام
نشد آرام دلم،شد غزلم بد دردی
#سید_طباطبایی
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالا تر است
#صائب_تبریزی
امشب از شبهای تنهایی است رحمی کن بیا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من...
#مولوی
باران بزند بر تن شهری كه نباشی
پاییز تر از این شب دلگیر مگر هست؟
🖋#شاهین_پورعلی_اکبر
همراه بسيار است، اما همدمی نيست
مثل تمام غصهها، اين هم غمی نيست
دلبستهی اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نيست
كار بزرگ خويش را كوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمی نيست
چشمی حقيقتبين كنار كعبه میگفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نيست
در فكر فتح قلهی قافم كه آنجاست
جايی كه تا امروز بر آن پرچمی نيست
#فاضل_نظری
ز بزمم رفت دوش و آمد امشب مُردم از خجلت
که از دیشب زِ هجرش مانده بودم زنده تا امشب
#مشتاق_اصفهانی
~`❤️
زیر قیمت میخری، با «سود کم» رد میکنی!
قلب آدم«خانه ی عشق»است، سمساریکه نیست!
#اصغر_عظیمی_مهر
~`🌱
من جز برای تو، نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، منِ تو
#قیصر_امینپور
`•🌱
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگیام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آبودانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمانتر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم، نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی است که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنهٔ حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟
آلوچههای چشم تو مثل گذشتهاند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو، برو که تو این نان تلخ را
در سفرهای به سادگی من گذاشتی
#مهدی_فرجی
🌼🍃...
نخ به پای بادبادکهای
کمطاقت مبند
زندگی را هرچه آسانتر
بگیری بهتر است🎈
#فاضلنظری
`•🌱
دریایِ شورانگیزِ چشمانت چه زیباست!
آنجاکهباید دل به دریا زد، همینجاست
بیهوده میکوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانیکه در چشمتو پیداست
#حسین_منزوی
آسمان آبی تر
آب آبی تر
من در ایوانم، رعنا سر حوض
رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت :
موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
من ودا می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم می خندد رعنا هم…
سهراب سپهری
نگرانم که در این بُحبُحه یِ آزادی
نکند از گرهِ عشقِ تو آزاد شوم
#علی_احمدپور
دلم شکسته، مرانَش، که بغض هست و گلو نیست
نوشتهام، تو مخوانَش، مجالِ رازِ مگو نیست
#جویا_معروفی
آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسه ای
مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی
🖋#آرششفاعی
آمدم یاد تو از دل به برونی فِکنم
دل برون گشت ولی، یادِ تو با ماست هنوز
#مهدیاخوانثالث
ڪوشش بیهوده ڪردم تا فراموشش ڪنم
ڪارغم در خاطر دیوانگان، یادآورے است
#هادی_محمدحسنی