eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
440 دنبال‌کننده
41.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
11 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 من هم از آمریکا می‌ترسم! 💠 می‌گویند: این خاطره را بارها نقل کرده‌ام که در یکی از مجامع بین المللی که نطق خیلی پرشوری در آن جا علیه تسلط قدرت‌ها و نظام سلطه در دنیا ایراد کردم و آمریکا و شوروی را در حضور بیش از صد هیات نمایندگی و روسای دولت‌ها، به نام کوبیدم و محکوم کردم، بعد از آن نطق، عده زیادی آمدند تحسین و تصدیق کردند و گفتند: «همین سخن شما درست است.» یکی از سران کشورها که یک جوان انقلابی بود - و البته بعد هم او را کشتند - نزد من آمد و گفت: «همه حرف‌های شما درست است، منتها من به شما بگویم که به خودتان نگاه نکنید که از آمریکا نمی‌ترسید؛ همه اینهایی که در این جا نشسته‌اند، از آمریکا می‌ترسند!» بعد سرش را نزدیک من آورد و گفت: «من هم از آمریکا می‌ترسم!» 🔻هیبت ابرقدرتی ابرقدرت‌ها، همیشه بیشترین مشکلات آنها را در دنیا حل می‌کرده و می‌کند. در حقیقت، قدرت و سلاح و پول و سیاست و عقلشان، به مراتب کمتر از هیبتشان است. این هیبت آنهاست که همه را می‌ترساند و جرات نمی‌کنند در مقابل آنها بایستند. ۱۹ بهمن ۱۳۶۸ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
‍ سیدجاسم انسانی متواضع و خنده‌رو بود، ایشان خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت، خیلی هم اجتماعی بود همیشه کارگشای دوستان بود و در عوض از آنها می‌خواست که برای شهادتش دعا کنند، تقریباً همه هم‌دوره‌ای‌هایش در زمان جنگ شهید شده بودند و ایشان از قافله شهدا جا مانده بود بغض دوستان شهیدش را داشت. شجاعت و بی‌باکی‌اش مثال زدنی بود شهرتش ضدگلوله بود، پاک و دوست داشتنی بود، سید جاسم پسرعموی دو شهید بود، شهید ناصر و شهید فرج، هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت سمت اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند. بنیانگذار اطلاعات برون‌مرزی بودند آنها در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران وارد پادگان‌ها و مقرهای نظامی عراق می‌شدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع برمی‌گشتند، سید جاسم همه زیرو بم منطقه عملیاتی جنوب را مثل کف دست می‌شناخت شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسی‌ای ایفا کردند. سید ناصر در جنگ یک اسطوره بود، هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ تحمیلی برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیشروی داشتند، سید ناصر در خیبر و سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. 🌷شهید سیدجاسم نوری🌷 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را می‌دیدم که با دستی پر از سینه‌اش را گرفته بود و از درد روی زمین پا می‌کشید. سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بی‌رحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش می‌کنم!» 💠 از آینه چشمانش را می‌دیدم و این چشم‌ها دیگر بوی خون می‌داد و زبانش هنوز در خون می‌چرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشم‌هایش به نگاهم شلاق می‌زد و می‌خواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت می‌کنم نازنین!» هنوز باورم نمی‌شد قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم می‌کرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید. 💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر می‌شد و او حالم را از آینه می‌دید که دوباره بی‌قرارم شد :«نازنین چرا نمی‌فهمی به‌خاطر تو این کارو کردم؟! پامون می‌رسید ، ما رو تحویل می‌داد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار می‌کردن!» نیروهای امنیتی هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه هم‌پیاله‌های خودش به شانه‌ام مانده بود، یکی از همان‌ها می‌خواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر باورم نمی‌شد و او از اشک‌هایم را حس می‌کرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازه‌ای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!» 