#داستان_شب
👈 كيفر كمترين بى احترامى به پدر
#يوسف عليه السلام پس از مشكلات زياد #فرمانرواى مصر شد. پدرش يعقوب سالها با #رنج و مشقت، دورى و فراق يوسف را تحمل كرده و توان جسمى را از دست داده بود. هنگامى كه #باخبر شد يوسف، زمامدار كشور مصر است، شاد و خرم با يك #كاروان به سوى مصر حركت كرد.
يوسف نيز با #شوكت و جلال در حالى كه سوار بر مركب بود، به استقبال پدر از مصر بيرون آمد. همين كه #چشمش به پدر رنج كشيده افتاد، مى خواست پياده شود، #شكوه سلطنت سبب شد كه به احترام پدر پياده نشد و #كمى بى احترامى در حق پدر كرد.
پس از پايان #مراسم ديدار، جبرئيل از جانب خداوند نزد يوسف آمد و گفت: يوسف! چرا به #احترام پدر پياده نشدى؟ اينك دستت را باز كن! وقتى يوسف #دستش را گشود ناگاه #نورى از ميان انگشتانش برخاست و به سوى آسمان رفت.
يوسف پرسيد: اين چه نورى است كه از دستم# خارج گرديد؟ جبرييل پاسخ داد: اين #نور نبوت بود كه از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدن براى #پدر پيرت (يعقوب) خارج گرديد و ديگر از نسل تو #پيغمبر نخواهد بود.
📗 #بحارالانوار، ج 12، ص 251
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
🌹 @abalfazleeaam
✨﷽✨
#داستان_شب
#خداوند_مشتاق_کیست؟
✍🏻 میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
خداوند به یکی از#صدیقین وحی فرمود
که من در میان بندگانم کسانی را دارم که
مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم.
آنها #مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنها
مرا #همواره یاد می کند، من نیز به یاد آنها هستم.
در تمام کارها به من نظر دارند، من هم
توجهم به آنهاست. آن #صدیق گفت: معبود
من نشانه آنهاکه مورد توجه توهستند چیست؟
👈🏻فرمود: آنها کسانی هستند که
درانتظار #غروب آفتاب هستند تا شب
فرا برسد و تاریکی همه جا #گسترده شود
و آنها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند.
👈🏻صورتهاشان را از روی #خضوع
روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند.
👈🏻در دل شب به خاطر #نعمتهایی که
به آنها داده ام مرا خالصانه سپاس می گویند.
👈🏻تا سحر با #ضجه و استغاثه در قیام و
رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من
دارند، خودشان را در #رنج و سختی می اندازند.
اولین چیزی که به آنها می دهم این
است که از نور خود به #دلهاشان میتابانم
تا به واسطه آن نسبت به من# معرفت یابند.
📚رسالهلقاءالله؛ص133
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🖤 @Abalfazleeaam
✨﷽✨
#داستان_شب
✅حکایت وصل مهدی عج
✍مرحوم #آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در #مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم #زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از #جمعه های آخر، ناگهان، #شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن #مشغول به زیارت#مشغولیهات ا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. #خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که #حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، #جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و #اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این #رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، #بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، #هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»
📗شیفتگان حضرت مهدی عج، ج۳، ص۱۵۸
✍️ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🌹 @abalfazleeaam