🕯نشد طلوع کنی🕯
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
تو مثل یک نفس تازه حبس میگشتی
تویی که در نفست گم شدند طوفانها
«چه خلوت خوشی» آرام زیر لب گفتی
و سجده کردی جای تمام انسانها
نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند
تقیّهکار شدند آفتابگردانها
تو یوسفی و مجازات یوسفی این است
چنین دهند گواهی تمام قرآنها
#محمدمهدی_سیار
#شهادت_امام_کاظم #علیه_السلام
چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
#حضرت_مولانا
#حدیث_دل 🍁
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
یک خواب درست، این همه سال نداشت
امید رهایی از سیه چال نداشت
یک عمر بلا دید و بلا دید ، ولی
در سینه غمی جز غم گودال نداشت
شاعر: #محمود_مربوبی
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
در رثایت میچکد از دیده جای اشک خون
این همه بیحرمتی چشمی ندیده تاکنون
السلام ای نور حق؛ ای آفتاب کاظمین!
السلام ای حجتِ آزرده "فی قعرالسجون"
شاعر: #عادل_حسین_قربان
مجنون منم که بر غم تو مبتلاترم
از جنسِ بغضِ هستم و بس بیصداترم
شاعر زیاد داشت غزلچشمِ تو ولی
در بینِ شاعرانِ تو بیادعاترم
بس در میانِ واژهی شعرم چکیدهام
از رازهای فاش شده بر ملاترم
با عشقِ تو به عالم معراج میروم
با تو از آسمان و زمین هم فراترم
وقتی که نیستی نفسم تنگ میشود
هستی تو، از هر آنچه هوا هم، هواترم
با من بمان، بدان که تو را میسُرایمت
چون با غزلفروشِ تنت، آشناترم
#مجتبی_خوش_زبان
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد
عشق بر ما همه باران بلا می خواهد
آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد
و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد
پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود :
که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد
تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟
تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد
بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من
پای تا سر همه درد است دوا می خواهد
گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد
باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد
همچو گیسوی بلند تو شبی می باید
تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد
تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست
آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
#فریدون_مشیری
صلی الله علیک یا مظلوم، یا باب الحوائج، یاموسی بن جعفر
روزها خورشید اشک افشان برایش می گریست
شب به شب ماه از غمش نالان، برایش می گریست
خاک، بسیار از غم مظلومی اش غمناک بود
آسمان در قالبِ باران برایش می گریست
سالها این قصه یِ جانسوز در تکرار بود
سالها تاریخ در هر آن برایش می گریست
ناله ی زنجیر ها برعرش می رفت از غمش
غُل ز سنگینی غم، پنهان برایش می گریست
صوت قرآن از لب خشکش نمی افتاد هیچ
آیه آیه، خط به خط قرآن برایش می گریست
روضه خوانِ کربلا، خود روضه ای جانسوز بود
در میان روضه ها، زندان برایش می گریست
کاش زینب بود روی تَل کنار مقتلش
تاکه بر مظلومی اش از جان برایش می گریست
حضرت باب الحوائج، مثل شمعی آب شد
شعر چون پروانه سرگردان برایش می گریست
وقت تشییع امام عشق از زندان رسید
گوشه ای آرام زندانبان برایش می گریست
سوی مشهد رفت قلبم، دیدم آقایم رضا(ع)
همصدا با مردم ایران برایش می گریست
احمدرفیعی وردنجانی
باز آی که چون برگ خزانم رخ زردی است
با یاد تو دمساز دل من، دم سردی است
گر رو به تو آوردهام از روی نیازی است
ور دردسری میدهمت از سر دردی است
از راهروان سفر عشق، در این دشت
گلگون سرشکی است اگر راهنوردی است
در عرصهٔ اندیشهٔ من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردی است
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردی است؟
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد، ندانی که چه دردی است
چون جام شفق، موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهرهٔ زردی است
زین لالهٔ بشکفتهٔ در دامن صحرا
هر لاله، نشان قدم راهنوردی است
یا خون شهیدی است که جوشد ز دل خاک
هرجا که در آغوش صبا غنچهٔ وردی است
#مهرداد_اوستا
با رفتنت بهانهی یک داستان شدی
حالا که میروی چه قَدَر مهربان شدی
حالا که میروی به چه دل خوش کنم عزیز؟
اینجا بمان که با نفسم توامان شدی
"هرگز نبوده قلبِ من این گونه گرم و سرخ"
زیرا تو در تمامِ صفتها جوان شدی
یادش بخیر سبزی و باغی که داشتیم
با رفتنت بهانهی فصلِ خزان شدی
"دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت"
ای ماه من ستارهی هفت آسمان شدی
حالا که میروی به خدا میسپارمت
حالا که میروی به خدا مهربان شدی
#جویا_معروفی
از نـام خداسـت نـام زیبـای علی
مانده است جهان برای معنای علی
بـا ذکـر علـی کنـد در خیبـر را
چون اسم الهـی شده نجوای علی
#محمدجواد_منوچهری
#یا_علی_ابن_ابیطالب
@gida13
نارنج فرستاده نوشته است که بو کن
این عطر سر زُلف شِکن در شِکن ماست
#حامد_عسگری