💠 دیگر از چهره‌اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش می‌ترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه می‌چکید. در این ماشین هنوز عطر مردی می‌آمد که بی‌دریغ به ما کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون می‌بارید. در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!» 💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید :«اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!» 💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. 💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش را تمنا می‌کرد. همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای مادر ماند و من تمام این را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. 💠 سال‌ها بود و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر رهایی نبود... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
خـــــنده‌ کن رنگ‌بگــــیرد‌ درودیوارِدلــــــم؛ خــــــنده کن ‌ازلبت‌این‌حوضـــــچه،کاشےبشود...! تاسوعایی مدافع حرم الله_طالبی_اقدم . 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔻حالا این کتاب خواندنی تر است 🔻این کتاب ماهیت خوئینی‌ها رو به خوبی شناسانده تا جایی که به شدت از آن عصبانی شد. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️فرار رو به جلو! 🔻آقای موسوی خوئینی ها بدون درنظر گرفتن سوابق حمایتش از دولت اعتدال، نامه سرگشاده ای نوشته که یادآور نامه بدون سلام و والسلامی است که جرقه ای شد تا آتش فتنه 88 روشن شود. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
📌سوالات استاد عبدالحسین خسروپناه در پاسخ به نامه‌‌ی اخیر جناب به مقام معظم رهبری 🔰 بسم الله الرحمن الرحیم نامه‌ای جناب در روزهای اخیر خطاب به مقام معظم رهبری ناظر به آسیب مشروعیت و مقبولیت نظام نوشتند. بنده ناظر به این نگاشته چند نکته را عرض می‌کنم: ۱. نگارنده نامه ان‌شاءالله با قصد خیر و صلاح به نوشتن این نامه پرداختند. ۲. ای کاش نگارنده نامه به علل و عوامل این حوادث ناگوار می‌پرداخت و اینکه چرا کشور به لحاظ معیشتی به اینجا رسید و مردم را با مشکلات اقتصادی مواجه کرد آیا صرف بیان معلول بدون بررسی علت‌های اساسی دردی را دوا می‌کند؟ ۳. جناب خوئینی باید این نامه را پیشتر خطاب به ریاست محترم جمهوری و هیات دولت می‌نوشت تا نه تنها تمام هم و غم خود را به سیاست خارجی و همه تلاش‌های سیاست خارجی را به برجام منحصر نسازند بلکه در کنار برجام با کشورهای دیگر غیر اروپایی و آمریکا ارتباط برقرار کنند و از همه مهم‌تر به نیروهای داخلی اعتماد نمایند و مردم سالاری اقتصادی و اقتصاد مقاومتی را تحقق بخشند که مطابق نظر کارشناسان این وضعیت اسفبار اقتصادی حاصل نیاید. ۴. جناب خوئینی بیش از هر شخص دیگری می‌داند که انحصارگرایی اقتصادی و قدرت‌های مافیای وارداتچی‌ها بیشترین آسیب را به اقتصاد کشور زدند؛ حال خودشان بفرمایند که این قدرت‌های مافیای اقتصادی چه کسانی هستند و از چه احزابی هستند و رفقا و همراهان چه افرادی هستند؟ ای کاش جناب خوئینی در کنار این نامه به رهبری، چند نامه به رفیقان و هم سیاسیون و هم رازان و همراهان خویش می‌نوشت و از آن‌ها می‌خواست مکیدن خون مردم بس است جنایت اقتصادی بس است تهاجم معیشتی بس است؛ سوال این است ایشان با چه عقلانیت و شرعیتی رهبری را مخاطب نامه خود قرار می‌دهد تا با دلالت التزامی ذهنیت مردم را مخدوش سازد؛ در حالی که منشا مشکلات افراد معلوم الهویه هستند؟ ۵. مشکل دیگر ساختارهای معیوب و فسادساز اقتصادی و معیشتی است که مرتبط با مجلس شورای اسلامی است؛ حال سوال این است چرا تاکنون هیچ پرسش و درخواست و رهنمودی برای اصلاح ساختارهای اقتصادی و معیشتی و قوانین بانک و گمرک و واردات و صادرات و غیره به مجلس ندادند؟ 🔻 امیدوارم جناب خوئینی که سال‌هاست قدرت اقتصادی کشور در اختیار احزاب خویش و دوستانش بوده به این پرسش‌ها پاسخ دهد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته عبدالحسین خسروپناه حوزه علمیه قم هفتم تیر ۱۳۹۹ کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
