گفتمش #دل میخری
پرسید چند
گفتمش دل مال #تو
تنها بخند
#خنده اےڪرد و دل از
دستم ربود
تا به خود بازآمدم
#او رفته بود
دل زدستش روی #خاڪ
افتاده بود
جای #پایش روی دل
#جامانده بود
#شهید_محمودرضا_بیضائی 🌷
#روزتان_شهدایی
#حسیـن_جان🌷
خوشا آن غریبے ڪه یارش تو باشے
قرار #دل بے قرارش تو باشے
خوشا آن گدایے ڪه تنهاے تنها
ڪنارے نشیند ڪنارش تو باشے
#مرهم_تویے_حسین♥️
#بر_این_دل_شکسته_ز_دورے
#بطلب_آقا♥️
🌹 @abalfazleeaam
#داستان_شب
عابد و زن زیبارو
🔹 در #بنی اسرائیل زنی زیبارو بود، که هرکس با دیدن #جمال او، به گناه آلوده می شد درب خانه اش به روی همه باز بود، در #اتاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و #جوانان عابد را به دام می کشید.
هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد! #عابدی از آنجا می گذشت، چهره حیرت انگیز زن را مشاهده کرد و به #دام هوس افتاد، پول نداشت، #پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست و هنگام همبستر شدن با زن زیبارو، ناگهان چشمانش به اندام خیره کننده زن افتاد و آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که #مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق!
🔻 با این عمل #تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!رنگ از صورت عابد پرید، #زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از #خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو #حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش #تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست!
زن را در #دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست مرتکب شود، این گونه به #وحشت افتاد؛ من سال هاست #غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛
🔻 در همان حال #توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به #عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد #ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این #طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. #بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و #داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از #دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: #برادری دارد که مرد خداست ولی از #شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و #خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق #پنج فرزند عطا کرد که همه از #تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!
📗 #منبع : عرفان اسلامی / حسین انصاریان
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
🌹 @abalfazleeaam
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم ❤️
#دل...
•
خودتون گفتید
هرکی دلش برا ما تنگ بشه
ینی ما دلمون براش تنگ شده ....،
ینی
الان شماهم دلتون برا من تنگه
من که روزگارم شده حسرت
جوونیمون داره میگذره
حق ما محروم شدن نبود،
اخ چقد دلم تنگ شده
برا وقتی چشام پر اشکه و
حرمتو با چشای تار میبینم....]•
•
#پرحرفم....
#دلتنگی
#ارباب
#یلدا
#کواکس
#حاج_قاسم
🌹 @abalfazleeaam
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم❤️
#دل...
سفینهی نجات من
بهار پایدار من
سلام بر تو ای حسین
سلام ای قرار من
#پرحرفم....
#دلتنگی
#ارباب
#صلی_علیک_یا_ابا_عبد_الله
#کرونا
🌹 @abalfazleeaam
✨﷽✨
🌼دیدار #دانشجوی #مشروبخوار با آیت الله #بهجت(ره)
✍وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت… بچه ها تک تک ورود میکردن و #سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت… #منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن، در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: "میگن این آقا از #دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه، تو با چه رویی #انتظار داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر #گند زدی…!”
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم #جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های #مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های #دانشگاه دوباره میخوان برن #قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و #التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچهها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای #بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… در گوشم گفتن:- یکماهه که #امام_زمانت رو #خوشحال کردی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#امام_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#کرونا
🌹 @abalfazleeaam