متن نامه دفتر تحکیم خطاب به موسوی خوئینی ها جناب آقای محمد موسوی‌خوئینی‌ها با سلام اخیرا نامه‌ای خطاب به رهبر انقلاب نوشته‌اید و از شرایط کشور گله کرده‌اید، اولا خوشحالیم که از پس پرده سیاست به وسط میدان آمده‌اید؛ این اتفاق خوبی است؛ چون مستوری بیش از حد فرد را در سیاست غیرواقعی می‌کند و اجازه نمی‌دهد در فضای عمومی آثار کنش‌های سیاسی‌اش را ببیند و خروجی‌اش می‌شود چنین نامه‌هایی. جناب خوئینی‌ها! اگر در خصوص شرایط کشور واقعا نیت خیرخواهانه‌ای داشتید باید قبل از این نامه، دو نامه دیگر می‌نوشتید اول خطاب به خود و هم قطارانتان در مجمع روحانیون و حزب اتحاد ملت و کارگزاران سازندگی و ... و می‌گفتید حالا وقت آن است که به خاطر فریب مردم در این سالها خاضعانه عذرخواهی کنیم و دوم خطاب به جناب روحانی و از ایشان می‌خواستید هر چه سریع تر استعفا دهند که هر روز ماندنش در دستگاه اجرایی مضر به حال کشور است. جناب خوئینی‌ها در این نامه رندانه تلاش کرده‌اید اولا چشم حقیقت را بر نکات مثبت ببندید و ثانیا در توصیف و تفسیر صحنه ناکارآمدی نقش دستگاه‌های گوناگون را نادیده بگیرید و آدرس نادقیق بدهید، خطای محاسباتی شما این است که زیادی روی ضعف حافظه تاریخی ملت حساب بازکرده‌اید؛ جناب خوئینی‌ها مردم یادشان نمی‌رود که شما و رفقایتان در هر دوره قبل از انتخابات‌های ریاست جمهوری در بوق و کرنا می‌کردید که اگر به ما رای ندهید مملکت به چه تونل وحشتی می‌رود که بیا و ببین و بعد که رای می‌آوردید و ناکارآمدیتان جلوه‌گر می‌شد؛ فریاد کی بود کی بود ما نبودیم سر می‌دادید. جناب خوئینی‌ها مردم یادشان نرفته در سالهای پس از جنگ سه دولت از چهار دولت به طور کامل در اختیار شما و هم حزبی‌هایتان قرار داشته است. چرا عذر خواهی نمی‌کنید؟ آقای خوئینی‌ها بیایید در مورد شاهکار آخرتان یعنی دولت روحانی چند عدد را با هم مرور کنیم، می‌دانستید در این دولت قیمت ارز 7 برابر شده است؟ می‌دانستید قیمت سکه و طلا 6 برابر شده است؟ از برج و بارویتان در جماران خارج شده‌اید که بدانید مردم در بازار مسکن چه می‌کشند؛ می‌دانستید دولت تحت حمایتتان قیمت مسکن را به متری بیست میلیون رسانده است؟ می‌دانستید جناب روحانی و شرکا که با تکرار شما و رفقایتان در گعده‌های مجمع روحانیون کلیددار پاستور شدند کاری کرده‌اند که سن انتظار برای خانه‌دار شدن مردم به هشتاد سال رسیده است. جناب خوئینی‌ها می‌دانید حقوق یک کارگر در دولت مطبوعتان دو میلیون تومان است و خط فقر در تهران 9 میلیون و قیمت پراید نود میلیون، دولت مورد حمایتتان شاخص رفع تبعیض را به بدترین وضع رسانده است. چون گفتید گزارش دارید خواستیم از دولتتان کمی گزارش بدهیم. نمی‌خواهید به آن دو پیشنهاد فکر کنید!؟ عذرخواهی و در خواست استعفا دولت را می‌گوییم. آقای خوئینی‌ها، از پس پرده در آمده‌اید تا خود را اپوزوسیون جمهوری اسلامی جا بیندازید؛ گویا به تابستان داغ امید دارید؟ خیالتان راحت باشد، این تابستان‌ها آمده‌اند و رفته‌اند اما چیزی عاید بزرگ‌تر از شما هم نشده است. جناب خوئینی‌ها سعید حجاریان چند روز قبل در فاز اول رادیکالیسمی که شما فاز دومش را کلید زدید؛ گفته بود شاخص اصلاح‌طلبی اکبر گنجی است، همان گنجی که می‌گفت حضرت روح الله و عقایدش باید به موزه برود. فاز بعدی چیست عالیجناب؟ جناب خوئینی‌ها! هاشم صباغیان می‌گوید اکبر گودرزی و رفقای رادیکالش که ماشه به پیکر شهید مطهری چکاندند شاگردان شما در مسجد جوستان بودند، البته ما به پیروی از حضرت امام حرف نهضت آزادی چی‌ها را باور نمی‌کنیم حتی اگر رفقای شما با آنها رفیق شده باشند اما حالا خطر جمع شدن رادیکال‌های جدید را زیر عبای شما می‌بینیم، تکلیف چیست؟ آقای خوئینی ها هیچکس به اندازه دفتر تحکیم وحدت از کرده های شما در چهل سال گذشته باخبر نیست، حال که بر روی سن رفته اید خود نیز باید پاسخگوی وضعیتی که شما و دولتتان مردم را به آن دچار کرده اید باشید. حتما فراموش نکرده اید که چهل روز پیش با رهبر انقلاب در مورد واقعیت ها صحبت کردیم ولی چهل سال است که شما را پاسخگوی اعمالتان نبوده اید. والعاقبه للمتقین شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
امام صادق (ع)فرمودند: 🔷 خوشبخت كسى است كه براى نفس خود خلوت و فراغتى يابد و به كار اصلاح آن پردازد. 📖 بحارالأنوار، 78، ص203. 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
یک بار هم وصیتنامه شهدا را بخوانید 🌹امام خمینی: اين وصيتنامه‏‌هايى كه اين عزيزان[شهدا] می‌‏نويسند مطالعه كنيد. پنجاه سال عبادت كرديد، و خدا قبول كند، يك روز هم يكى از اين وصيتنامه‏‌ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكر كنيد. 📗صحیفه امام؛ ج۱۴ ص۴۹۱ | جماران؛ ۱ تیر ۱۳‌۶۰ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔴نه آمریکا و نه بزرگتر از آمریکا قادر نیستند حادثه‌ ای مثل حادثه‌ی صلح امام حسن(ع)را بردنیای اسلام تحمیل کنند. ✅اینجا اگر دشمن زیاد فشار بیاورد،حادثه‌ی کربلا اتفاق خواهد افتاد! امام خامنه ای 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
⭕️ساده زیستی سرداری که نقشه‌های تریلیون دلاری غرب برای بر هم زدن منطقه را نقش بر آب کرد... ✍حجّت‌الاسلام علی شیرازی: تاکنون این را نگفته‌ام اما اکنون که ایشان شهید شده‌اند می‌گویم که سردار سلیمانی یک ریال یا یک دلار حق ماموریت نگرفت؛ گاهی به من می‌گفت که من در خرج زندگی زن و بچه خود می‌مانم. 🔸یکی مثل حاج قاسم با سالها ماموریت خطرناک برون مرزی ریالی از حقش رو نگرفت، یکی هم مثل ظریف و تیمش تنها بخاطر تحمیل برجام پر ضرر و خسارت، صدها سکه طلا به جیب زدند .میزان حق ماموریت های اروپاگردیشان را فقط خدا میداند کاش یک صدم مردانگی حاج قاسم رو بعضی مسئولین داشتن! 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. 💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. 💠 چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!» 💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! 💠 اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. 💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد :«به بهشت خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت :«اینجا ییلاق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه !» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره!» 💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به برگردیم و چه راحت می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!» 💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم!»... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
هی نگاهت بڪنم! گم بشوم در چشمت ؛ گم شدن در شبِ چشمان تو پیـــدا شـدن اسـت ... الله_طالبی_اقدم هدیه‌به‌روح‌پاکش 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
﷽؛ 🌸🍃 آیت الله (رحمة الله علیه) : یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری کل داراییش یک درهم بود صدقه داد، شب در خواب دید او را به باغ مجللی دعوت کرده اند که نظیر آن را کسی ندیده بود، باغی دارای قصری بسیار عالی، پرسید: این باغ و قصر از آن کیست؟ گفتند: از آن شماست. وی تعجب کرد که من در برابر اینهمه تشریفات عملی انجام نداده ام. به او گفتند: تعجّب نکن این پاداش آن یک درهم شماست که خالصانه و با حسن نیت انجام گرفته است. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
﷽؛ 78 را هم با انتشار یک نامه شروع کرد.. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔴خوب به این عکس خیره شو! اینجا خط تولید جنگنده بومی کوثر ایرانی‌هاست، همون ایرانی که مسئولین پهلوی معتقد بودند جز توانایی ساخت لوله آفتابه کاری بلد نیست خدا قاجار و پهلوی را لعنت کند، چقدر ایران را عقب نگه داشته بودند ... امیرکبیر۱۴ سال زودتر از ژاپن شروع به ساختن کشور در ۱۸۵۴ باافتتاح دارالفنون کرد. انقلاب میجی ژاپنیها در سال ۱۸۶۸ شروع شد، ولی ما با خیانت قاجار و پهلوی مواجه شدیم ولی ژاپن بعد از ۲۱ سال توانست جز کشورهای صنعتی قرار بگیرد و به عنوان ابر قدرت شرق در جنگهای جهانی که محل تقسیم ثروت و قدرت در عصر بعدی بود شرکت کند ما هم همان زمان در حال نسل کشی شدن توسط انگلیس و آمریکا و شوروی بودیم،اگر خیانت قاجارو پهلوی نبود الان ازدهها سال قبل جز کشورهای صنعتی جهان بودیم. ولی افسوس... . متاسفانه همین الان هم با وجود این همه خیانت این دو رژیم سابق، غرب پرستانی مثل صادق زیبا کلام با حالت تهوع آوری از رضا پهلوی و... حمایت می کنند کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔴 آقای ابطحی گفته دولت و حسن روحانی اصلا اصلاح‌طلب نیستن که ما فقط به عنوان یک انتخاب از او حمایت کردیم 🔹این تیتر روزنامه آرمانه،باید فکری به حال خودمون بکنیم که این ها اینقدر به ضعیف ما دلخوشن و هرچی دلشون میخواد میگن کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
در باغ ولایت گل خوشبوست رضا🌹 سروچمن گلشن مینوست رضا🌼 نومید مشو ز درگه احسانش🌷 زیرا به جهان ضامن آهوست رضا🌸 میلاد هشتمین نورولایت، بر همه شیعیان بویژه محضر ولی عصر(عج) و شما بزرگواران مبارکباد🌷 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🌷 امام رضا(ع): سکوت، دری از درهای حکمت است. 📗تحف العقول 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
❌ جنگی با کسی نداریم 📩امام خمینی(ره): ما می‌خواهیم این طوری انقلابمان را صادر کنیم نه جنگی با کسی داریم، نه می‌خواهیم لشکرکشی کنیم، ما می‌خواهیم با صحبت و با کار خوب که در اینجا انجام می‌دهیم، به دنیا بفهمانیم که برای همه مظلومها خوب است 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
🔰 | خب نگوییم دشمن؟ 🔹وقتی من توطئه را می‌بینم و مشاهده میکنم، که نمیتوانم از شما پنهانش بکنم، باید بگویم به شما. یک عدّه‌ای تا ما میگوییم دشمن، میگویند چقدر فلانی مدام میگوید دشمن دشمن! خب نگوییم دشمن؟ خدا در قرآن این‌همه اسم شیطان را آورده. 📅رهبر انقلاب | ۱۳۹۵/۰۷/۲۸ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
تولدش روز بعد عقدمان بود. هدیه خریده بودم: پیراهن ،کمربند ،ادکلن . نمی دانم چقدر شد!! ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم ،همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد. بعد از ناهار، یکدفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق.. شوکه شد. خندید: تولد منه؟ تولد توئه؟اصلا" کی به کیه؟ وقتی کادورو بهش دادم، گفت:چرا سه تا؟ خندیدم.. که دوست داشتم! نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوقم نزده باشد ،به شوخی گفت: اگه ساده ترم می خریدی ،به جایی بر نمی خورد! یک پیس از ادکلن را زد کف دستش. معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده.. لازم نکرده فرانسوی باشه.. مهم اینه که خوش بو باشه! برای کمربند دو رو هم حرفی نزد. آخر سر خندید که ،بهتر نبود خشکه حساب می کردی میدادم هیئت؟!! 🌷شهید محمدحسین محمدخانی🌷 ولادت: ۱۳۶۴/۴/۹ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۶ 📎به روایت همسر محترمه شهید 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸 🌹 یازهرا 🌹
✍️ 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگاهم دزدانه به طرف در می‌دود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه‌ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان می‌کشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح را از یادش نمی‌برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط به‌خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو می‌گیریم!» 💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس می‌کشیدم و او به اشک‌هایم شک کرده و می‌خواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه رو زد! اونوقت قیافه و دیدنیه!» حالا می فهمیدم شبی که در به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی می‌کرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. 💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و می‌دید شنیدن نام دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعه‌ها تو همین شهر سُنی‌نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو می‌کوبیم!» نمی‌فهمیدم از کدام حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. 💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از کشید :«نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن!» 💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این ذره ذره آب می‌شدم. 💠 اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. 💠 دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. 💠 موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!» برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
ﻣﺪﺍفعے ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺎﮎ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺯﯾﻨﺒے ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺷﻬﯿﺪ، ﺑے ﺗﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺁﻣﺪه ﻣﺪﺍﻓﻌﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﻪ ﺍے ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺿﺮﯾﺢ،ﺳﯿﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ... 🕊شادی‌ارواح‌طیبه‌شهداء بالاخص شهید طالبی صلوات🕊 باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
امام باقر علیه السلام: با هوای نفس خویش مبارزه کن؛ همانگونه که با دشمنت مبارزه می کنی جَاهِد هَوَاکَ کَمَا تُجَاهِدُ عَدُوَّک من لایحضر؛4:410 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💢 عبادت ما، کار کردن است امام خمینی (ره): براى ما ننگ است كه در ارزاق‌مان دستمان را پيش آمريكا دراز بكنيم. ما بايد جديت كنيم. خداوند به ما، هم زمين داده، هم آب داده است و هم بركات آسمانى هست. بايد كار كنيم تا خودكفا باشيم. بلكه ان شاء‌الله صادرات هم داشته باشيم. شما برادرها الان عبادتتان اين است كه كار بكنيد. اين عبادت است. همان طورى كه فرض كنيد آمدن به زيارت حضرت معصومه(س) عبادتى است، كار كردن هم يك عبادتى است و شايد از بسيارى از مستحبات بالاتر باشد. صحیفه امام؛ ج12؛ ص2 | قم؛ 12 دی 1358 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💠رهبر انقلاب: خادمی امام رضا علیه‌السلام افتخار من است. 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
خیلی زینبی بود و نسبت به حضرت زینب(س)حساسیت خاصی داشت، همیشه میگفت : تا زمانی که زنده باشم، تو سوریه میمونم و از ناموس امام حسین (علیه السلام) پاسداری میکنم . یادم هست که میگفت:با چند نفر از دوستان با هم نشسته بودیم و در مورد تحولات سوریه صحبت میکردیم . یکی از همرزمان گفت:اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم هر کسی که نشسته بود یه چیزی میگفت . میرم لبنان،اون یکی میگفت عراق . به آقامهدی گفتن:شما کجا میرید،سید مهدی؟ لبخند همیشگی خودش زد گفت:من ميرم حرم بی بی زینب دم در حرم میمونم، تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری میکنم... تا کسی نگاه چپ به حرم نکنه . سرشون رو انداختن پایین ، یکیشون گفت:ایول آقامهدی.دست ماروهم بگیر تفکر مَهدی حسادت داشت... 🌹 🌷شهید 🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